Thursday, January 31, 2002

تو يه مقاله خوندم كه قهوه ميتونه باعث تمركز حواس و تدقيق بشه. راسته؟
من الان چند روزه كه قهوه نميخورم. يه روز شير نيست يه روز شكر نيست يه روز هم قهوه تموم شده….
راست راستي تنبلي من نسبتي با اين قهوه داره؟

آقاي كامران بزرگ نياي عزيز طي يك نامه به من يادآوري كردند كه آقاي پرتو اشراق آقاست نه خانم. اينطور كه ايشان نوشتند به اندازه دو تا آقاي بالغ هم ريش دارد.
خدا منو ببخشه. باز خدا رحم كرد خود آقاي پرتو اشراق ولاگ منو نخونده بود وگرنه …….

Tuesday, January 29, 2002

سالها پيش ( دوران نوجواني) يه كتابي ميخوندم به اسم ماموريت در تهران. يادداشتهاي سروان اريك زيگفريد در ايران.
روي جلد كتاب اين تنها نوشته أي بود كه ديده ميشد. ولي در اينكه كتاب يك داستان صرفا" تخيلي بود شكي نبود. فقط من هرگز نفهميدم نويسنده اين كتاب كيه ايرانيه يا خارجي؟
نويسنده اطلاعات دقيقي از وضع ايران داشت. توصيف خوبي از شمال كشور، تهران بعد از دوران جنگ دوم و رفتار مردم ميكرد. از اين لحاظ نويسنده اين كتاب تنها يك ايراني ميتوانست باشد. ولي از ديد انيراني هم حرفهاي جالبي ميزد. من بعدها كه با خيلي از مجامع فرهنگي آشنا شدم هم نتوانستم ته و توي نويسنده اين كتاب را در بياورم.( زياد كتابش هنري نيست آدم با چه رويي سراغ نويسنده اش رو بگيره؟)
تهران اواخر جنگ دوم جولانگاه فعاليتهاي جاسوسان انگليسي و آمريكايي و آلمان بود. اواخر كتاب بعد از كلي كشته دادن و جنگ و دعوا، قهرمان كتاب متوجه ميشود كه قرار است سران سه قدرت عصر يعني چرچيل و استالين و روزولت در تهران كنفرانسي تشكيل بدن. اين خبر را به صورت تاپ سكرت يك نفر از ماموران خودش برايش آورد و وقتي كه به سراغ يك دوست ايراني رفت متوجه شد كه تمام ايرانيها اين خبر را مثل نقل و نبات به همديگر ميگويند. نويسنده در صفحه 196 از كتاب ( چاپ انتشارات فرخي) ميگويد " واقعا" ايران مملكت عجيبي است هيچ چيز در اين مملكت مخفي نمي ماند و مردم اين سرزمين اسرارآميزترين چيزها را با سادگي تلقي ميكنند و عجب آنست كه به همه چيز پي ميبرند."
خب امروز بعد از اينكه با خبر شديم سومين مجله سينمايي( سينما تئاتر) را ظرف پنج روز اخير با بهانه كاملا" منطقي بستند به صرافت افتاديم ته و توي قضيه رو در بياوريم. به چند تا از دوستان مجله فيلم و دنياي تصوير زنگ زديم خبر نداشتند ( يا داشتند نخواستند به ما بگن)
خلاصه تونستم قضيه رو بفهمم. براي فهميدنش با انبردست حرف از دهن مردم كشيديم بيرون.
دوران عوض شده آقا. مردم ديگه اگه چيزي هم بدونن به هم نميگن. من هم قصد ندارم بهتون بگم پشت اين قضايا چه خبره. فقط همينقدر داشته باشين كه اين توقيفها موقتيه و حداكثر ظرف يكي دو ماه آينده اين مجله ها آزاد ميشن( اگه هم نشدن به من هيچ ربطي نداره)
اما يه خبر ديگه بهتون بدم و اگه تونستين خودتون ارتباطشو با بقيه حوادث پيدا كنين.
صدا و سيماي فخيمه ايران ده تا فيلم شاهكار تهيه كرد و براي بخش مسابقه جشنواره سينمايي دهه فجر فرستاد. مسئولان هنر نشناس وزارت ارشاد از اين ده تا فيلم فقط يكي را لايق شركت در بخش مسابقه دونستن. صدا و سيما هم قهر كرده كلا" جشنواره فجر را تحريم كرده. شما بگين صدا و سيما به اين عظمت وقتي يه چيزي رو تحريم ميكنه اين چند تا جوجه مجله چه حقي دارن روغنشو داغ كنن؟


Sunday, January 27, 2002

خب به سلامتي اين مجله گزارش فيلم هم بسته شد.
مجله منحرفي بود كلي ذهن منو دچار تشويش ميكرد و انحرافات را گسترش ميداد. خدا رو شكر. داشتيم به كل منحرف ميشديم.
يادش به خير اونوقتها يه نفر بود تو آلمان به اسم هيتلر ميگفت تصور كنين تو يه شهري يه قتلي اتفاق بيافته و چند تا روزنامه بخوان درباره اون قتل يه چيز بنويسن.هر كدوم از ديد خودشون يه اطلاعاتي به خواننده ميدن كه سر آخر خواننده بنده خدا به كل گيج ميشه. براي همين همه روزنامه ها بسته جز يه دونه.( نقل به مفهوم نيست ها عين همين كلمات رو گفته بود)
حالا شده حكايت ما با اين مجله هاي سينمايي. آقا هر فيلمي در مياد و ميره رو صحنه امكان نداره همه مجله ها يه صدا ازش بد بگن يا تعريف كنن. بابا ما كه به كل دچار تشويش اذهان خصوصي شده بوديم.
عوضش يه دونه مجله سينمايي هست كه وقتي بهش ميگين وابسته به "اسمشو نبر" هستين ازتون شكايت ميكنه و پدرتونو در مياره. همينطوري شكايت كرد مجله سينما جهان رو همين هفته پيش بست. به نظر من بايد همه اين مجله هاي سينمايي رو ببندن همين يه دونه باشه براي صد وبيست ميليون جمعيت كافيه ما كه فقط شصت ميليون هستيم.
صاحت امتيازشم خيلي آدم با سواتيه. يه فيلم ساخته خيلي هنريه. خيلي تكه. فقط اين منتقدهاي ما قدر اثر هنري رو نميدونن. جز مجله خودش هيچكي ازش تعريف نكرد. حالا گيريم اسم كم آورده از يه اسم خارجي كپ زده اين كه از ارزش فيلمش چيزي كم نميكنه.جمشيد هاشم پور تو اين فيلم هد بند ميبنده آي ميخندي آي ميخندي. يه نفري هم ميزنه پدر هر چي عراقي و قاچاقچيه در مياره.
ما منتظريم كه ايشااله همين روزها اين مجله فيلم و دنياي تصوير رو هم ببندن سوبسيدشو بدن همين آقا هم فيلم خوب خوب بسازه هم مجله خوب خوب در بياره.
امروز يه سفر رفتم انقلاب خيابان دانشگاه، انتشارات نيلوفر.
آقاي كريمي نبود اون آقايي كه پشت دخل بود را نميشناختم اما يه كتاب ديدم كه ميشناختمش. مدتها بود كه دنبالش بودم. سرانجام شري اثر سيدوني گابريل كولت. ترجمه خانم شيرين تعاوني. اين كتاب سالهاست كه در ليست " به زودي منتشر ميشود" انتشارات نيلوفر بود.
دقيقا" بگم از سال 1369 يعني بعد از نزديك دوازده سال اجازه نشر گرفت. ماجرا دقيقا" مربوط ميشود به دوران درخشان آقاي ميرسليم نويسنده محترم كتاب احتراق موتورهاي درون سوز.
من هنوز اين كتاب را نخواندم نميدونم چه موضوع خطرناكي براي جامعه دارد كه نبايد خوانده شود. اما يه دو كلام در مورد نويسنده اين كتاب بگم و رفع زحمت كنم.
ايشون يكي از پرآوازه ترين نويسنده هاي زمان خود در بلژيك هستند كه البته شهرت جهاني دارند. و مدت زيادي از عمرش را ساكن فرانسه بودند. اولين زن عضو آكادمي گنكور و نويسنده پر كاري كه وسواس عجيبي در مورد كارهايش داشت و به همين جهت پركاريش قابل اغماض.
از اين نويسنده تا كنون به فارسي كتابي منتشر نشده است. سرانجام شري ادامه كتاب ديگري از همين نويسنده است با نام شري و صد البته يك كتاب مستقل.
كتاب چندان قطوري نيست نزديك صد و پنجاه صفحه اما اگه نخواهيم در موج اين جنجالها گرفتار شويم بهتره يه مدت كوتاه صبر كنين من اين كتاب رو بخونم بهتون بگم چطور كتابيه. فعلا" هم شديدا" درگيري پيدا كردم با اين خانم سس پدس.




Friday, January 25, 2002

آقا ما يه داستان خونديم تو روزنامه همشهري جمعه تو صفحه شهری. يه داستان از يه نويسنده ايراني كه من قرار گذاشتم احترام همشونو نگاه دارم. الان كه دارم اينو مينويسم هيچ كاري به محتواي اين داستان و اين چيزها ندارم خودتون برين بخونين ببينين چطوره اما يه چيزي به ذهنم اومد گفتم اينجا بنويسم.
ما تا چه حد مجازيم كه در داستان غير منطقي باشيم؟
ببينين اگه كارهاي مايكل كرايتون رو بخونين يه چيزي توش عيونه. ايشون به قدري در مورد موضوع مورد نگارش مطالعه داره و اطلاعات دقيق علمي ميده كه آدم شك برش ميداره نكنه راستي اين داستان اتفاق افتاده. حالا ما اسم اين يارو رو آورديم شما نگين اين كتابهاي بازاري چيه مثال ميزني. شايد اين بابا زياد هم بازاري نويس نباشه، فقط بزرگترين اشتباه زندگيش اين بود كه گذاشت كتابشو اسپليبرگ فيلم كنه.
اما تمام اون داستان عجيب پارك ژوراسيك و دنياي گمشده و نژاد آندره ما كه توسط اين آقا نوشته شده به قدري دقيق نوشته كه هيچ خواننده أي بعد از خوندن كتابهاش احساس بي منطقي نميكنه.
يه جورايي همين دافنه دو موريه خودمون تو كتاب خانه أي در ساحل كه اثر يه نوع ماده مخدر قوي رو تعريف ميكنه كه باعث ميشه قهرمان داستان برگرده به چند قرن قبل و يه چيزايي ببينه هم خيلي داستانشو منطقي تعريف ميكنه.( من نگفتم اين كتاب خوبيه ها )
يا مثلا" كتاب آقاي ريپلي با استعداد (د من چرا تا حالا راجع به اين كتاب حرفي نزدم؟) شما فكر كنين ميخواين داستان يه نفرو بگين كه خودشو جاي يه نفر ديگه جا ميزنه، صداش رو تقليد كنه، امضاش رو تقليد كنه كه پولشو برداره و از اين كارها. تنها دليلي منطقي شما اينه كه ايشون مقلد خوبيه. به خدا اگه بتونين خواننده رو متقاعد كنين. بابا خيلي كار سختيه، اما وقتي اين كتابو ميخونين اصلا" به فكرتون هم نميرسه كه اين داستان بي منطقه.
باز هم ميخوايين براتون مثال بزنم؟
خب حالا سئوال من اينه كه اينها با چه ترفندي مارو مجبور ميكنن كه در منطقي بودن داستان شك نكنيم؟ بذارين سئوال رو اينجوري بپرسم چرا اين نويسنده وطني يه داستاني نوشته كه هيچ جوره با عقل جور در نمياد. آخه برادرمن كي تا حالا ديده قلب يه آدمو بكنن، بندازن تو يه لگن، لگنو بذارن تو يه پيكان به راننده بگن اينو سريع بردار ببر بيمارستان فلان ميخوان كار بذارن تو تن يه بيمار؟
نويسنده البته اون وسطها يه دليلي آورده اما من متقاعد نشدم شما هم نشين لطفا"
من از دوستاي دكترم و يه خانم پرستار پرسيدم امكانش هست؟ گفتن همش چرته.
بخونين ببينين چي ميگم.

