Thursday, October 31, 2002

اعلام روز ملي شعر و ادب از طرف آقاي شعر دوست نماينده تبريز (‌صرف نظر از مراحلي اداري که تا تصويب اين طرح گذراند) از اون اتفاقهاي بامزه ادبي در اين کشور است.
روز ۲۷ شهريور سالمرگ شهريار مناسبت اين انتخاب بوده
به قول آتشي همه جا مرسوم است که سال روز تولد شاعري را براي اين گونه مناسبتهاي جشن و شادي انتخاب کنند نه سالمرگ.
روزنامه همشهري در مصاحبه اي که با بزرگان ادب و فرهنگ ايران کرده بود از طرف اين بزرگان بدون استثنا فردوسي را لايق اين عنوان دانسته بود
اما از اينها جالبتر اطلاعيه روابط عمومي شوراي عالي انقلاب فرهنگي است که (چون اين طرح به تصويب رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي ( آقاي خاتمي) رسيده است قابل تغيير نيست!) مختار مختاري افزودند (تنها در صورت شکايت شاکي خصوصي و بررسي نهاد قضايي امکان تغيير و بازنگري در اين گونه موارد را ميتواند موجب شود.!)
يعني واقعا ايشان يا وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي يا رييس جمهور محترم از درک اين مطلب ساده ناتوانند که انتخاب شاعر ملي حق مردم است نه دولت و کميسيون و شورا

Wednesday, October 30, 2002

فرياد
در باد
سايه سروي به جا ميگذارد
بگذاريد در اين کشتزار گريه کنم
در اين جهان همه چيز در هم شکسته
به جز خاموشي هيچ باقي نمانده است
بگذاريد در اين کشتزار گريه کنم
افق بي روشنايي را
جرقه ها به دندان گزيده است
به شما گفتم بگذاريد
در اين کشتزار
گريه کنم

لورکا

Tuesday, October 29, 2002

جمله هايي که در خودشان داراي تضاد هستند تنها لذت حظ بردن از يک طنز موقعيت را به انسان نميدهند بلکه گاهي اوقات به فکر هم ميبرد.

تنها دليل ادامه زندگي من آن است که ميدانم هر وقت بخواهم ميتوانم به آن پايان بدهم.
اگر نعمتي به اسم خودکشي نبود که حق ادامه حياتم را براي خود من محفوظ ميدارد هر اينه تاکنون خود را کشته بودم.
شجاعت ادامه زندگي تنها با دانستن اينکه حق داريم هر وقت بخواهيم ميتوانيم به آن پايان بدهيم امکان پذير است.


ما ناچاريم به عقايد ديگران احترام بگذاريم عدم احترام ما به عقايد ديگران چيزي را عوض نميکند تنها ممکن است يکنفر بيشتر در دنيا از شما بدش بيايد.
خيلي سخت است به عقيده کسي که به خودکشي فکر ميکند احترام بگذاريم.


Saturday, October 26, 2002

نشر پاپيروس در دوران کوتاه فعاليتش دو جلد کتاب فوق العاده چاپ کرد به اسم نويسندگان معاصر ايتاليا و نويسندگان معاصر فرانسه
اولي به ترجمه فيروزه مهاجر و کامران شيردل دومي به ترجمه ابولحسن نجفي تاريخ انتشار هر دو کتاب ۱۳۶۸ است
بعد که فعاليت اين انتشاراتي محدود شد تا اينکه چند روز پيش ديدم نشر قصه کتاب نويسندگان معاصر ايتاليا را دوباره تجديد چاپ کرده است تيراژ ۱۰۰۰
انتخابهاي داستانهايي که در اين دو جلد کتاب آمده است فوق العاده است و بيشتر برميگردد به سواد مترجمان که از زبان اصلي ترجمه کرده اند.
اگر مجموعه داستانهاي پير اندللو را خوانده باشيد (‌بيست داستان ترجمه خانلري کيا نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب)‌ متوجه ميشويد که دو تا از بهترين داستانهاي اين آقا در اين مجموعه آمده است همينطور است داستان مادر اثر ناتاليا جينسبورگ(‌ که چندين بار در مجلات مختلف به ترجمه هاي مختلف خوانده ايم) و نويسندگاني که براي اولين بار در ايران معرفي ميشوند مثل کواردو الوارو ماريو سولداتي و فرانچسکو پووينه.
تيراژ اين کتاب کمي حيرت آور و تاسف برانگيز است.
فرصت مطالعه اين کتاب را از دست ندهيد

