مقاله اي در مجله شماره 67 کتاب ماه ادبيات و فلسفه چاپ شده بود به نام از بابل تا ديلماج تا مترجم امروزي به قلم برنارد لويس و ترجمه حسن کامشاد.
براي خالي نبودن عريضه چند نکته از اين مقاله را اينجا مياورم.
1- قديميترين بحث ترجمه درباره ترجمه متون مقدس از عبراني به آرامي است. يهوديان از همان ابتدا بر آن بودند که ترجمه نوشته هاي مقدس جايز است و تورات عبري به آرامي سپس به يوناني و به ساير زبانها برگردانده شد
2- در نظر مسيحيان ترجمه انجيل نه تنها جايز بلکه واجب است و برخي از ترجمه ها خود تقدس دارند. از جمله ترجمه لاتيني کتاب مقدس به نام وولگات
3- موضع مسلمانان کاملا متفاوت است. ترجمه قران نه تنها تشويق نميشود بلکه مشخصا قدغن شده است. قران کتاب آسماني، غير قابل تقليد، خلقت ناپذير و جاوداني است، و ترجمه آن عملي گستاخانه و بي اعتنايي به مقدسات محسوب ميشود. از قران البته ترجمه هايي شده است. اکثر مسلمانان امروزي عربي نميفهمند و کلام الهي ميبايد به نحوي به آنها افاده گردد. اين کار به صورت تفسير انجام ميپذيرد!
4- نياز به آموختن زبانهاي خارجي از ديرباز نزد مسيحيان احساس شده بود. مسيحيان زبان بومي اشان هر چه بود اگر ميخواستند فاضل و تحصيل کرده به شمار روند ميبايست دو زبان باستاني – لاتيني و يوناني- و اگر ميخواستند متون مقدسشان را به زبان اصلي بخوانند دو زبان ديگر- عبراني و آرامي- بياموزند. از اين گذشته خودشان هم به زبانهاي متعدد صحبت ميکردند: رشيد الدين فضل الله مورخ ايراني قرن چهاردهم،با شگفتي مينويسد که"فرنگان بيست و پنج لغت سخن ميگويند و هيچ طايفه زبان طايفه ديگر فهم نکند"
5- زبانهاي متعدد در نزد مسلمان يا از بين رفت يا بي اهميت گرديد. و هر گاه چيزي از آنها بر جا ماند به صورت مکتوب در متون و مناسک مذهبي بود. پس از گسترش اسلام تنها زبان عربي مهم شمره ميشد. مسلمان عربي زبان براي چه زحمت فراگرفتن زبانهاي کفار و وحشيان خارج از مرزهاي ديار اسلام را به خود دهد؟عربي همه احتياجات او را فراهم ميساخت، و اگر کسي را با او صحبتي است برود عربي ياد بگيرد. اين عينا حالتي نيست که امروزه در قسمتهايي از جهان انگليسي زبان به چشم ميخورد؟
6- اندکي بعد ابتدا يک زبان(فارسي)سپس زبان ديگر(ترکي)به کشورهاي عربي زبان افزوده شد. اما در خاورميانه اسلامي و در شمال افريقا زبان ديگري نبود هر چه بود نوعي گويش محلي بود نويسنده عربي در قرون وسطا ميگويد:" زبان کامل زبان عربي است و کمال بلاغت سخنوري اعراب است، بقيه ناقص اند. زبان عربي در ميان ساير زبانها همچون اندام انسان در ميان حيوانات است. همانگونه که انسان اشرف مخلوقات است زبان عربي هم غايت کمال زبان بشري و هنر نويسندگي است.
7- اما در جنگها و يا قراردادها اقتصادي استفاده از ديلماج اجتناب ناپذير مينمود. اولين ديلماجها شامل دريانوردان، اسرا، و پناهندگان بودند که زبان دومي را ياد گرفتند.
8- بيشتر دولتهاي اروپايي دير يا زود بر آن شدند که نميتوان به اين افراد تکيه کنند و چاره اي نيست جز اين که جوانان خود را آموزش دهند. جوانان انگليسي فرانسه اتريشي و روسي ماموريت يافتند که زبان بياموزند. فرانسويان با نوعي کار اموز زبان به اين امر پرداختند. اينها را پس از آموزش مقدماتي در سفارت آن کشور در سمتي که امروز انترن ميخوانيم به خدمت ميفرستادند. اتريشيها در مرحله اي اصرار داشتند که حتي خود سفيرشان هم ترکي صحبت کند. روسها به گواهي ادلوفس سليد روش بسيار ساده تري به کار بستند، هر وقت چيزي ميخواستند ميگفتند:"چنين کن و گرنه جنگ اعلام ميکنيم" و اين از قرار معلوم معمولا کارساز بود.