Wednesday, January 23, 2002

امروز داشتم فكر ميكردم كه دوران ميرسليم نويسنده محترم كتاب احتراق موتورهاي درون سوز وزارت ارشاد هم براي خودش برو وبيايي داشت. اسمش زهره شيرترين نويسنده و مترجمان اين مملكت رو آب ميكرد. ايران، اگر يه مدت ديگه ما در خدمت ايشون بوديم ميتونست يكي از بزرگترين صادر كنندگان كاغذ باشه نه مثل الان وارد كننده .
از ويژگيهاي دوران درخشان اين آقا يكي هم اين بود كه ما رو يه جورايي داشت باستان شناس بار مياورد. اونوقتها ديگه ياد گرفته بوديم كه تو كتابفروشيها انقلاب دنبال كتاب درست و حسابي نگرديم و بريم تو قفسه ها جستجو كنيم شايد از قديم نديمها كتابي مونده باشه كه از چشم ما دور مونده باشه اونو بخريم بخونيم. اگه كسي اهل اين چيزها نباشه نميدونه چه لذتي ميبرديم وقتي يكي از اين كتابها رو تو قفسه ها كشف ميكرديم. ديگه ياد گرفته بوديم توي شناسنامه كتاب سواي اسم نويسنده و مترجم و ناشر و قيمت دنبال سال ساختش هم باشيم.
دوران شيريني بود. اگه اين دوران شيرين فقط چند ماه ديگه ادامه پيدا ميكرد من اين كتاب تاريخ تمدن ويل دورانت رو تمومش كرده بودم. هنوز هم البته نااميد نيستم اين كتاب رو نگه داشتم به محض اينكه ايشون يا سلفشون برگشتن شروع كنم به خوندن.
البته اين روزها اينقدر كتاب چاپ ميشه كه آدم يه خورده عاقل باشه ذخيره چند سالشو جمع ميكنه

يه مترجم هست كه همزمان با اومدن اقاي مهاجراني تو وزارت ارشاد سرو كله اش هم پيدا شد و تو اين سه چهار سالي كه سرو كله اش پيدا شد زده 59 يا 69 يا79 تا كتاب داده بيرون. تعدادش زياد مهم نيست مثلا" ميشه بگيرين هر ماه دوتا.
ما مترجم پر كار زياد داشتيم و داريم. مثل آقاي بهرام افراسيابي كه البته تخصص اصلي ايشون كتابسازيه تا ترجمه.
اما اين خانم فريده مهدوي دامغاني يه چيز ديگه است. تو اين چهار پنج سال شصت هفتاد تا كتاب داده بيرون، ميكنه به عبارتي ماهي يكي دوتا.
من يكي از ترجمه هاي ايشون رو تا ته خوندم. يه كتاب از جيمز هريوت.
راستي جيمز هريوت رو ميشناسين؟ ايشون يه دامپزشكه كه كار نوشتن كتاب رو با خاطراتش از حيوانات مختلف شروع كرد. زبان شيريني داره و داستانهاي طنزآميزي از درمان اين حيوانات نوشت و خيلي زود به عنوان يه سبك طنز تو انگليس و بعد تو تمام دنيا معروف شد. خانم دامغاني منتخبي از ترجمه سه جلد كتاب ايشون رو به اسم (كيست كه نخندد ) داد بيرون. تو رو خدا انتخاب اسم رو ببين.
من البته بعد از اينكه اين كتاب رو خوندم متن اصلي دستم اومد. خب يه حسني كه كار ايشون داره اينه كه از اين تركيبات من در آوردي تو كارش نيست. از همين تركيبات جيغ بنفش و سوسك سياه كه تخصص اصلي مرحوم پرويز داريوش و الان جانشينان خلفش امير جلاالدين اعلم و عبدالرحمن صدريه است.
ولي مشكل اصلي ايشون همون سهل انگاري در كار ترجمه است. بسيار از جملات به علت به سرعت زياد يا بي دقتي كاملا" اشتباه ترجمه شده است و حداقل تو همين كتاب ذكر شده يك داستان هست كه اصلا" نصفه و نيمه ول كرده رفته پي كارش. شما حالا فرض كنيد همون موقع كه گرم ترجمه اين فصل نصفه و نيمه بوده، تلفن زنگ زده يا مثلا" بچه ي محترماشان جيش داشته يا يه همچين چيزي و بعد ديگه خانم مهدوي فكر كرده كه اين فصل رو تماما" ترجمه كرده است.
من كتاب طنز خيلي دوست دارم. در اين مورد كتاب خيلي كم در ايران چاپ ميشود. و اين حقيقتيه كه ترجمه طنز به راحتي ترجمه كتابهاي ديگر نيست. تخصصي ميخواهد درست مثل ترجمه كتاب شعر. ( يه روز هم درباره ترجمه كتابهاي طنز مينويسم) اما سواي سهل انگاري در ترجمه ايشون زبان خشكي هم دارند كه به درد ترجمه كتاب طنز نميخوره.
كاش يكي پيدا شه اين كتابها رو دوباره ترجمه كنه. درست و حسابي و نه منتخب. شايد اصلا" خودم اينكارو كردم.
يكي ديگر از موضوعات مورد علاقه خانم مهدوي كتاب كلاسيك است كه خوشبختانه اخيرا" تمام هم و سعي اشون روي ترجمه اين جور كتابها گذاشتن. از اين لحاظ ميگم خوشبختانه چون معمولا" سراغ كتابهايي ميروند كه قبلا" ترجمه شده است. مثل دو تا از داستانها شكسپير. يا تئوفيل گوتيه يا همين كتاب سهل و آسان كمدي الهي.
جالب اينجاست كه ايشون ادعا دارند( فقط ادعا دارند) كه ترجمه ايشون از ترجمه آقاي شجاع الدين شفا خيلي بهتره ! چون هم ايشون زبان لاتين بلدند كه آقاي شجاع الدين شفا بلد نبود، هم ترجمه اشون به روز شده است!
باز خدا رحم كرد كه مديريت نشر اميركبير عوض شد و مدير جديد تصميم گرفت كه همون كمدي الهي قديمي رو با پونزده شونزده صفحه فحش و بدبيراه به مترجمش بده بيرون. از اون وقت به بعد ديگه من اثري از كتاب خانم مهدوي نديدم. شما هم اگه قصد كردين كه اين كتاب رو بخرين ( كه بهتون توصيه ميكنم حتما" اينكار بكنين) برين يه سر انتشارات اميركبير.
يه كار ديگه اين خانم ترجمه كرده اثر امبرتو اكو به اسم جزيره روز پيشين. تو اين كتاب هم البته كلي پز دادن كه زبان لاتين بلدند و پدر محترمشان چه كار خوبي كرده كه مجبورشون كرده اين زبان رو ياد بگيرن و از اين حرفها.
من هنوز اين كتابو نخوندم راستش منتظر بودم يه مترجم ديگه دست به كار بشه و هنوز اميد دارم كه يه ترجمه ديگه از اين كتاب در بياد.
چون ايشون خيلي پر كارند و چون يه مصاحبه كردن با مجله كتاب هفته و قول دادن به زودي چند صد تا ديگه كتاب بدن بيرون گفتم يه معرفي از ايشون بكنم برم رد كارم.
راستي ناشر اكثر كارهاي ايشون يه ناشر اهوازيه به اسم نشر تير. نشر تير تا حالا به جز كارهاي ايشون چيزي چاپ نكرده. طراحي جلد كتابهاش هم به شدت بازاريه. از اون طراحيهايي ششصد هفتصد سال پيش كه الان ديگه حتي براي طراحي كارهاي بازاري دانيل استيل و گريشام هم كاربرد نداره.
كاشي اگه كسي هست اين خانم رو ميشناسه نصيحتش كنه بره كتاب يه نويسنده ناشناس در حد دانيل استيل رو كشف كنه به جماعت مد روز خون ايراني معرفي كنه دست از سر كتابهاي كلاسيك برداره.