Monday, October 21, 2002

سال ۱۳۷۱ همزمان با انتشار روزنامه همشهري ماهنامه اي در ايران چاپ ميشد به اسم همشهري. اين ماهنامه بيشتر گرايش خانوادگي داشت و حاوي مطالبي بود که بيشتر آنرا به يک ماهنامه سبک (‌از لحاظ محتوا)‌ شبيه ميکرد.
اين ماهنامه يک سبک ويژه مصاحبه داشت که مصاحبه گر با اشخاص معروف زمان با سئوالات يک کلمه اي و غالبا پاسخي به همان کوتاهي مصاحبه را انجام ميداد اين مصاحبه ها به اهتمام محمد چرم شير انجام ميشد و به هر حال براي خواندن و فراموش کردن بد نبودند.
روزنامه جام جم از همين سبک مصاحبه ها تقليد کرده و تعدادي مصاحبه انجام داده و بعد اين مصاحبه ها را به شکل کتاب منتشر کرده است اسم کتاب هست بوق اشغال
اشخاصي که در اين مصاحبه ها شرکت کرده اند از همه طيفي هستند از افخمي گرفته تا نادر ابراهيمي و با هنر و رضا رهگذر و سيد مهدي شجاعي(‌صاحب مجله ورشکسته نيستان) و عمران صلاحي و صد البته مرد همه دوران لاريجاني که در معرفي ايشان نوشته اند رياضي دان و سياستمدار
مصاحبه با سيد مهدي شجاعي حال آدم را خراب ميکند از اين همه ريا. من عادت ندارم به نويسنده هاي اين مملکت بد و بيراه بگويم حتي اگه بدون کمک بيت المال ۵۳ کتاب چاپ کرده باشد(‌تمام ناله ايشان از همين است که جوانان هنر اصيل را درک نميکنند. يک نويسنده با سه کتاب به شهرت ميرسد و ايشان با ۵۳ کتاب هنوز مهجورند)
به چند سئوال و جواب از ايشان توجه کنيد
آخرين صحنه اي که از ديدن آن احساس نفرت به شما دست داد
خودم در آينه امروز
و احساس شگفتي
خودم در آينه ازل
مهمترين کتاب نخوانده
کتاب هستي
مهمترين فيلم نديده
فيلم تبلي السرائر در سالن محشر
مهمترين موسيقي نشنيده
صداي محبوب
گمنام ترين شهر جهان
شهر عشق
ايشان همان نويسنده اي هستند که داستاني نه چندان قوي اما با توصيف عريان در مورد برخورد يک فاحشه - دانشجو براي کسب هزينه دانشگاه آزاد نوشتند و با شکايت صاحب دانشگاه آزاد به دادگاه کشانده شد و محکوم شد
مصاحبه با اردشير لاريجاني مرد جنجالي مجالس چهارم و پنجم هم به نوعي لطف خود را دارد ايشان معتقد است که مجلس چهارم و پنجم خدمات فراموش نشدني و ماندگار به قوه مقننه و ملت کرده است! البته مصداقي براي اين خدمات نياوردند.
نکته جالبي در مورد گورباچف گفتند(‌ به خانم دباغ گفته بود من شما را يک زن انقلابي ميدانم و ميخواهم با شما دست بدهم اگر هم در اسلام خلاف است بگذاريم من به جهنم بروم)
وقتي از او پرسيده ميشود آخرين باري که از اتوبوس استفاده کرديد پاسخ ميدهند يادم نيست!
يا از برخورد پيرمردي ميگويد که بعد از يک سخنراني نزد او ميايد و ميگويد من شما را مثل فرزند خودم ميدانم اما اين که نشد مملکت داري
اما جالبترين اين مصاحبه ها با آقاي مرادي کرماني است
اولين اتفاقي که برايتان افتاد
شبي در کودکي خوابيده بودم که بيدارم کردند و گفتند پدرت امده است تا آن شب هنوز پدرم را نديده بودم پدرم در ژاندارمري و در نقطه اي غير از ده ما خدمت ميکرد و از آنجا که ناراحتي رواني داشت مرتب فرياد ميزد ان شب پدربزرگم و مادربزرگم دستهايش را گرفته بودند و او يکسره داد ميزد بعد آمد مرا بغل گرفت و گريه کرد
تلخترين خاطره کودکي؟
مربوط ميشود به بريدن دم گربه اي که هر روز به خانه امان ميامد و چون آن روز کاسه چيني ماست سر تاقچه را شکست و شکستن آن گردن من افتاده بود من و دوستم که الان معلم است گذاشتيمش زير يک سبد چوبي و دمش را با کارد بريديم گربه ناله ميکرد و دمش که به دستم مانده بود تکان تکان ميخورد.
اولين فيلمي که ديدي
فيلم علي مراد مستراح ميسازد که در روستايمان نشانش دادند. فيلمي آموزشي بود که طريقه ساختن مستراح در روستاها را نشان ميداد. با ديدن اين فيلم عاشق سينما شدم و به نقش کاربردي آن پي بردم.
طرح پيشناديتان در صورتي که نماينده مجلس شويد
استعفا
نظرتان درباره کتاب آشپزي نجف دريابندري
از خورش فسنجان هم گرانتر است
يک ديوار نوشته طنز
توي تعميرگاهي که ماشينم را براي تعمير برده بودم کنار در دستشويي که خراب بود نوشته بودند(‌دستشويي خراب است حتي شما)
چرا يکي از کتابهايتان را به خودتان تقديم کرديد
براي اينکه هيچ کس کتابي به من تقديم نکرده بود و دلم براي خودم مي سوخت.
اين کتاب توسط نشر جام جم منتشر شده و از طريق روزنامه فروشيها منتشر شده است