9- يکي از موضواعات مهم ترجمه غلط (نه از روي سهو بلکه عمدي)بوده است نامه هاي سلاطين عثماني به ملکه انگليس و پاسخهاي ملکه به آنان در دست است مکتوبات سلطان البته به ترکي است و ترجمه اي هم به ايتاليايي ضميمه دارد که انگليسيها بتوانند بفهمند. از ديدگاه عثمانيان، سلطان عثماني فرمانرواي جهان بود،خارجيان يا دشمن بودند يا باج گزار، و اصول تشريفات عثماني اجازه نميداد براي اينان القابي به کاررود. به اين ترتيب در نامه اي به ملکه با اينکه همه دوستانه و مودبانه اند وي "ملکه ولايت انگليس" خوانده شده است. امپراتور مقدس روم را با همه کبکبه اش در وين"پادشاه وينه" ميناميدند خود نامه ها هم لحن مشابه اي دارد مثلا وقتي سلطان نامه اي به ملکه انگلستان ميفرستد جان کلامش اين است که خوشوقت ميشود وي را به باجگزاران تخت و تاج امپراتوري خود بيفزايد، و اميدوار است وي به زبان رسمي"در طريق ايثار و سر سپاري کماکان ثابت قدم باشد" هيچ يک از اين جملات در ترجمه ايتاليايي که براي سفير انگليس شد و او به انگليسي به لندن فرستاد وجود ندارد.
10- اين رويه رفته رفته مشکل ساز ميشد مترجمهاي در استخدام مرتب متن پيغامها را تغيير ميدادند. نگراني سفرا از اين بابت غالبا بر زبان مي آمد. سفيري که با وزير خارجه مذاکره ميکند، بايد بداند طرف دقيقا چه ميگويد. مقداري پيرايش و ويرايش مجاز است ولي تحريف،جعل جو حاکم بين دو حکومت، قابل قبول نيست. اين نارضايتي در جانب عثماني ديده نميشود.
11- اجماع ادبي در مورد ترجمه به طور کلي بدبينانه است. احمد هاشم وقتي از او پرسيدند که جوهر شعر چيست گفت:" آنکه در ترجمه از دست ميرود" فرانسوي شوخ طبعي ترجمه ها را به زنها تشبيه کرده است:" بعضي زيبايند، بعضي وفادار، کمتر هر دو صفت را دارند" يک عبارت کلاسيک ايتاليايي لب مطلب را گفته است:"traduttore traditore"
مترجم، خائن
برنارد لوييس کتابي بسيار خواندني دارد به نام خاورميانه، دو هزار سال تاريخ،از ظهور مسيحيت تا امروز که به قلم همين مترجم و توسط نشر ني منتشر شده است.
Tuesday, September 28, 2004
Wednesday, September 22, 2004
در کتاب WHO IS WHO ويژه شاعران قرن بيستم براي نمونه حتي يک خط شعر از شاعران ايراني چاپ نشده است. مطبوعات سال گذشته در مجموع هفت دليل را بر اين امر دخيل دانسته اند:
1- دولت 2- ايرانيان مقيم خارج 3- صهيونيسم 4- صدا و سيما 5- فرهنگستان 6- خط 7- بومي بودن
اينها دلايلي است که توسط آقاي موسوي فريدني در مجله دنياي کتاب در شماره 169 فهرست شده اند اما آقاي موسوي فريدني ضمن اينکه اين مسائل را رد نميکند مشکل ديگري را عنوان ميکند:
" آخرين دستاورد ما که ارزش جهاني دارد از مقوله معماري است: مدرسه چهار باغ اصفهان. پس از آن ديگر هيچ عنصر معماري اي پديد نياورديم که همتراز آن باشد.... معماري به کنار نام کدام ايراني در تاريخ اختراعات و اکتشافات جهان ثبت شده است؟ کدام راز علمي يا فلسفي را در اين 300 سال گشوديم.