Tuesday, January 22, 2002

اگه تا حالا کتاب طبل حلبي رو نخوندين عيب نداره. اگه خداي نکرده از دستتون در رفته خريدينش اشکال نداره؛ چهارشنبه سوري نزديکه. منظورم البته ترجمه آقاي عبدالرحمن صدريه است.
امروز با خبر شدم که ترجمه سروش حبيبي از اين کتاب به زودي توسط نيلوفر مياد بازار. ما که کلي خوشحال شديم. اين آقاي سروش حبيبي هم مرد نازنينه. يه آدم به شدت گوشه گير و به همان شدت پر کار و با سواد. ايشان به سه زبان تسلط کامل دارند(‌زبان روسي يکي از اين زبانهاست که فعلا در اين حوزه ايشان تنها کسي هستند که کار ميکنند؛ مرحوم مهري آهي که مرد و کاظم انصاري هم مدتهاست ترجمه نميکند)
البته ظاهرا علاقه اصلي ايشان کارهاي کلاسيک است. اما هر از گاهي ناپرهيزي ميکند و کتابهاي مدرن هم بيرون ميدهد. ترجمه عالي ايشان از کتاب انفجار در کليساي جامع يادتون هست؟
اين انتشاراتي هرمس يه کار جديد شروع کرد. هرمس ده دوازده سالي ميشه که شروع به کار کرده. حوزه تخصصي اين انتشاراتي کتابهاي زبانشناسي و فلسفه است و الحق در اين دو حوزه همتا نداره.
اما خوب از اونجا که از طريق چاپ اين نوع کتابها نميشه زندگي کرد چند سال پيش اين انتشاراتي کنار هرمس؛ نشر کيميا رو راه انداخت. درست در زماني که به شدت کمبود کتاب خاص نوجوانان حس ميشد. ونوشه از نشر چشمه و کيميا اين خلا را به خوبي پر کردند. الان کتابهاي واقعا متنوع و خوبي در اين حوزه چاپ ميشه که اکثرا رو همين دو انشتاراتي مرتکب ميشن. البته سهم تجاري هري پاتر به کس ديگه رسيد. تا بوده رسم همين بوده ديگه. مترجماني که با اين دو انشاراتي کار ميکنند همه از بهترينها هستند مثل گلي امامي و مژده دقيقي و کريم امامي و ....
خب؛ بعد هرمس يه انتشاراتي ديگه راه انداخت به اسم کاراگاه. اين انتشاراتي کتابهاي پليسي در حوزه نوجوانان چاپ ميکرد. بيشتر کارهاي چاپ شده در اين انتشارتي از اگاتا کريستي و کونان دويل بود.
حالا بخش سوم انتشاراتي هرمس شروع به کار کرد. اين يکي در حوزه کتابهاي ادبي جدي فعاليت ميکنه. اولين کاري که در اين زمينه چاپ کرد؛ مترجم دردها به ترجمه مژده دقيقي بود. (‌اين کتاب سه ترجمه در آمده همين روزها در مورد اين سه ترجمه هم مينويسم)
دو کتاب جديد اين انتشاراتي هر دو از ناتاليا گينزبورگ هستند فضيلتهاي ناچيز و خانه وجهان. (‌من به ادبيات ايتاليا خيلي ارادت دارم به جز گراتزيا دلدا؛ يه روز بايد در مورد ادبيات اين کشور يه چيز بنويسم)
هر دو اين کتابها در قطع پالتويي چاپ شده و قبلا توسط ناشران ديگر چاپ شده بود.
اين انتشاراتي فعلا با اين سه کتاب شروع کرده هر سه هم قبلا چاپ شده است. اميدوارم که به زودي شاهد چاپ کتابهاي دست اول از اين ناشر باشيم. فقط يادمون باشه که اين حوزه؛ حوزه پر رقابتيه. الان مدتهاست که رسم شده هر ناشري با چند مترجم صاحب نام کار ميکنه و به خاطر همين گير آوردن يه مترجم صاحب نام آزاد کار سختيه. ولي هرمس انتشارتي خوبيه اسم و رسم هم داره. منتظر ميشيم ببينيم چي ازش در مياد.
آه تا يادم نرفته حتما اين کارهاي گينزبورگ رو بخونين. من البته هنوز نفهميدم که آلبا د سس پدس خيلي از ايشون تاثير ميگرفت يا ايشون از آلبا د سس پدس اما هر دو اين نويسنده ها کتابهاي خوبي دارن يه روز هم در مورد اين دو تا نويسنده مينويسم (‌چقدر بايد بنويسم)
آقا ما هر کاري کرديم که publish اين وبلاگمون بشه ده نشد که نشد ما هم برداشتيم کرديمش ۲۵ حالا اگه ديدين يه هو نوشته هاي بيست و پنج روز ما رو يه جا ريخته رو اين صفحه به من زياد ربطي نداره.
خب تنها حسن اين کامپيوتر خراب اينه که من کمتر اينجا ميام مردم کمتر نوشته هاي منو ميخونن خودم هم بيشتر به کتاب خوني ميرسم.
ديروز فيلم سگ کشي رو ديدم. فيلم بدي از بهرام خان. نميگم افتضاح بود فقط بد بود همين روزها يه نوشته در مورد کل نوشته هاي اين آقا مينويسم. (‌البته نظر خودمو)‌ ايشون الحق به گردن ادبيات نمايشي ايران حق به گردن دارند حالا گيريم تو سينما يه خورده از بقيه افتادن عقب.
اما دو چيز تو فيلم اين آقا بد جوري منو عذاب داد يکي حرکات اضافه دوربين و دوم بازيهاي بد. حالا از ديالوگ بد فيلم اين آقا هيچ نميگم
اين حرکات اضافي دوربين قبلا هم در فيلم مسافران اذيت ميکرد اما اينبار ديگه به اوج رسيده بود. حرکات اضافه خيلي موقع از قدرت واقعگرايي فيلم کم ميکرد مثل اون صحنه اوايل فيلم که يه دسته گل براي خانم آوردندو وقتي مژده شمسايي درو باز ميکنه يه هو يه دسته گل مياد روي تمام صحنه سينما. پشت دسته گل هم يه آقاي غريبه وايستاده. بابا مگه دوست دخترته که باهاش از اينجور شوخيها بکني. يا اون صحنه سازي براي واردشدن به حجره داريوش ارجمند يا اون صحنه اولين ملاقات زن و شوهر.
خب از بازيهاي بد چيزي نميگم. ولش کن. شايد بعضي دوست دارن اينجوري بازي کنن بعضي هم دوست دارن اينجور بازي بد رو ببينن. ما يه خورده قبل همين چند سال پيش فکر ميکرديم که تئاتر يعني اينجور بازيها کند و تاخيري. يارو يه شاخه گل بگيره و جون بکنه ابراز احساسات کنه و جون تماشاچي را هم بالا بياره.
بعد که با به مدد ويدئو اجراي يکي از نمايشهاي شکسپير را مربوط به لندن ديدم...
اصلا اين بازي تاخير فقط مختص تئاتر ماست من هنوز دليلش رو نفهميدم. تو تلويزيون دليلشو ميدونم فکر ميکنم يه بار هم بهتون گفتم براي اينکه تلويزيون متري پول ميده و کارگردان ناچاره متراژ فيلمشو ببره بالا که بيشتر پول بگيره براي همينه که تو يه سريال حميدلبخنده يارو فقط يه ربع (‌دقيقا يه ربع )‌جلوي آينه هيچ کاري نکرد و هيچ اتفاقي هم نيافتاد. (‌من از اين سريال همين يه ربع را ديدم براي هفت پشتم بسه)
خب شايد تو تئاتر هم دقيقه اي پول ميدن من که نميدونم همين امروز از يه دوست کارگردانم ميپرسم خبرتون ميکنم .
اما از حق نگذريم بهرام بيضايي در پويايي ادبيات ما حق بزرگي به گردن همه ما دارد. بعدها خواهيم ديد که پر بارترين دوره عمر ايشان همان مدتي بود که به هر دليلي فيلم نساخت و کتاب نوشت.
ايشان تنها پرده خوان نويس ادبيات ما هستند

Saturday, January 19, 2002

آقا ما يه فيلم ديدم با بازي بوريس ويليس و كارگرداني يه هندي به اسم نايت شالاماين يا يه همه چيزي.
اگه اين فيلم رو نديدن بريد گيرش بيارين ببينين. ميدونم كه الان ميگين بوريس ويليس با كارگرداني يه هندي چه شود، اما واقعا" اين فيلم بالاتر از انتظاره.
البته به مدد اين دستگاههاي وي سي دي امكان اينكه اين فيلم را با كيفيت خوب ببينيم ميسر شد وگرنه اگه قرار بود كه با همون نوارهاي ويديويي ميديم شايد بيشتر از بيست دقيقه انتهاي فيلم كه با نور كم و در شب گرفته شده به كل ضايع ميشد ميرفت پي كارش.
من دوست ندارم الان در مورد داستان فيلم چيزي بنويسم. به كل فيلم رو براي كسايي كه هنوز نديدنش و دارن اين نوشته رو ميخونن ضايع ميكنه. الان مدتيه مجله سينمايي نميخونم، نميدونم اين فيلم جزو مطرحهاست يا نه. اما هميشه براي من تقابل دو تضاد جالب بوده فكر ميكنم براي همه جالب باشه. خصوصا" با اين طرز داستان گويي شمرده و آرام و با دقت و با حاشيه پردازي بسيار. اتفاقا" همين حاشيه پردازي فيلمه كه وقتي فيلم تموم ميشه ميبينين كه تازه تو ذهنتون درگيري شروع شده.
حتي انتهاي فيلم با اينكه يه جورايي با كليشه هاي فيلم آمريكايي نزديك شده اما باز انگار كارگردان تونسته نفوذش رو اعمال كنه.
خلاصه فرصت ديدن اين فيلم رو از دست ندين كه از صنعت سينمايي تجاري ساز آمريكا همچين فيلمهايي خيلي بعيده.
اسمش هم هست unbreakable
نه خير آقا مثل اينكه اين قضيه تيراژ 88000 تايي كتاب ساربان گمشده ( جلد دو جزيره سرگرداني) جديه. من نميدونم به شجاعت اقاي حيدري احسنت بگم يا هنوز مصرانه بر اين عقيده باشم كه ايشون يه كم قاط زده.
چاپ اول كتاب در ايران هميشه براي محك زدن بازار است. در ريسك خيلي بالا 5000 اما معمولا" با همان 2000-3000 شروع ميكنند. يادش به خير يكي ديگر از شجاعان صحنه روزگار در صنعت چاپ مدير محترم نشر توس بود كه بعد از اينكه چاپ ششم كتاب در كوچه باغهاي نيشابور اثر شفيعي كدكني در فروردين 57 با تيراژ ده هزار تمام شد، تير همان سال اين كتاب را در تيراژ پنجاه هزار به چاپ رسوند و نشون به اون نشون كه اين كتاب را من همين دو سال پيش از ناشر محترم به قيمت 450 تومن خريدم و فكر ميكنم هنوز هم در انبار انتشارتي موجود باشد.
خب ما كه از قضيه پشت پرده با خبر نيستيم. شايد ناشر فقط براي يكبار چاپ مجوز گرفته و همين يك بار را همچين چاپ كرده كه به صد بار بيارزد. شايد هم ….
راستي انتشارات محترم خوارزمي كه از مفاخر اين مملكت در چاپ كتابهاي با ارزش است يه چند تا عادت بد دارند، دوميش اين كه به قيمتي كه خودشون پشت جلد كتاب زدند چندان اعتنايي ندارند و هر از گاهي قيمتهاي پشت جلد كتاب را به روز ميكند. يه عادت پسنديده ديگه ايشون اينه كه به اندازه يك كتابخانه چند هزار جلدي كتاب چاپ نشده دارد كه از مترجمان بخت برگشته به نحوي گرفته و هنوز چاپ نكرده. نمونه مجموعه اثار كامل كافكا يا تمام ترجمه هاي مهري اهي از كتابهاي داستايوفسكي. بگذريم كه بالاخره برادران كارامازوف با ترجمه قابل قبول صالح حسيني به بازار امد و حالا حالاها بازار كتاب گنجايش چاپ جديدي از اين كتاب را ندارد و يك چيز ديگر را من نميفهمم. مگه نه اينكه به طور متوسط هر سي سال ترجمه ها كهنه ميشوند و نياز به يك ويراستاري جديد دارند؟ خب بابا اين مرحوم مهري اهي كه الان بيشتر از دوازده ساله مرده پس كي ميخواد كتابهايش چاپ بشه؟
ولش كن يه مطلب ديگه بگم و برم رد كارم. اگه هزينه چاپ اين كتاب هر جلدي هزار تومن بشود ( كه اين هزينه براي چاپ كتاب 200 صفحه أي است) و من فكر ميكنم اين كتاب خانم دانشور خيلي حجيم تر از اين حرفها باشد، هزينه چاپ 88000 نسخه از اين كتاب ميشود يه چيز در حدود 88 ميليون تومن.
خب به مباركي يه انتشاراتي ديگه هم شروع كرد كه كل كتابهاي هري پاتر رو بده رو ويترين. نشر ناهيد كه يه زماني از انتشاراتيهاي وابسته به نيلوفر بود و نيلوفر براي فرارهاي مالياتي بعضي كتابها رو به اسم مشترك بااين انتشاراتي ميداد بيرون. اون زمان يه مجموع از اشعار شعراي كلاسيك رو داد بيرون كه معركه بود از لحاظ خوش دستي و حروفچيني و قيمت. ماجرا مال ده دوازده سال پيشه.
انگار نيلوفر هم قصد داره مثل بعضي انتشاراتي كه يه انتشاراتي وابسته مخصوص كتابهاي تجاري يا كودكان درست ميكنند ناهيد رو براي اينكار دوباره فعال كنه. چشمه نشر ونوشه رو درست كرده، هرمس نشر كيميا، مركز هم يه انشاراتي كه الان اسمش يادم نمياد.
حالا هري پاتر با جلد سرمه أي خوشگل با ترجمه پرتو اشراق دوباره اومد بازار. ( پرتو اشراق از اون خانمهاي مترجمه كه قدر خودشو نميدونه. من يه جورايي از كارهاش خوشم مياد اما بيشتر خودشون ترجيع ميدن كه كارهاي تجاري بدن بيرون)
به نظر مياد كه ترجمه اين يكي از كارهاي تنديس اگه بهتر نباشه بدتر نيست. خصوصا" كه آقاي ميرباقري مدير محترم نشر تنديس اينروزها بد جوري چسبيده به جنبه تجاري كارش. يه عالم كتاب در رابطه با همين هري پاتر داده بيرون كه مشخصه فقط به خاطر اشتياق بازار اونها رو چاپ كرده. مثل مصاحبه با رولينگ و زندگينامه اش و اين اواخر يه كارت بازي كه من اصلا" نفهميدم چه جوري ميخوان به مجموعه كتابهاي اين مجموعه پيوندش بدن.
تنديس البته يه ايراد ديگه هم داره، تكليف خودشو مشخص نكرده كه چه گروه كتابي ميخواد بده بيرون. الان برداشته يه كتاب از خانم مري هيگينز كلارك داده بيرون و همين يه ماه پيش يه كتاب از كارلوس فوئنتس. اين دوتا دقيقا" تو دو انتهاي يه خط قرار ميگيرن. تجاري تجاري و هنري هنري.
من آقاي ميرباقري رو از نزديك ميشناسم. ميدونم كه به شدت به ادبيات علاقه مندند و بازار رو هم به همون ترتيب ميشناسن. اما كاش فرصت بشه بهش بگم تو ايران هنوز جا نيافتاده كه يه انتشاراتي به جز يه گروه كتاب بيشتر بده بيرون، يا هنري هنري يا بازاري بازاري.