Saturday, October 19, 2002

ماموريت آقاي بنيانيان انگار واقعا اين است که از حوزه يک دفتر کوچک و خودماني براي صرف چاي بعد از ظهر بعضي از دوستان بسازد.
نگاهي به انتصابات ايشان در اين حوزه بياندازيد.
رييس اسبق شرکت اتوبوسراني به عنوان رييس سازمان آموزش حوزه هنري
رييس يک شرکت قايق راني به عنوان رييس مطبوعاتي حوزه هنري
اگر دوست داريد که ميزان برداشت و درک ايشان را از يکي از رشته هاي هنر يعني ادبيات بدانيد به اين جمله دقت کنيد که در جلسه معارف مسئول واحد ادبيات حوزه هنري گفتند:؛‌امروز وظيفه داستان ايجاد سرگرمي براي دختران شوهر نکرده روستايي است که مردانشان براي کار به شهر رفته اند!
نتيجه اين نوع تفکر و انتصابات را ميتوانيد در آخرين شماره مجله ادبيات داستاني ببينيد بگذريم که اين مجله هيچوقت وزنه قابل تاملي در بخش ادبيات در اين مملکت نبوده.
اکنون بسياري زم را فردي روشنفکر ميدانند که به هر حال با ايجاد فضاي باز براي روشنفکران انقلابي سعي ميکرد فضا را برايشان حتي اگر کمي دگر انديش بودند مناسب نگه دارد.
روزنامه همشهري معتقد است زماني که حوزه هنري در طول ۲۳ سال گذشته از لحاظ حجم و عمق حتي از سازمان تبليغات اسلامي بزرگتر شده است وظيفه اصلي آقاي بنيانيان کوچکتر کردن اين بادکنک است. به هر شکلي که به اين قضيه نگاه کنيم عملکرد آقاي بنيانيان در اين زمينه مثبت است.
آقاي زم اعتراف کردند که حوزه هنري فقط يک ميليونيم نياز فرهنگي کشور را تامين ميکردند!
صرف اين هزينه وحشتناک براي تامين نياز فرهنگي يک ميليونيم از جمعيت شصت ميليوني!
مصرف کنندگان محصولات فرهنگي حوزه افراد خاصي بودند. براي امثال ما ديدن آرم انتشارتي حوزه روي جلد کتابي کافي بود که قضاوت را در مورد محتواي آن بکنيم. استقرار نويسندگان کيهان و مجله نيستان و اهل قلم که مسئوليت سياستگذاري اين مجموعه را هم به عهده دارند در حقيقت شليک تير خلاص به اين مجموعه است.
من در اين وبلاگ همواره اطلاعات جانبي در مورد کتابهاي مورد علاقه ام داده ام
اطلاعاتي مثل کتاب مورد نظر چندمين اثر نويسنده است. چندمين ترجمه از ايشان در ايران ميباشد يا چه تعداد کتاب از نويسنده مورد نظر در ايران به چاپ رسيده است و ...
اگر بر خلاف جلال آل احمد و آرتور کويستلر ادبيات را فرم سخيفي از نوشتار نميدانيد و اگر قصد داريد ادبيات را به عنوان موضوعي جدي مطالعه کنيد سعي کنيد که مجموع اثار يک نويسنده را يک جا مطالعه کنيد در حقيقت تنها با اين روش است که ميتوانيد با سير تحول فکري (‌و تکنيکي)‌نويسنده آشنا شويد.
ناشران کمي هستند که مجموع آثار يک نويسنده را در ايران به چاپ رسانده باشند. زماني خوارزمي همت کرده بود که مجموع آثار مالرو را چاپ کند و بعد از انتشار سه کار در جا زد‌ ولي باز اگر بگرديد ميتوانيد نشر مرکز را بيابيد که نگاهي به مجموع آثار پروست يا کاداره داشته اند يا نيلوفر که حالا متولي کتابهاي فالکنر در ايران شده يا مرواريد که کليه کارهاي عمران صلاحي را چاپ کرده است و ...
اگر واقعا همت کرديد که مجموع آثار يک نويسنده را يک جا مطالعه کنيد حتما به ترتيب زمان نگارش اثار مطالعه را شروع کنيد.
دليل اصلي اطلاعات بيهوده اي که در بعضي مواقع در مورد آثار منتشره از يک نويسنده در اين وبلاگ ميدهم تنها وسواس بيمار گونه من به اين روش مطالعه است.