در شناخت خودمان اعم از تاريخي علمي فرهنگ و ادب کدام اثر ارزنده را پديد آورديم؟ فرهنگ و ادب پيش از اسلاممان را که به ما بازشناساند؟ شاهنامه را کيان بودند که نقد و تحليل کردند؟ بهترين چاپ انتقادي آن را روسها کردند يا خودمان؟ مولوي را نيکلسون خيام را فيتز جرالد و حافظ را گوته به جهانيان معرفي کردند. ما خودمان چه کرديم؟"
ضمن اين که بعضي نکات درست در اين نوشته وجود دارد اما گويا نويسنده محترم به عمد يا غير عمد آثار شاعري مثل زنده ياد شاملو يا فيلمسازي مثل عباس کيارستمي يا خدمات فروغي و قصه هاي هوشنگ گلشيري را به کل ناديده گرفته است. در زمينه علمي و اکتشافات حرفي نميزنم که محققان ايراني اگر کاري ميکنند در ايران نيست و به اسم کشور جديدي که ساکنش شده اند اين خدمات معرفي ميشود.
اما به اين شکل زير سئوال بردن همه چيز مشکلي را هم حل ميکند؟
1- دولت 2- ايرانيان مقيم خارج 3- صهيونيسم 4- صدا و سيما 5- فرهنگستان 6- خط 7- بومي بودن
اينها دلايلي است که توسط آقاي موسوي فريدني در مجله دنياي کتاب در شماره 169 فهرست شده اند اما آقاي موسوي فريدني ضمن اينکه اين مسائل را رد نميکند مشکل ديگري را عنوان ميکند:
" آخرين دستاورد ما که ارزش جهاني دارد از مقوله معماري است: مدرسه چهار باغ اصفهان. پس از آن ديگر هيچ عنصر معماري اي پديد نياورديم که همتراز آن باشد.... معماري به کنار نام کدام ايراني در تاريخ اختراعات و اکتشافات جهان ثبت شده است؟ کدام راز علمي يا فلسفي را در اين 300 سال گشوديم.
در شناخت خودمان اعم از تاريخي علمي فرهنگ و ادب کدام اثر ارزنده را پديد آورديم؟ فرهنگ و ادب پيش از اسلاممان را که به ما بازشناساند؟ شاهنامه را کيان بودند که نقد و تحليل کردند؟ بهترين چاپ انتقادي آن را روسها کردند يا خودمان؟ مولوي را نيکلسون خيام را فيتز جرالد و حافظ را گوته به جهانيان معرفي کردند. ما خودمان چه کرديم؟"
ضمن اين که بعضي نکات درست در اين نوشته وجود دارد اما گويا نويسنده محترم به عمد يا غير عمد آثار شاعري مثل زنده ياد شاملو يا فيلمسازي مثل عباس کيارستمي يا خدمات فروغي و قصه هاي هوشنگ گلشيري را به کل ناديده گرفته است. در زمينه علمي و اکتشافات حرفي نميزنم که محققان ايراني اگر کاري ميکنند در ايران نيست و به اسم کشور جديدي که ساکنش شده اند اين خدمات معرفي ميشود.
اما به اين شکل زير سئوال بردن همه چيز مشکلي را هم حل ميکند؟
Sunday, September 19, 2004
ماهنامه سفر وابسته به مجله صنعت حمل و نقل سرانجام موفق شد امتياز چاپ يک مجله مستقل را به دست بياورد. قرار بود اين مجله به صورت ماهنامه منتشر شود اما از زمان چاپ شماره دوم اين مجله در آغاز سال تا هنگام انتشار شماره سوم که چند روز پيش بود نزديک دو فصل فاصله افتاده است.
ماهنامه سفر نسبت به زماني که به عنوان ويژه نامه مجله صنعت حمل و نقل منتشر ميشد به کل پوست عوض کرده است. از آگهي مخصوص اين مجله خبري نيست ماهنامه تمام رنگي شده است با صفحات گالينگور. کيفيت چاپ عکسهاي مجله در مقايسه با نمونه هاي مشابه وطني بسيار بالا است اما هنوز فاصله زيادي با مشابه هاي خارجي دارد که گمان ميکنم اين ضعف از مشکل چاپخانه هاي ما باشد.