Friday, January 18, 2002

آقا ما هميشه با اين گروه دوربين مخفي مشكل داشتيم. خدا تا حالا به من رحم كرده كه گير هيچكدوم از نمونه هاي وطني نيافتادم وگرنه بي برو برگرد باهاشون دعوام ميشه. اينها فقط ميشينن نقشه ميكشن چه جور امتحان سخت شخصيتي از يه نفر تو شرايط خاص بگيرن و گند بزنن به هيكلش. به نظر من براي رفع مشكل بايد همينجور گند زد به هيكلشون.
اما ديروز يه سي دي از كانادا دستم رسيد. همين دوربين مخفي نمونه اصل. آقا ما كف كرديم به خدا. باز خدا پدر نمونه هاي وطني رو بيامرزه. اينها خيلي شوتند. بعضي از شوخيهاشون جدا" خركيه. مثل اون يارو كه برميداشت يه آدرس از مردم ميپرسيد و بعد با قيچي كراواتشون رو ميبريد و در ميرفت. ( راستي راستي ميبريد ها) يا اون يكي كه برميداشت يه سطل آب خالي ميكرد روي در كابين تلفني كه يه نفر داشت توش با كسي حرف ميزد و چند بار هم آب رو ريخت روي مردم خيس خاليشون كرد. يا اون يكي كه از پنجره خونه آشغال ( فكر ميكنم آرد بود) ميپاشيد روي هيكل مردم. يكيشون هم تو بيمارستان برداشته بود چند تا از اين موشهاي سفيد كوچولو رو كرده بود تو يه كارتن و دوان دوان ميخورد به زنهاي مردم و موشها رو ميريخت رو هيكلشون. و براي خنده ازشون فيلم ميگرفت. من كه حداقل يه خانم رو تو ايران ميشناسم اگه از اين شوخيها باهاش بكنين و خودش نميره شما رو ميكشه. باور كنين جدي ميگم.
بابا شوخي هم حدي داره اصلا" مگه يارو باهات شوخي داره؟ همينطور بي مقدمه.؟
اما بعضي از شوخيهاش خيلي جالب بود مثل زني كه وسط يه بلوار تو خيابون جلوي ماشينهايي كه رد ميشدن حموم افتاب ميگرفت. يا دو تا پليس كه خيلي حرفه أي تو خيابون با هم دعوا ميكردن. از اون جالبتر يه عروس و داماد بودن كه از كليسا خارج شدن و همونجا يقه هم رو گرفتن و دعوا يه هو خر تو خر شد. تموم همراهان عروس و داماد شروع كردن به زدن هم و كل اين نمايش براي اين بود كه واكنش توائم با حيرت مردم رو نشون بده. يه نفر هم بود كه هر از گاهي ميومد يه نوار چسب پهن برميداشت و هر چي رو دستش ميرسيد چسب ميزد، از يه خانم و كالسكه بچه اش گرفته تا دو تا زن و شوهر ( دوست دختر و پسر نبودن، باور كنين) و دوچرخه سوار به دوچرخه اش و حتي تو يه رستوران كل افراد دعوت شده دور يه ميز رو با نوار چسب به هم ميچسبوند. دوربين خيلي حساس نبود كه با دقت واكنش مردم رو نشون بده، انگار ميخواستن يه جورايي اين شوخي رو براي خنده درست كنن. از اين شوخيهاي خنده دار با سوژه ناب خيلي داشت: مثل اون توالت فرنگي كه درست جلوي در يه مترو گذاشته بودن و يكي از هنرپيشه هاي خودشون شلوارش رو كشيد پايين رفت روش نشست. يه نفر هم بود كه از پنجره طبقه دوم يه قنداق همراه با عروسك رو به عنوان بچه براي مردم ميانداخت. فقط يه نفر از ده نفري كه براشون بچه رو انداخت شيرجه زد كه بگيردش. بقيه خيلي بي تفاوت بودن. حتي يه آدم خيلي جدي با مشت زد قنداق و عروسك رو پرت كرد يه طرف. يكي نيست به اون بگه آدم حسابي اومديم و بچه راست راستي توش بود. يه گروه هم بودن اومدن وسط يه چهارراه شروع كردن به بسكتبال بازي كردن. يه چهارراه شلوغ. يه عكاسي هم بود كه برميداشت عكسهاي ناجور به مردم تحويل ميداد( به جاي عكس خودشون) و از واكنش مردم فيلم ميگرفت.
خب همه اينها رو كه گفتم يه سوم اين سي دي هم نبود. يعني خيلي سريع يه شوخي شروع ميشد و به سرعت شوخي بعدي رو با موسيقي مناسب و با ريتم تند نمايش ميدادن. مثل نمونه وطني هيچ مجري هم نداشت كه اولش بياد بگه :" خب آقايون و خانومون ما يه همكار داريم كه بر ميداره چراغ قرمز رو دستكاري ميكنه شما تماشا كنين ببينين مردم چه طور بهش فحش ميدن) و بعد هم از اولي كه چراغ رو دستكاري ميكنه فيلم ميگره تا آخري كه مردم بهش فحش نميدن ( اونجا كه فحش ميدن رو سانسور ميكنن) براي واكنش شش نفر مردم چهل دقيقه فيلم تهيه ميكنه مياندازه به صدا و سيما( صدا و سيما دقيقه أي پول ميده) كه اونا هم بياندازن به ما.
اگه اين سي دي دست هموطنان عزيز دوربين مخفي دار ما برسه بر فرض قابل اجرا بودن شوخيهاي يه خورده ناجورش باور كنين بالاي پنجاه ساعت فيلم ميدن به خلق الله.
اين آب بستن به اين جور نمايشها باعث ميشه كه ذهن به شدت تنبل بشه. يعني بايد حتما" يكي باشه بياد اون قسمتهاي حذف شده كه وظيفه هر خواننده يا تماشاگريه كه تو ذهن خودش بسازه رو براشون توضيح بده. البته صدا و سيماي ما اينقدر هنر داره كه اين يه عيبش رو نديد ميگيريم.

يه كتابفروشي تو انقلاب باز شده اگه فرصت كردين و اونوري گذرتون افتاد حتما" برين توشو يه نگاهي بكنين. اسمش هست نشر نيك و تخصصي فقط كتابهاي رمان و شعر و هنري ميفروشه. مغازه اش چند قدم مونده به او پاساژ گنده أيه كه شهرداري قبل تو اخراي عمرش شروع كرده بود و همين اواخر تموم شده و من هرگز نفهميدم اسم پاساژ چيه اما خيلي بي روحه.
اين كتابفروش نماش سنگ سياه است و همين نماي ظاهرش با بقيه كتابفروشيهاي فسيل شده انقلاب صناري سي شاهي فرق داره. توش هم يه دكور چوبي ساده قشنگ و نور پردازي عالي داره. يه خانم و يه آقا مسئول فروشش هستند كه به نظر مياد هنوز خيلي تو كار كتاب وارد نشدن اما عيب نداره يه خورده بگذره گرگ ميشن. موسيقي كه عصر پنجشنبه از اون تو به گوش ميرسيد از كلايدرمن بود كه كاش يكي از شماها اگه رفتين اونجا و ديدين همين نوارو گذاشته بهش بگين عوضش كنه. من نميفهمم مگه چطور ميشه اينها از كاستهاي فرانتس ليست يا همين بتهوون خودمون استفاده كنن.
ترتيب چيدن كتابهاش هم خيلي يلخيه. ( ببخشين از اين لغت استفاده ميكنم زبان محاوره است ديگه)
يعني برداشته كتاب شيموس هيني رو گذاشته بغل يه شاعر ايراني كه من تا حالا اسمش رو نشنيده بودم يا مجموعه داستانهاي كوتاه آمريكايي به ترجمه حسن شهباز رو گذاشته بغل يه رومان فرانسوي اين هوا…………
حتي انتخاب كتابهاي روي ميزي كه داخل مغازه گذاشتن هيچ دليلي منطقي نداره همينجور هر چي دستشون رسيده گذاشتن اون رو. اما هر چي باشه اين كتابفروشي به من خيلي چسبيده اگه فرصت كردين يه سر بهش بزنين.