Wednesday, October 16, 2002

آخرين شماره مجله گلستانه منتشر شد.

اول از همه بگم که همراه اين شماره مجله يک کارت اينترنت دو ساعته مربوط به شرکت کاريز به صفحات داخلي مجله چسبيده که تقريبا براي مصرف کننده گان اينترنتي اين شماره مجله رو مفت کرده.
بعد هم اينکه در کناربخشهاي ثابت خواندني اين مجله مثل پرونده که معرفي نويسنده برنده جايزه پولتيزر ۲۰۰۲ ريچارد روسو را انجام داده در بخش گزارش چندمقاله خواندني از ويرجينيا وولف شامل يک يادداشت يک نقد بر رمان ارلاندو فصل اول يک رمان (‌ساعات) يک مقاله خواندني در مورد خلاقيت در نويسندگان به همراه سلسله يادداشتهاي يوسا که به يک نويسنده جوان نصيحت کرده و ...
در بخش سينمايي اين مجله( بدترين بخش هر مجله ) فيلم نشانه ها براي دوهزارمين بار در ايران معرفي شده است.
و يکي از بهترين بخشهاي مجله بخش چالش شعر است که متن اصلي شعري به چالش گذاشته ميشود.
آزمونهاي ترجمه را در اين بخش بخوانيد و بعد برويد متن اصلي را بخوانيد.
*
خسرو دهقان ده سال قبل تو اولين شماره مجله نقد سينما (از مجلات وابسته به حوزه هنري) ميگفت که به نظر ايشون آقاي عباس کيارستمي يه نفر کلاشه که مثل صحنه فرار وودي الن در يکي از فيلمهايش که از هفت تير ساخته شده از صابون استفاده کرد و درست همان موقع باران گرفت و کف هفت تير در آمد يکروز باران خواهد گرفت و کف سينماي آقاي کيارستمي در خواهد آمد!
ايشان البته پارسال در مصاحبه ديگري قبول کردن که اين دنيا نشد هفت تير صابوني آقاي کيارستمي کف کند اما ان دنيا حداقل همه ميفهمنند که ايشان هيچ هنري ندارند!
اين مقدمه رو بدون اينکه قبولش داشته باشم براي اين نوشتم چون همين الان چشمم خورد به نتيجه نظر خواهي منتقدين خارجي و کارگردانان و منتقدين ايراني در مورد ده فيلم برتر تاريخ سينما. که در مجله دنيای تصوير چاپ شده.
اين ليست رو نگاه کنين.