مقاله هاي ماهنامه شامل دو بخش کلي سفرهاي داخلي و خارجي است. از بخش سفرهاي خارجي دو مقاله خواندني مربوط به سفر به مالزي و نپال هستند که عکسهاي ديدني دارند(کاش اين مجله فکري هم به حال سايتش بکند)
در بخش ايرانگردي دو مقاله در مورد باغ شازده (در کرمان)با دو عکس ديدني از اين باغ و معرفي مجن ماسوله کوير دارد راستش براي من ايراني باعث شرمساري است که براي اولين بار با اين دو مکان ديدني از طريق اين مجله آشنا شدم.
ماهنامه سفر نسبت به زماني که به عنوان ويژه نامه مجله صنعت حمل و نقل منتشر ميشد به کل پوست عوض کرده است. از آگهي مخصوص اين مجله خبري نيست ماهنامه تمام رنگي شده است با صفحات گالينگور. کيفيت چاپ عکسهاي مجله در مقايسه با نمونه هاي مشابه وطني بسيار بالا است اما هنوز فاصله زيادي با مشابه هاي خارجي دارد که گمان ميکنم اين ضعف از مشکل چاپخانه هاي ما باشد.
مقاله هاي ماهنامه شامل دو بخش کلي سفرهاي داخلي و خارجي است. از بخش سفرهاي خارجي دو مقاله خواندني مربوط به سفر به مالزي و نپال هستند که عکسهاي ديدني دارند(کاش اين مجله فکري هم به حال سايتش بکند)
در بخش ايرانگردي دو مقاله در مورد باغ شازده (در کرمان)با دو عکس ديدني از اين باغ و معرفي مجن ماسوله کوير دارد راستش براي من ايراني باعث شرمساري است که براي اولين بار با اين دو مکان ديدني از طريق اين مجله آشنا شدم.
Saturday, September 18, 2004
از مجموعه داستانهايي که آقاي شجاع الدين شفا نزديک پنجاه سال قبل ترجمه و منتشر کرده بود 14 قصه در يک مجموعه به تازگي به انتخاب نشر نخستين منتشر شده است به نام ليلا دختر ايراني.
اکثر داستانهاي اين مجموعه در ارتباط با ايران و مشرق زمين هستند و از نويسندگان صاحب نامي چون واندا واسيلوسکايا- او هنري- رابرت هيچنز- سيدوني گابريل کولت- جوزپه دروسي- پير لوتي- و ايوان تورگنيف.
نکته جالب در اين مجموعه داستان اين است که ناشر محترم حق مترجم را به طور کامل به جا آورد است در بخشي از مقدمه اين کتاب ميخوانيم
بديهي است چنانچه اين کارتوسط آقاي شفا( که از مترجمان و نويسندگان فاضل و مردي اديب ميباشند) انجام ميگرفت طبيعتا جاي حرف و ...
و در جمله آخر اضافه ميکند که کليه حقوق مترجم محفوظ است و ناشر نيز خود را موظف به حفظ حقوق مزبور ميداند.
اين مقدمه را مقايسه کنيد با مقدمه اي که نشر اميرکبير روي ترجمه کمدي الهي آقاي شفا زده بود. دو صفحه فحاشي به آقاي شفا و لقب مزدور و خود فروخته و قلم فروش را به ايشان داده بود و کوچکترين حقي هم براي مترجم محترم قائل نشده بود.
اکثر داستانهاي اين مجموعه در ارتباط با ايران و مشرق زمين هستند و از نويسندگان صاحب نامي چون واندا واسيلوسکايا- او هنري- رابرت هيچنز- سيدوني گابريل کولت- جوزپه دروسي- پير لوتي- و ايوان تورگنيف.
نکته جالب در اين مجموعه داستان اين است که ناشر محترم حق مترجم را به طور کامل به جا آورد است در بخشي از مقدمه اين کتاب ميخوانيم
بديهي است چنانچه اين کارتوسط آقاي شفا( که از مترجمان و نويسندگان فاضل و مردي اديب ميباشند) انجام ميگرفت طبيعتا جاي حرف و ...
و در جمله آخر اضافه ميکند که کليه حقوق مترجم محفوظ است و ناشر نيز خود را موظف به حفظ حقوق مزبور ميداند.
اين مقدمه را مقايسه کنيد با مقدمه اي که نشر اميرکبير روي ترجمه کمدي الهي آقاي شفا زده بود. دو صفحه فحاشي به آقاي شفا و لقب مزدور و خود فروخته و قلم فروش را به ايشان داده بود و کوچکترين حقي هم براي مترجم محترم قائل نشده بود.