Thursday, January 17, 2002

امروز ميخوام يه خورده در مورد اين وبلاگهاي فارسي و اسامي اونا بنويسم.
اسم معرف كالاي ما براي مردم است. درست مثل ويترين مغازه، از اين لحاظ خيلي انتخاب اسمي كه براي كالاي خودمون ميذاريم اهميت داره. وقتي كه قراره كسي صاحب بچه بشه نه ماه وقت داره كه براي پيدا كردن اسم اون زور بزنه. براي نوشتن يه داستان يا كتاب يا ساختن يه فيلم حداقل به اندازه مدتي كه براي ساختن اون وقت ميبره وقت داريم كه روي اسمش فكر كنيم، اما تجربه من شخصا" براي ساختن وبلاگم اينطور بود كه تا دو هفته زور ميزدم كه اين ويندوز رو فارسي كنم ( اون موقع از كامپيوتر اداره استفاده ميكردم) بعد كه همه چيز مرتب شد ديگه فرصت فكر كردن براي اسم وبلاگ نداشتم، همينطور يه چيز انتخاب كردم.
اما اسامي وبلاگها رو كه مرور ميكني يه جورايي حال ميكني. اين جماعت هيچ ادعاي فرهنگي بودن و هنرمندي و از اين حرفها ندارن اما بعضي اسمها خيلي جالبه.
يه تقسيم بندي براي اسامي كالاهاي فرهنگي هست كه من اينجا ميارم و تموم ميكنم.
1- الف اسم يك كلمه اي عام. مثلا" آفتاب، باران، پرستو، تنها، خرد، خرداد، روزنه، زاگرس، سرو، غيرت، فرياد، گفتگو، كرگدن، لامپ، نسيم، نشاط، نقطه، ننه، شازده، رهگذر، بامداد، اصفهان، اوهام، پژواك، تاريخ، ترازو، تراژدي، درويش، دندانپزشك، روزنگار، روزنه، ققنوس. انتخاب اين اسامي بسيار راحت است، به همين جهت بيشترين تعداد اسامي فهرست وبلاگها شامل اين گونه اسامي هستند. به صاحبان اينگونه وبلاگ بايد هشدار داد كه اينگونه انتخاب اسم كوچكترين انگيزه أي براي جلب خواننده ندارد. ( از زماني صحبت ميكنم كه تعداد وبلاگها به بالاي هزار برسد و خوانندگاني پيدا شوند كه بخواهند فقط بر مبناي اسم وبلاگ آنرا براي خواند انتخاب كنند) انتخاب يك اسم هوشمندانه براي جلب مشتري تا اسم عامي كه از فرط زيادي استفاده در زبان محاوره مردم حتي معني خود را از دست داده بسيار فاصله دارد.
1-ب اسم يك كلمه أي خاص مثل بالتازار، پرستو( اين اسم جزو اسم عام هم هست) شازده، ساوالان، بامداد، تيماس، سيزيف، شيطان، فرهاد، گلنار، مجتبي، مملي، نيويوركي و يونيكورن. ميزان استقبال از ويترين اينگونه دوستان به مدد شناسايي قبلي از اينگونه اسامي خواهد بود. به همين جهت اسامي اشخاص در اين وبلاگها چندان جذبه أي براي خواننده ندارد درست همان مشكل اسامي عام. بعضي اسامي مثل شيطان، نيويوركي، سيزيف يا يونيكورن كه اسامي مشهورتري هستند از اين قاعده سر پيچي ميكنند.
1-پ اسامي يك كلمه أي با معني غريب مثل:" خفن، ژينا، ژيوار اين اسامي به علت نامانوس بودن به قدر كافي كنجكاوي را تحريك ميكند.
2- الف : اسامي دو كلمه أي عام. اينان تركيباتي هستند كه در محاوره زياد استفاده ميشود بعضي هم بسيار زيبا هستند مثل:" أسمان أبي، ارزيابي شتابزده، حياط خلوت، خورشيد خانم، روزهاي أفتابي، نسيم سحر. ميزان استقبال از اين وبلاگ بر مبناي ديدن اسم وبلاگ و بدون سابقه قبلي، بستگي به تداعي معني در خواننده دارد. بعضي اسامي خيلي پيش پا افتاده هستند، مثل أسمان أبي. اما مسلما" خواننده ميل دارد بداند أسمان أبي چه ربطي به اين وبلاگ دارد و تحريك كننده حس كنجكاوي به قدر كافي هست.
2-ب اسامي دو كلمه أي ابتكاري مثل:" ويروس شناس، امير حسابدار، الواح شيشه اي، بچه ديوونه، پرش ارتفاع، پيامبر جديد، خاطرات مشبك، روزنگار تورنتو، غريب أشنا، ياس كبود. ال سيد بلا، به راحتي ميزان ذوق به كار رفته در انتخاب اين اسامي را ميتوان حس كرد. بسياري از اين اسامي به قدر كافي تحرك كننده كنجكاوي خواننده براي ديدن كالاي ارائه شده با اين اسم هستند.
3-الف: عبارات، اينان به يك يا دو كلمه بسنده نكرده اند، بلكه دست به ساختن يك عبارت با فعل يا بدون فعل اما با معني زده اند مثل:" افكار پراكنده يك زن ناپراكنده، أشنا چهره غريب، كاش يك خر بودم، أزادترين جاي دنيا، با شما نيستم، خاطرات الكتريكي من، خاطرات امير قربانعلي تبريزي، شر و ورهاي دو علاف، فرصتي براي نوشتن، روزنگار يك مريم، يادداشتهاي الكي و يك گاز سيب سرخ.
جالبترين اسامي وبلاگها را ميتوان در اين گروه يافت. درست است كه محتواي بسياري از اين وبلاگها كاملا" با اسم أن در تضاد است( مثل با شما نيستم) اما ميتوان ذوق و استعداد انتخاب كننده اين عنواين را حدس زد.
3-ب اسامي تقليدي. اين اسامي از روي فيلم يا كتاب برداشته شده اند. بسياري از أنها بدون تغيير، بعضي با تغيير اندك مثل: وبلاگي به نام هوس( اتوبوسي به نام هوس) غربزده، تخته سياه، جزيره سرگرداني، دختري با كفشهاي كتاني، دلتنگيهاي نقاش خيابان، زندگي و ديگر هيچ، سولاريس، فقط به خاطر تو، گنگ خوابديده، مرد باراني، وبلاگهاي تنهايي من، يادداشتهاي محكومين به مرگ، و يه وجب خاك اينترنت.
استفاده از اين اسامي با عنايت به شهرت و محبوبيت قبل اين فيلم يا كتابها نزد مردم است. من خود با اينكه چند وبلاگ خوب در اين گروه ميشناسم اما به شدت با اين طرز اسم مشكل دارم. زندگي و ديگر هيچ فالانچي يك كتاب ژورناليستي از وقايع ويتنام در دوران جنگ با امريكاست. اين موضوع چه ربطي به ايران دارد. تخته سياه، دختري با كفشهاي كتاني و مرد باراني مگر چه شاهكاري در سينما بودند كه حالا بخواهد اسم وبلاگ يك سري اشخاص بشوند؟




Wednesday, January 16, 2002

چهار صد متر از ميدون هفت تير به طرف پايين كه برين. سمت راست يه دونه نمايشگاه بزرگ دولتي كتاب هست جلوي اين نمايشگاه يه پلاكارد آويزون كردن به اين بلندي.
روي پلاكارد تبليغ شش تا كتاب از خاطرات فرماندهان جنگ را كرده و بالاي بالاي پلاكارد گنده نوشته:" پرفروشترين كتابهاي سال" خب اين سنت دروغگويي براي فروش جنس تو ايران ديگه سابقه ديرينه پيدا كرده
ميدونين اين نوشته منو ياد مسافركشهاي محترم وطني مياندازه. روز روشن دروغ ميگن. تو ميدون ونك وايستاده داد ميزنه انقلاب دو نفر انقلاب دونفر. بعد كه ميري سوار ماشينش ميشي ميبني تو اولين نفري هستي كه سوار ماشين شدي و حداقل چهار نفر ديگه بايد بيان و هنوز صداي يارو رو ميشنوي انقلاب دو نفر انقلاب دو نفر.
همه حكايت اين نيست. ميري لوازم كامپيوتر ميخري با گارانتي الماس و بعد جون شركت …… در مياد كه به تعهدش عمل كنه. تمام دروغو زماني ميگه كه ميخواد جنسشو بفروشه. " گارانتي الماس بهترين گارانتي خاور ميانه است"
خلاصه ما ملت هم ديگه با اين نوع دروغها زندگي ميكنيم ميريم لوازم كامپيوتر ميخريم فقط به اين اميد كه خراب نباشه اگه باشه بيخ ريش خودمون مونده. يا حتي با اينكه ميدونيم حداقل چهار نفر ديگه بايد سوار ماشين بشن و راننده محترم گولت زده باز تو ماشين ميمونيم.
اما من از مسئولان محترم اين پلاكارد يه سئوال دارم كه جرات نميكنم روبرو ازشون بپرسم. اين شش جلد كتاب پر فروش رو هم رفته به اندازه كم فروش ترين كتاب اكبر گنجي فروش كرده خدا وكيلي؟
امروز ساعت بيست دقيقه به چهار يه آهنگ از تو راديو توفيق اجباري شدم كه خيلي حال كردم. من اسم خواننده رو نميدونم اما بد مصب بد جوري از روي داريوش كپ ميزد. اصلا" مو نميزد. تا حالا دو تا داريوش وطني داشتيم اما اين يكي يه چيز ديگه است. بايد گوش كنيد تا بفهمين چي ميگم.
حالا يه پيشنهاد دارم. ما جماعت وبلاگ نويس ديگه براي خودمون يه گروه شديم نزديك دويست تا عضو هستيم و ميتونيم يه جورايي كارهاي فرهنگي شروع كنيم.
تو آمريكا يه جايزه است به نام تمشك طلايي كه به بدتري فيلمهاي A كلاس هر سال جايزه ميده.. هيچ كس تا حالا اين جايزه رو نگرفته هيچ كس هم دوست نداره اين جايزه رو بگيره چندين سال سيلوستر استالونه مشتري هميشگي اين جايزه بود.
من پيشنهاد ميكنم يه همچين جايزه أي براي اين جماعت آواز خون بذاريم.
تو ايران كم و بيش براي خيلي از رشته هاي هنري جايزه هست. سه تا جايزه معتبر و نيمه معتبر براي كتاب به تعداد مجله هاي سينمايي هم جايزه سينمايي مختص همون مجله براي اهالي سينما به علاوه جشنواره فجر.
تو تئاتر و بقيه رشته هاي هنري هم يه جايزه هايي هست به جز اين جماعت فلك زده خواننده.
آدم دلش به حالشون كباب ميشه. من نميگم به بدترين خواننده جايزه بديم، بخدا منظور من از مثال زدن جايزه تمشك طلايي اينه كه ميتونيم يه همچين جايزه أي بذاريم بدون اينكه هزينه زيادي داشته باشه و فقط به افتخارش بنازن.
اگه يه روز خواستين براي كانديداهاي اين جايزه امتياز بندي كنين جلوي اسم اين يارو كه امروز خوند از طرف من ده امتياز بذارين. همين يادداشت نشانه وكالت تام براي كسيه كه ميخواد امتيازها رو جمع كنه.
فقط بايد يه وبلاگ نويس كه خواننده ها رو بشناسه دست بالا بزنه و امتيازها رو حساب كنه.
كاري نداره تنبلي نكنين.
به نظر من اسم جايزه رو هم بذاريم مثلا" جايزه ميمون طلايي.