منتقدين
1- همشهري کين
2- سرگيجه
3- قاعده بازي
4- پدرخوانده ۱-۲
5- داستان توکيو
6- -۲۰۰۱ اديسه فضايي
7- طلوع
8- رزمناو پوتمکين
9- هشت و نيم
10- آواز در باران

کارگردانان
1- همشهري کين
2- پدرخوانده۱و ۲
3- هشت و نيم
4- لارنس عربستان
5- دکتر استرنج لاو
6- دزد دوچرخه
7- گاو خشمگين
8- سرگيجه
9- راشومون
10- هفت سامورايي

و منتقدين ايراني

1- همشهری کين
2- قاعده بازی
3- سرگيجه
4- 2001 يک اوديسه فضايی
5- هفت سامورايی
6- برباد رفته
7- سينما پاراديزو
8- عصر جديد
9- هشت و نيم
10- جويندگان و دزد دوچرخه

با خوندن اين فهرست بد جوري ياد گفته آقاي خسرو دهقان افتادم
من نميدونم ملاک آقايون براي انتخاب سه دهه فيلم همشهري کين چيه؟ برای من که مدتها کف اين فيلم در اومده.
اين فيلم رو براي بار دوم مدتی پيش ديدم و دوباره عذاب کشيدم تا تمام شد. سينما همواره پيشرفتش را مديون تکنولوژي بوده است و اين فيلم زماني ساخته شده است که شاگردان مدرسه بازيگری اکتورز (رابرت دو نيرو و مارلون براندو) هنوز نوجوان بودند.
با اين پيش فرض يکبار ديگر نگاه کنيد به بازيهاي بد اين فيلم.
سينما هنر تصوير است يعني قرار است که تصوير با مخاطب ارتباط برقرار کند بزرگترين قابليت سينما که از بقيه هنرها انرا متمايز ميکند همين است. انوقت با اينهمه ديالوگي که در سر آدم منفجر ميشود هيچ به فکر اين منتقدين محترم فکر رسيده فرق بين سينما و تئاتر چيست؟ مخصوصا الان که به ارزش تصوير در سينما پی برده اند.
حتي داستان اين فيلم هم داستان فوق العاده اي نيست کشف دليل ذکر کلمه رزباد در لحظه مرگ خيلي مهم است؟ اگر اين آقا يه وقت يه کلام ديگر ميگفت چي؟ يعني نويسنده محترم فيلمنامه اين فيلم به فکرش نرسيده که افراد در لحظه مرگ قاعدتا اينقدر ترسيده اند که معمولا هذيان ميگويند.
الان مدتهاست که مد شده است که همه اين فيلم را به عنوان فيلم اولشان انتخاب کنند.
اين فقط ما ايرانيها نيستيم که مطابق مد روز حرکت ميکنيم حتي جکي چان هم يک دهه قبل انتخاب اولش همين فيلم بود. (بنده خدا خودش را دست کم گرفته )

من هم ده انتخاب خودم رو از سينماي جهان کردم:
1- فاني و الکساندر(ترجيحا سريال تلويزيوني)
2- توت فرنگيهاي وحشي
3- شرم
4- فريادها و نجواها
5- سونات پاييزی
6- نور زمستاني
7- تابستانی با مونيکا
8- شش صحنه از يک ازدواج
9- چشم شيطان
10- پرسونا

کارگردان همه اين فيلمها هم هست اينگمار برگمن.
زياد مرعوب اسم منتقدين نشويد اينها اگه الفبای سينما بلد بودند خودشان فيلم ساز ميشدند. حتي مرعوب نام کاگردانان هم نشويد اينا هم ناچارند به منتقدين باج بدهند وگرنه بدجوري حالشون گرفته است!
اگه تونستين فيلم پرسونا رو پيدا کنيد و با فيلم همشهري کين در يک جلسه پشت سر هم نگاه کنيد.
اونوقت ليست خودتون رو بنويسين و به اين جدولها کار نداشته باشين.
*