Tuesday, January 15, 2002

هيچ تا حالا فكر كردين وجه تشابه و تفاوت صنعت سينما و خود رو سازي ما چيه؟ البته تفاوتي كه با هم ندارن هر دو بيست وسه ساله دارن جنس بنجل تحويل مردم ميدن. اما تشابه شون خيلي بيشتر از اين حرفهاست. مثلا" بيست و سه ساله كه در مملكتو براي ورود نمونه مشابه خارجي بستن كه ما مجبور بشيم از اين محصولات داخلي استفاده كنيم و بيست و سه ساله كه كيفيت هر دو روز به روز بدتر ميشه تا اونجا كه سرپرست بهداشت و محيط زيست پارسال اعلام كرد پيكان توليدي سال 79 از پيكان توليدي سال 49 آلودگي بيشتري داره، و بد جوري با اين حرفش وزير صنايع رو آتيش زد.
بگذريم كه الان پرايد توليد ايران هر صد كيلومتر 10-12 ليتر بنزين مصرف ميكنه و يواش يواش پرايد كره أي صدي 6.5-7 به خاطرات پيوسته و باز بگذريم از اين كه همين پرايد سال 1985 تو جدول ارزشگذاري ماشينهاي قابل استفاده در امريكا لقب ماشين مرگ گرفته بود و اگه بخوام از محسنات خودرو سازي ايران بگم فقط حرف تكراري زدم پس ولش.
اما بزرگترين وجه تشابه اين دو صنعت در اينه كه به اميد خدا به زودي هر دوشون ورشكسته ميشن. همچين كه زمزمه ورود نمونه خارجي به گوش ميرسه رنگ از روي متوليان هر دو اين صنعت ميپره. خودروسازي كه سه سال پيش يه تعهد كتبي گرفت كه تا سه سال نمونه خارجي وارد نشه كه بتونه خودشو براي رقابت با اونها آماده كنه و همين امسال دوباره پنج سال ديگه مهلت رو تمديد كرد. اما سينما برنامه اش سواست. خصوصا" از زماني كه اين وي سي دي هاي بي صاحب فراوان و آرزان شده و فيلمهاي اصلي با كيفيت خوب و قيمت ارزون دست به دست ميشه يه هو صنعت سينما يادش اومد كه يه فكر بكنه. در اولين اقدام هم گويا قرار شده دست به نقد جلوي اين فيلمهاي زير نويس دار كه توسط لاله كامپيوتر بعد از سانسور تو هر بقالي ميفروشن رو بگيرن.
اما اين حرفها نيست. مشكل سينماي ما يه چيز ديگه است. من هر وقت اين سينما رو با سينماي قبل از انقلاب مقايسه ميكنم ميبينم تو ساخت فيلم بنجل هر دو تو يه فاز هستند. جز سالي يك يا دو فيلم متفاوت كه اين تعداد بعد از انقلاب بيشتر نشده فقط به مدد اسم عباس آقا و تازگيها مجيدي جشنوارهاي خارجي يه تعداد فيلمهاي بقيه فيلمسازها رو هم تحويل ميگيرن و برنده جايزه شدن تو جشنوارهاي ب كلاس چندان افتخاري نداره. يادمون باشه كه قبل از انقلاب هم فيلمهاي زيادي تو جشنوارهاي خارجي جايزه گرفتند. باز يادمون باشه تعداد اين جشنوارها اين اواخر خيلي زياد شده و بيست و سه ساله پيش اينقدر نبود.
حالا مردم سينما نميرن، فيلمها هم جز چند جوون پسند كه از حق نگذريم تونستن تو اين بيست و سه سال يه خورده سليقه مردمو پايين بكشن و خودشونو تو دل مردم جا كنند بقيه چندان فروشي ندارن.
اما تمام اين بحث رو كردم كه يه مقدار كوچيك در مورد اسامي فيلمهاي فارسي حرف بزنم.
انتخاب اسم فيلم، وب لاگ يا كتاب خيلي كار راحتي نيست. بعضيها مثل من هستند كه حوصله فكر كردن ندارن و با اولين كلمه بي معني كه به ذهنشون ميرسه يه اسم ميسازن يا از ديگري تقليد ميكنند. معدودن كساني كه اسم با مسما روي وبلاگشون گذاشته باشن. از وب لاگ نويسها انتظار زيادي نميره اين بنده هاي خدا كه ادعاي هنرمندي ندارن. ( يه بار هم بايد در مورد اسامي وب لاگها يه چيز بنويسم) اما تو سينما انتظار خيلي بالاتره.
يه نگاهي به اسامي فيلمهاي اين چند ساله اخير بكنين. مهر مادري، يه بار براي هميشه، سفر عشق، تنگنا، تكيه بر باد، دو زن،
ما يه فيلمساز داريم كه قبل از انقلاب يه چند تا فيلم خوب و بد قاطي ساخت و بعد از انقلاب اينطور كه من شنيدم فيلمنامه نويسش مرد و اون هم افتاد دنبال يه فيلمنامه نويس فيكس. بعد از اينكه از چند تا فيلمنامه خوب چند تا فيلم متوسط ساخت و از چند تا فيلمنامه بد فيلم افتضاح فعلا" ايران رو براي فعاليت كوچيك ديده و رفته خارج فيلم بسازه.
اين آقا اسم يكي از فيلمهاي قبل از انقلابش رو گذاشته بود گوزنها و ملت رو گذاشته بود سر كار كه پس كو گوزن اين فيلم؟
حتي انگار يه نفر اين منتقدهاي وطني رو مجبور كرده بود براي اسم اين فيلم يه ما به ازايي پيدا كنن و گفتن كه گوزن شاخ داره و شاخش گير ميكنه و…..
ايشون بعد از انقلاب پنج فيلمنامه براي وزارت ارشاد برد. هر پنج فيلمنامه داستاني متفاوت از ديگري داشت و همه در مرحله اول گزينش رد شد و اسم همه اين فيلمنامه ها بود دندان مار. تا خلاصه قرعه به اسم فيلمنامه أي از طالبي نژاد افتاد و اون فيلم رو تحويل مردم داد اما اينبار منتقدها زرنگ شدن زياد سر كار نرفتن كه دنبال ما به ازاي براي دندان مار تو فيلم بگردن. ايشون البته اين اواخر از راحترين شكل اسم گذاري فيلم استفاده ميكنن و قال قضيه رو ميكنن. اسمهاي تك كلمه مثل ضيافت و مرسدس و سلطان و …
خب ما فيلمساز خوب هم داريم كه تا وقتي يادمه از اين روش اسم گذاري استفاده ميكرد. مهرجويي رو ميگم كه اتفاقا" بدترين فيلمش قشنگترين اسم را دارد "حياط پشتي مدرسه آفاق."
اما يه سري هنرمند داريم كه راه ساده تري براي اسم گذاري فيلم انتخاب كردن. رفتند سراغ اسامي فيلمهاي قديمي فارسي و عين همون اسم رو كپي كردن روي فيلمشون. يهو ديديم بعد از بيست و سه سال تنگنا دوباره اومد رو پرده (اين يكي حتي اسم كارگردانش هم با اسم يه هنرمند مرحوم تشابه داره) يا تكيه بر باد، بي قرار، همسفر اگه فردا پس فردا ديدين فيلم آقاي مهدي وارد ميشود و حيدر و خانواده سركار غضنفر و از أين فيلمها اومد رو پرده زياد تعجب نكنين.
يه عده هم كه كلاسشون بالاتره از اسامي خارجي كپي كردن "دو زن، نام گل سرخ، ويرانگر، چشم عقاب، نقطه ضعف، داستان دو شهر، و پارتي و نيمه پنهان و زندان زنان ميخواهم زنده بمان اشك و لبخند بازي با مرگ. بيگانه أي در شهر، سكوت، قصه عشق، از اينجا تا ابديت، رواني، هدف سخت، سرعت، بالاتر از خطر
من فردا يا چند روز ديگه يه چيز هم در مورد اسامي كتابها مينويسم. اما از حق نگذريم حتي بي مايه ترين نويسنده هاي اين مملكت تو انتخاب اسم كتاب سنگ تموم ميذارن. يه نگاه به اسامي كتابهاي فهيمه رحيمي و نسرين ثامني بكنين ببينين چي ميگم. اين فيلمسازهاي ما از اين نويسنده ها هم كمتر مايه دارن.
اونوقت معاونت سينمايي وزارت ارشاد از ما ميخواد حرص بخوريم كه سينماي ما اگر همينطور پيش برود ورشكسته ميشود.






Monday, January 14, 2002

اوف جون كندم تا اين دوتا مقاله رو گذاشتم تو اينترنت.
اين ويندوز ايكس پي وسط اينترنت يه هو پيغام ميده كه يه ارور پيدا كرده پستش كنه براي ميكروسافت يا نه؟ هر جوابي هم كه ميدم خودش ري استارت ميكنه. باز خدا پدر ويندوز نوينو بيامرزه . فقط هر بار كه كامپيوترو روشن ميكنم بايد مودمو براش تعريف كنم اگه بخوام صدا هم گوش كنم بايد كارت صدا رو براش تعريف كنم. بعد تا وقتي كه كامپيوتر روشنه ظاهرا" زياد مشكلي درست نميكنه
آقا محسن مخملباف كه معرف حضورتون هست. سازنده نه چندان با استعداد اما خوش شانس فيلم سفر قندهار. ايشون البته سابقه نويسندگي هم داشتند كه در همان زمان هم كارهاي متوسطي بيرون ميداند. متوسط بودن كارهاي ايشان البته به خاطر پيگير نبودن ادبيات و اجازه دادن غليان احساسات روي كاغذ مربوط ميشد. جلوگيري از غلبه احساسات براي هر نويسنده اي واجب است. اين فوران احساسات در سينماي ايشان هم نمود واضح دارد اما مشكل اصلي سينماي ايشان همان نداشتن سبك خاص و پيروي از فيلمسازان مورد علاقه اشان است اين طوري ميشود كه آخر فيلم ناصرالدين شاه كاملا" شبيه انتهاي فيلم سينما پاراديزو از آب در ميايد. يا نون و گلدون خيلي ما را ياد عباس آقا مياندازد يا گبه با سينماي پاراجانف مو نميزند ( ميون ماه من تا ماه گردون....)
اما همه اينها رو گفتم كه به يكي از افاضات آقا در روزنامه نوروز ديروز استناد كنم. ايشان در دفاع از بازيگر قاتل فيلم سفر قندهار گفته اند:" حسن پنتا يه نفر ساواكي كه تمام ملت ايران به دنبالش بودند تا بكشندش را كشته و اين فقط يه قتل سباسي است.....)
جل الخالق. ميگن دروغگو كم حافظه است. هنوز همون مقاله تموم نشده كلي سخنان گهر بار از آقاي مخملباف در مذمت خشونت ميشنويم.

Thursday, January 10, 2002

تو اين دو روز که صدامون در نمی اومد يه مقاله نوشتيم در مورد اينکه کی حق داره چه کتابی بخونه. کی بايد تعيين کنه که کی چی بخونه. چه کتابهايي واقعا" مضرند و از اين حرفها. يه خورده هم طولانی شده بود بايد تو دو شماره چاپش می کردم.
يه جورايی حساب اساسنامه وزارت ارشاد رو رسيده بودم. بعد هم جرات نکردم چاپش کنم..
از ترس نيست باور کنيد من خيلی آدم با جراتی هستم. موضوع هيچ ربطی هم به خود سانسوری نداره

.

Monday, January 07, 2002

كتاب خطبه هاي نماز جمعه آقاي حسني به چاپ سوم رسيد. سه چاپ در كمتر از دو هفته عالي است. شايد اين كتاب ركورد پرفروشترين كتاب ايران را از لحاظ سرعت فروش در زمان ( عاليجناب سرخپوش) بشكند.
چاپ سوم اين كتاب با دو خطبه اضافي و 500 ريال قيمت اضافي همراه است.



با خبر شدم كه آقاي حيدري قصد دارند جلد دوم كتاب جزيره سرگرداني را با تيراژ 88000 هزار نسخه به بازار بدهند.
من نمي فهمم چرا ما اينقدر در استفاده از اعداد سخاوتمند هستيم. 88000 نسخه وقتي كه در خبر روزنامه آسيا دو بار هم تكرار شود به اين معني است كه اشتباه چاپي نبوده. جلد اول اين كتاب در طول اين دوازده سال كه از چاپش ميگذرد تنها 50000 هزار نسخه به فروش رفته حالا 88000 نسخه براي چاپ اول يك كتاب. آن هم در ايران . جل الخالق. شايد ناشر به اصطلاح قاط زده. البته اقاي حيدري عاقلتر از اين حرفهاست باور كنيد.


اين مقاله همشهري ماه در مورد آقاي خلخالي را بخوانيد. بسيار جالب است. بررسي كتاب ايام انزواي آقاي خلخالي است. من تنها دو مورد از اين مقاله را برايتان مياورم.
از تحقيقاتي كه آقاي خلخالي در دوران انزوا نوشته اند مقاله أي عليه علي اكبر دهخدا نويسنده معاصر ايراني است خلخالي در اين مقاله نوشته است:" اقاي دهخدا و رفقاي او همگي از آن ليبرالها بودند كه اصلا" و ابدا" درد دين نداشتند و بلكه صد در صد مخالف اهداف دين اسلام و قران و سنت بودند….. او يك كلمه از قران نگفته و اهل نماز و روزه و دين نبوده است علماي قزوين او را تكفير كردند… لغت نامه دهخدا من حيث المجموع خطري براي دين و اسلام دارد همچون كتاب تاريخ تمدن ويل دورانت."
ايشان در اين مدت البته كار تحقيقي هم انجام داده اند و يكي از تحقيقات ايشان در مورد كوروش بوده كه گويا آقاي خلخالي علاقه عجيبي دارند كه ايشان را تخطئه كنند. ايشان اين جمله كتاب تاريخ ايران باستان اثر پير نيا ( كوروش پسر چوپاني بود از ايل مردها كه از شدت احتياج مجبور گرديد راهزني پيش گيرد ) را در تفسير خويش اينگونه آورده اند ( كوروش پسر جواني بود از اهل مرو كه از شدت احتياج مجبور گرديد راه، زني پيش گيرد و لواط بدهد"
امير جلاالدين اعلم را من اولين بار با كتاب تهوع اثر سارتر شناختم. آن زمان كه اين كتاب را خواندم تصور كردم با مترجمي متهور روبرو هستم كه قصدش از اين توع ترجمه القا كلمه تهوع در خواننده است! استفاده از صفاتي مختص اين مترجمان در كارهاي آقاي اعلم خيلي نمود دارد. دكان گستاخ، گربه أي روي خلواره ، دانشجوي علم حقوق رازناك و …
متاسفانه علاقه ايشان به كافكا باعث شده كه دست به ترجمه دو كار مطرح اين نويسنده بزند محاكمه و قصر. از دومي يك ترجمه خيلي قديمي موجود است ( مربوط به دهه چهل) كه خواندن آن زياد فرقي با اين يكي ندارد چرا كه ترجمه آقاي عبدالرحمن صدريه است.
جزو آخرين كارهاي آقاي اعلم مجموعه داستان كوتاه كافكا است كه خوشبختانه ترجمه قابل اعتمادي از آن در دست است.
عبدالرحمن صدريه ظاهرا" دانش اموخته آلمان است و به اين زبان تسلط دارد . ايشان سابقه ترجمه كتابهاي كم ارزش ادبي چون تل گرسنه را هم دارد كاش ايشان حيطه كارشان را از اين نوع كتابهاي جلوتر نمياوردند. ترجمه دو اثر مهم گونترگراس به اسم طبل حلبي و كفچه ماهي! گويا ترجمه طبل حلبي باعث شد آقاي كامران فاني كه قصد ترجمه اين كتاب را داشتند منصرف شوند. كفچه ماهي را هم من نفهميدم كه يعني چه. مترجم در مقدمه كتاب آورده است كه اين لغت اختراع خودش است. در ميز گردي كه در مجله كتاب ماه در مورد ترجمه أين آقا برگزار شده بود ايشان اقرار كردند كه كتاب طبل حلبي را در مدت سه ماه ترجمه كرده اند. البته در جايي ديگر ميگويند كه روزي سه تا چهار ساعت كار ميكنند و هر روز ده پانزده صفحه ترجمه. يعني كه در مدت دو ماه به ازاي روزي ده صفحه ترجمه بايد ششصد صفحه كار ترجمه شود. خب كاري به اين عظمت كه در دو يا سه ماه ترجمه شود نتيجه اش معلوم است.
اشتباهات دكتر در حد بسيار ابتدايي هم هست مثلا" كلمه سبيل به چشمان ترجمه شده و تركيب " سراپا مراقب بود" به " در كله اش چشماني داشت!"
در همين ميز گرد آقاي ابوالحسن نجفي به ايشان پيشنهاد عباراتي به جاي عبارات غلط به كار رفته ميدهد كه ايشان رد ميكند و با سماجت معتقد است كه اين طرز ترجمه يك سبك است!
حرفهاي اين آقا بد جوري مرا يا آن شعر آن كس كه نداند و نخواهد كه بداند…… مياندازد
مشكل ترجمه هيچيك از اين آقايان رعايت سبك و به اصطلاع free ترجمه كردن نيست. همه اين آقايان يك متن راحت را تا حدي قابل قبول ترجمه كرده اند نگاه كنيد به ترجمه داشتن و نداشتن اثر همينگوي، تل گرسنه اثر دافنه دو موريه به ترجمه عبدالرحن صدريه.
انتخاب متن سخت و دست به ترجمه ان زدن در زماني كه خود آقاي عبدالرحمن صدريه اقرار ميكند كه 99 درصد مردم آلمان هم كتاب گونترگراس را نميفهمند. ( 99 در صد را من اشتباه تايپي نكردم، گفته ايشان است) كار اشتباهي است.
من البته سر در نمي آورم اگر 99 در صد مردم آلمان اين كتاب را نمي فهمند چه تضميني هست كه آقاي عبدالرحن صدريه بفهمد؟