Saturday, October 12, 2002

اگه شما هم يکبار با ترجمه شعر سرو کله بزنيد و اگه حوصله اتون از پيدا کردن معادل يه کلمه که به دلتون بشينه سر بره و اصلا کل ترجمه رو ول کنيد و مثل من صورت مسئله رو پاک کنيد احتمالا خواهيد گفت شعر ترجمه پذير نيست.
حتي اشعار ترجمه که توسط شاملو انجام گرفته ارزش کاملا مجزاي و بعضي مواقع بالاتر از شعر اصلي دارد. يعني در حقيقت متن اصلي انگيزه را به شاعر براي نگارش شعري جديد داده است.
اما بعضي وقتها از خواندن ترجمه اشعار گريزي نيست. مخصوصا اگر از شاعري اهل نيکاراگوئه باشد.
اين شعر شايد ترجمه خوبي نداشته باشد اما حتي اگه بيست در صد مفهوم اصلي را منتقل کرده باشد باز هم خواندني است.

خدايا!
بپذير در پيشگاهت اين دختر را
که مريلين مونرو ناميده ميشد در سرتاسر جهان
اگر چه اين نام او نبود
( و تو خوب ميداني نام واقعي اين بچه يتيم را که در نه سالگي به او تجاوز شد
و در ۱۶ سالگي سعي کرد خود را بکشد)
اکنون او قدم به بارگاه تو ميگذارد بي لوازم آرايش
بي نماينده ي مطبوعاتي
بي عکسها و امضاهايش
تنهاي تنها مثل فضانوردي در تاريکي ي فضاي خارج از جو زمين

بنا بر گزارش مجله ي تايم
وقتي دختر نوجواني بود خواب عجيبي ديد:
( برهنه ايستاده در کليسايي
ميان انبوه جمعيتي در حال سجده
و او مي بايد روي پنجه پا از ميان سرهاي انها بگذرد
تو معناي خوابهاي ما را بهتر از روانکاوان ميداني
کليسا خانه يا غار همه مظهر آرامش مادرانه اند
مظهر پناه آرامش)
سرها ستايش گرانند بس آشکار است
(انبوه سرها در تاريکي ي سالن سينما)
اما معبد کمپاني فوکس قرن بيستم نيست
معبد ساخته شده از طلا و مرمر معبد تن اوست
که در آن عيسي مسيح تازيانه در دست
بيرون ميراند سوداگران کمپاني فوکس قرن بيستم را
سوداگراني که معبد تو را به کنام دزدان بدل کردند.

خداوندا
در اين دنياي آلوده به راديو اکتيو و گناه
بي گمان تو سرزنش نخواهي کرد دخترک فروشنده اي را
که مثل بيشتر همسن و سالانش روياي ستاره شدن داشت.
و روياي او واقعيت يافت(‌واقعيتي تکني کالر)
او گناهي نداشت جز بازي کردن فيلمنامه اي
که نوشته ي ما بود بر گرفته از زندگي ي پوچ و بي معني خودمان.

خداوندا او را ببخشاي و همه ما را
به خاطر اين قرن بيستم
و محصول غول اسايش
که محصول مشترک همه ماست.

او تشنه عشق بود و ما به او قرص هاي مسکن داديم
و محروم از وجود قديسين
روانکاوان را به او توصيه کرديم.

به خاطر آور خداوندا هراس روز افزون او را از دوربين
و نفرتش را از آرايش و اصرارش را به تجديد آرايش
در هر صحنه
هراس روينده ي او را از دوربين
و تاخيرهاي افزاينده اش را براي حضور در استوديو.

مثل هر دختر فروشنده اي
او روياي ستاره شدن داشت
و زندگي اش همانقدر غير واقعي بود
که پرونده ي يک رويا در بايگاني ي يک روانکاو.
ماجراهاي عشقي ي او بوسه هايي بودند با چشمان بسته
زير نورافکنهاي روشن که با گشوده شدن پلکها
بي درنگ خاموش ميشد
در اتاقي ساخته شده از دو ديوار مصنوعي
که با پايان گرفتن بوسه
بي درنگ برچيده ميشد
و کارگردان که دفترچه يادداشت در دست
بي درنگ دور ميشد
يا گردشي تفريحي با قايق
بوسه اي در سنگاپور يا رقصي در ريو.
جشني با شکوه در کاخ سلطنطي ي انگليس
به شکل دکوري دلگير در آپارتماني کهنه و کلنگي.

فيلم بي بوسه نهايي به پايان رسيد.
آنها او را در بستر مرده يافتند دست روي تلفن.
و کاراگاهان هرگز پي نبردند او با چه کسي ميخواست تماس بگيرد.
شبيه کسي بود که به اميد شنيدن تنها صداي دوستانه
شماره گرفته و صدايي ضبط شده پاسخ داده است:
( شماره مورد نظر شما مسدود ميباشد)
خداوندا! به جاي آن کسي که او ميخواست صدايش راشنود
و نتوانست(‌شايد شخص به خصوصي هم در کار نبود
يا شماره اش در راهنماي تلفن لوس آنجلس يافت نميشد)
خداوندا گوش را تو بردار تلفن را تو جواب بده.

ترجمه فريده حسن زاده

Thursday, October 10, 2002

يکي از بهترين شخصيت سازي غير داستاني که من تا حالا خوندم مقاله اي از اشپيگل در معرفي صدام بود که ترجمه آن در روزنامه همشهري روز پنجشنبه ۲۸ شهريور چاپ شد.
تصويري که ما از اين مرد اخموي وحشي و بي منطق و آدم کش داريم در اين مقاله بسيار به يک انسان حريص و جاه طلب و ترسو نزديک ميشود.
مردي که با ۶۵ سال سن بسيار سعي ميکند در انظار جوان جلوه کند و لذا موهاي خود را غالبا رنگ ميکند در محافل عمومي از عينک استفاده نميکند و از آنجا که بخاطر عارضه ديسک کمر کمي ميلنگد سعي ميکند در انظار عمومي جز چندقدم برندارد.
جالب اينجاست که ايشان بسيار به کتاب علاقه دارند موضوع کتاب برايش فرق نميکند چه باشد فيزيک يا عشق يا هر چيز ديگر.
خودش تا کنون دو کتاب به نامهاي زبيده و پادشاه و کليد قلعه منتشر کرده است و رمان سومش به زودي به چاپ ميرسد.
وي بسيار فيلم نگاه ميکند و به فيلمهاي ساخته شده از روي آثار ادبي بسيار علاقه دارد.
بعضي اوقات بسيار شوخ طبع است و استعداد خوبي در قصه گويي دارد يکبار در جريان جنگ ايران و عراق زماني که صدام سرگرم بازديد از جبهه جنگ بود نيروهاي ايران عملياتي را آغاز کردند و براي مدتي موضعي که صدام در آن قرار داشت ارتباطش را از همه جهت با عراق از دست داد او ميگويد که در اين زمان بسيار ترسيده بود و ارتشيان همراهش به او گفتند هيچ کاري نکند و صرفا روي زمين بنشيند و کاري نکند تا آنها کارشان را انجام دهند.
طي سالهاي ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹ که اهداف حزب و صدام يکي بود خدمات زيادي براي کشورش انجام داد از جمله ادحداث مدارس در روستاها و شهرها و اجباري کردن مدرسه و هر کس از اين امر سرباز ميزد به سه سال زندان محکوم ميشد. يونسکو به خاطر اين امر به صدام جايزه اي هم اهدا کرد.
در سال ۱۹۷۹ زماني که حزب را پاکسازي ميکرد بسياري گريه صدام را ديدند وي متعاقب موج اعدام مربوط به ابتداي به قدرت رسيدنش دو روز تمام خودش را در اتاق حبس کرد و وقتي هم بيرون آمد همه ديدند که چشمانش از شدت گريه قرمز بود.
صدام به شدت شهوت شهرت دارد برايش مهم نيست که مردم الان در مورد او چگونه فکر ميکنند بلکه ۵۰۰ سال ديگر که مجددا اعراب در اوج قرار بگيرند! در مورد او چگونه مي انديشند.
هر کارمندي که به استخدام ادارات دولتي عراق در ميايد بايد يک دوره ۱۹ جلدي کتاب اتوبيوگرافي او را مطالعه کند.
پسر بزرگ صدام به نام عدي اگر يک ديوانه نباشد جنايتکاري مبتلا به ساديسم است در سال ۱۹۹۰ زماني که مشاور ارشد صدام را در يک مهماني کشت سعي کرد با خوردن تعدادي قرص خواب آور خودکشي کند زماني که پزشکان سرگرم شستشوي معده او بودند صدام وارد اورژانس شد پزشکان را به کناري زد و سيلي اي به گوش عدي نواخت و گفت که خون تو بايد ريخته شود همانطور که خون دوستم ريخته شد.
بعدها توطئه اي عليه او ترتيب داده شد که منجر به فلج از کمر به پايين او شد علاقه صدام به قصه باعث دخالت تخيلات در واقعيت زندگي ارتشي او ميشود در آستانه حمله آمريکا به عراق در سال ۱۹۹۱ وي طرحي را پيشنهاد کرد که تعداي سرباز آمريکايي را اسير بگيرند و آنان را به عنوان سپر انساني به تانک ببندند وي با غرور ميگفت: آمريکاييها هيچگاه به سربازان خود شليک نميکنند و اگر عراقيها بتوانند چند هزار آمريکايي را اسير بگيرند بدون مانع خواهند توانست تا شرق عربستان هم پيش بروند.
حتي نويسنده مقاله اعتقاد دارد که صدام سرنوشت خود را در بخشي از قصه زبيده و پادشاه شريک ميبيند و اميدوار است درست مثل قصه که بعد از حمله کفار و کشته شدن پادشاه مرگ وي باعث ميشود که مردم دور هم جمع شوند و شعارهاي زبيده را تکرار کنند. حمله آمريکا در جنگ آتي خليج فارس به حمله کفار در اين قصه شبيه شود

Wednesday, October 09, 2002

دو جايزه بزرگ ادبی ايران پکا و بنياد گلشيری هر يک فقط دو سال عمر دارند و تقريبا همه مطمئنن که عمر اين گونه جوايز زياد نيست.
ادبيات همواره مورد در اين کشور مورد غضب بوده است. الان دورانی است که به هر دليل کمی اين رشته به حال خود گذاشته شده است.
کانديد اين جوايز (بنیاد گلشيری)
رمان: طلسم (شهلا پروينروح) و چراغها را من خاموش ميكنم (زويا پيرزاد).
رمان نخست: دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد (شهرام رحيميان) و همنوايي شبانهي اركستر چوبها (رضا قاسمي).
// مجموعه داستان: نيمه سرگردان ما (محمدرحيم اخوت)، لالايي ليلي (حسن بني عامري)،
شكار شبانه (صمد طاهري) و زندگي من در سه شنبه ها اتفاق ميافتد (طاهره علوي).
// مجموعه داستان نخست: مادموازل كتي (ميترا الياتي)، هولا هولا (ناتاشاي اميري)، بعد از رديف درختها (زهره حكيمي) و بعد از آن شب (مرجان شيرمحمدي

و پکا
:پولک سرخ (محبوبه ميرقديری) ۲- تهران شهر بي آسمان (امير حسين چهل تن) ۳- جسدهاي شيشه ای ( مسعود کيميايي) ۴- چراغ ها را من خاموش مي کنم (زويا پيرزاد) ۵-زوووو (خاطره حجازي) ۶-شهر هشتم( محمد قاسم زاده) ۷- ضيافت به صرف گلوله (مجيد قيصري) ۸- طلسم (شهلا پروين روح) ۹-مهماني تلخ (سيامک گلشيري) ۱۰- ول کنيد اسب مرا (حسن اصغري)

Monday, October 07, 2002

امروز ساعت نه صبح روز وداع هميشگي با احمد محمود از محل تالار وحدت به سوي قبرستان امامزاده طاهر در کرج
يادش گرامي

Thursday, October 03, 2002

اين خبر رو بخونين

از ۳۱۰ کيلومتر ساحل مازندران فقط ۴ کيلومتر آن برای استفاده گردشگران است که سازمان ايرانگردی و جهانگردی با صرف هزينه ای معادل ۱.۵ ميليارد تومن اين محدوده را به ۹ کيلومتر افزايش داده است
.

نمی دونم چند درصد مردم ايران خبر دارند که حق استفاده از تمام اين ۳۱۰ کيلومتر ساحل را دارند و حالا اين خبر روزنام جام جم جوری تهيه شده که مجبورمون می کنه به هر طريق ابراز تشکر و قدردانی از سازمان ايران گردی جهانگردی بکنيم که اجازه استفاده از يک / سی و پنجم حقمان را برای ما خريده است.