Saturday, January 05, 2002

خانم فرزانه طاهری در گفتگوی با مجله مترجم جمله قشنگی گفت :" متاسفانه مترجمان بد ما خيلی خوش سليقه هستند. اونا با ترجمه کارهای مطرح ادبی در حقيقت بازار را برای ترجمه مجدد آن کارها خراب می کنند."
مترجمان بد از خيلی جهات قابل تعريف هستند من که فکر می کنم در بهترين حالت اگر مترجمی بتواند هشتاد در صد محتوا را انتقال بدهد خيلی موفق عمل کرده است. تغيير زبان از دو فرهنگ کار بسيار مشکلی است که بعضی مترجمان آنرا خيلی راحت می گيرند. من امشب می خواهم در مورد سه تا از اين مترجمان صحبت کنم. آقای عبدالرحمان صدريه آقای جلاالدين اعلم و مرحوم پرويز داريوش.
اين هر سه نفر در ترجمه و در حقيقت حرام کردن کارهای مطرح دنيا حرفه ای بودند درست است که آقای پرويز داريوش دستشان از دار دنيا کوتاه است اما دونکته را همين اول روشن کنم من به شخصيت اين آقا کاری ندارم تنها از يادگارهايي که از اين آقا به جا مانده و هر از گاهی تجديد چاپ خواهد شد حرف می زنم.
مرحوم پرويز داريوش از سالها قبل ترجمه می کرد هنوز می توان رد پای ترجمه ايشان را در کتاب هفته مربوط به دهه چهل پيدا کرد.
کارنامه ترجمه ايشان پر از کارهای مطرح ادبی است کارهايی که در اين کشور بيشتر از يک چاپ دو هزار تايي خواننده نداشتند و اين بازار را ايشان خراب کردند.
مثلا" در نظر بگيريد دو کار از خانم ويرجينيا وولف که اول با توسط ايشان به جامعه ادبی ايران معرفی شد و بسيار هم بد معرفی شد در کارنامه ايشان هست. دو کتاب خيزابها و خانم دوالووی.
به اين بخش از ترجمه خانم دالوی توجه کنيد
چون پس از مدتی زندگی در وست مينستر – اکنون چند سال شده بود؟ بيست سال بيشتر بود- انسان حتی در ميانه عبور و مرور وسائط نقليه، يا شب هنگام که از خواب بيدار شود- کلاريسا يقين داشت- گونه يي خاموشی به خصوص، يا نوعی سنگينی احساس می کرد، يک جور درنگ غير قابل وصف، گونه يی معلق ماندن ( اما اين ممکن بود قلبش باشد ، که می گفتند، از آنفلوآنزا صدمه ديده است) تا لحظه ای که صدای زنگ بيگ بن بلند شود آها بانگ زنگ برخواست. نخست آوای خبر کن، با موسيقی آميخته، سپس حکم ساعت ، بی بازگشت. دائره های سنگين در هوا حل شد.
بسه. تعجب نکنيد فارسی نوشته. من هم چيزی از اين نوشته نفهميدم. هيچکس نفهميده. تنها راه فهميدن اين متن اين است که حدس بزنيد هر جمله فارسی معادل چه جمله انگليسی بوده بعد دوباره همان جمله را در مغزتان ترجمه کنيد.
يا بهتر اينکه متن اصلی را پيدا کنيد. البته سعادت خواندن اين کتاب برای من مربوط به سالها قبل بود قبل از اينکه cd اختراع شود و قبل از اينکه cd بارونز که شامل 3500 کار مطرح ادبی به زبان انگليسی در دسترس همه ما قرار بگيرد
در دوران حيات آن مرحوم کسی نقدی بر ترجمه های ايشان ننوشت. به جز البته يک مورد در کيهان فرهنگی آنزمان که دکتر سروش و آقای تهرانی درکادر اين مجله بودند، نقدی روی کتاب ارزشمند درسهايي در ادبيات اثر ولاديمير ناباکوف که توسط ايشان به فارسی برگردانده شده بود نوشته شد و شماره بعد جواب دندان شکنی از اقای پرويز داريوش دريافت کردند.
ايشان به همين ترتيب کتاب مطرح چهره هنرمند در جوانی را ازجيمز جويس ترجمه کردند و کارهای همينگوی و گراهام گرين و سلمالاگرلف و ....
در کلاسهای ترجمه برای اينگونه ترجمه ها کلمه free را به کار می بردند کلمه ای که به عقيده من شايسته ترجمه افرادی مثل نجف دريابندری وابوالحسن نجفی و ... است free ترجمه ای است که به هر روش مفهوم متن اصلی را به خواننده منتقل کند. در اين روش مترجم مجاز به هر گونه دخل و تصرفی برای انتقال درست اين مفهوم هست.
آقای داريوش از انتقال اين مفهوم عاجز بود.
از يادگارهای زنده که به همين سبک به ادبيات جهان گند می زنند، هنوز دو نفر فعال هستند: آقای امير جلاالدين اعلم و آقای عبدالرحمن صدريه.
يکبار به اقای کريمی مدير محترم نشر نيلوفر گله کردم که چرا ترجمه های آقای امير جلاالدين اعلم را چاپ می کنيد . موضوع مربوط به زمانی بود که کتاب قصر به قلم ايشان به گند کشيده شده بود. آقای کريمی هم گله کرد و گفت که بسياری از اين شيوه ترجمه ايشان ايراد می گيرند و ايشان مصر به همين نوع ترجمه هستند و حتی يادآوری کردند که ديگر کاری از ايشان چاپ نخواهد کرد.
عيد همين امسال شاهد بوديم که دو جلد داستانهای کافکا توسط همين انتشاراتی با همين قلم به چاپ رسيد. باز خدا را شکر که اين دو جلد کتاب قبلا" به قلم آقای علی اصغر حداد توسط نشر تجربه به چاپ رسيده بود. تا باز ببينيم قرعه فال آقای جلاالدين اعلم سر کدام کتاب بخت برگشته ای فرود بياد.
امروز مقاله طولانی شد بقيه فردا

Friday, January 04, 2002


اگه اشتباه نكنم تو مجله دوران آن زمان كه به صورت ماهنامه منتشر ميشد يه بار از قول ماريو بارگاس يوسا خوندم همون سالي كه ماركز كانديد جايزه نوبل شده بود ، اسم ماريو بارگاس يوسا هم در ليست كانديدهاي آن سال بود، وي از نامزدي اين جايزه كناره گرفت ( من هنوز نميدونم واقعا" ميشه از نامزدي اين جايزه كناره گرفت يا تا وقتي كه اسامي برندگان را اعلام نكردند اصولا" كسي با خبر نمي شه كه اسمش جزو كانديدها بوده)
به هر حال استدلال آقاي يوسا براي كناره گيري از اين جايزه اين بود كه بودن اسم دو نفر از آمريكاي لاتين شانس هر دو را براي به دست آوردن اين جايزه كاهش ميدهد در حالي كه افتخار برنده شدن يك نفر از آمريكاي لايتن براي همه كشورهاي آن منطقه است. . ( يوسا اهل پرو است و ماركز كلمبيايي) به استناد كتابهايي كه از اين دو نويسنده در ايران چاپ شده است نميتوان با هيچ منطقي كارهاي يوسا را ضعيفتر از ماركز دانست. حداقل ماركز در بين كارهاي منتشره شده اش چند كار بد دارد در حالي كه از يوسا هنوز كار بدي به فارسي ترجمه نشده است .
همين آقاي يوسا براي معرفي نويسندگان ضعيف امريكاي لاتين تنها با معرفي جنبه هاي مثبت كارهايشان به اتكا شهرت خودش تلاش زيادي كرده است.
همه اينها را داشته باشيد و مقايسه كنيد با نويسندگان ايراني كه نميدونم چرا چشم ديدن هم را ندارند. در سركوب كارهاي هم تنها چيزي كه ملاحظه نميكنند همان نقد ادبي است و بسيار بي رحم عمل ميكنند.
در ايران معمولا" نويسندگان در جلساتي كه دارند باندي تشكيل ميدهند. عضو اين باند شدن بسته به حمايتي از يكديگر و ميزان آشنايي و فعاليت مشترك در يك مجله و … است از اين لحاظ اثر يك نويسنده پس از انتشار توسط دوستان هم باند مورد تاييد است اينان تاييد كننده كارهاي همديگر هستند. و نفي كننده كارهاي ديگران. با همين استدلال است كه يك نفر برداشته بود هر چه دلش خواست در مورد كتاب آينه هاي دردار مرحوم گلشيري بد و بيراه گفت. آينه هاي درداري كه به عقيده من هيچ كم از شازده احتجاب ندارد و جزو چند كار مطرح ادبيات ماست.
به همين جهت است كه اگر از جريانات پشت باند ادبيات ايران خبر نداشته باشيد وقتي نتيجه جايزه هاي مختلفي را كه در ايران مرسوم شده نگاه ميكنيد و كتابها را ميخوانيد و مقايسه ميكنيد با كارهاي قوي ديگري كه خودتان همان سال خوانديد تعجب ميكنيد با چه ملاكي اين كتابها برنده جايزه شده اند. نگاه كنيد به نتيجه جايزه پكا امسال يا نتيجه جايزه انتشارات كارون در سال گذشته.
من اين حرفها را براي اين زدم كه از همين اوايل كار يك چيز را روشن كنم.
من قصد ندارم در تعريف از هيچ نويسنده ايراني در اين وب لاگ چيزي بنويسم. همانطور كه قصد ندارم از هيچ نويسنده ايراني بدگويي كنم. تو رو خدا الان برندارين به خودتون بگين كه حالا بر فرض هم كه گفتي به كي چي ميرسه؟ توي وبلاگي كه شايد صد تا خواننده هم نداشته باشه گيريم هر چي خواستي ضد نويسنده ها نوشتي به قباي كه بر ميخوره و از اين حرفها.
من جوابي براي اين چيزهايي كه تو ذهنتون ميگين ندارم.
من ماريو بارگاس يوسا نيستم ولي يادمان باشد نويسنده هاي ما هم ماركز نيستند.


خب به مينت و مبارکی مجله دوچرخه ويژه نامه پنجشنبه های روزنامه همشهری هم برداشته يه کارتون اضافه کرده تو مجله اش. منظورم همون کميک استريپه.
کارتون رابينسون کروزئه. کيفيت کارتون چندان قوی نيست تصوير گری ضعيف به همراه چاپ روی کاغذ کاهی. البته از ضميمه رايگان يک روزنامه جدی و پرفروش بيشتر از اين انتظار ميره ، اما موضوع جالب در اين کارتون اينه که بعد از اختصاص پنج صفحه به اين داستان و چاپ نيمی از داستان نوشته. خب اگه از اين داستان خوشتون آومد بريد کتابشون گير بيارين بخونين.
بابا ايواله.

Wednesday, January 02, 2002

فيلم هری پاتر را ديدم اما قبل از اينکه فيلم را ببينم ناچار شدم کتابش را بخوانم .ديدن فيلم اين قانون را که هيچ فيلمی بهتر از کتابش نيست را همچنان نقض نشده باقی گذاشت
فيلم به هيچ عنوان از کتاب بهتر نيست. مشکل اينجاست که کتاب هم دارای مشکلات جدی در مقايسه با ادبيات نوجوانان است.
خب اين حقيقتی است که ادبيات غرب مدتهاست دوران پر شکوهش را طی کرده، و رو به افول گذاشته است. اين سير قهقرايي شامل ادبيات نوجوانان هم شده.
نگاه کنيد به داستان زيبای آليس در سرزمين عجايب يا شمشير در سنگ .
شخصيت سازی سری داستانهای هری پاتر از همان فرمول قديمی سفيد و سياه پيروی می کند. به نظر می رسد نويسنده حتی سعی نمی کند که از درست کردن تيپ احتراز کند. اما با وارد شدن در جزييات شخصيتها کمی آنها را ملموس تر کرده است اين جزييات صد البته شامل خاله بدجنس و شوهرش و شخصيتهای حاشيه ای نمی شود.
کتاب از چندين فصل کوتاه تشکيل شده است هر فصل به نوعی يک ماجرای کوتاه است که در کليت خود به داستان اصلی پيوند می خورد.
چند فصل انتهای داستان برای جمع و جور کردن و تمام شدن داستان از اين قاعده مستثنی می شود.
تقليد نويسنده آگاهانه يا ناآگاهانه از داستانهای قديمی انقدر کم نيست که قابل اغماض باشد و منطق داستان ( با همان قوانين نويسنده) بعضی وقتها بد جوری می لنگد.
نگاه کنيد به فصل پرواز با ماشين نامريي شونده و استفاده از دکمه مخصوص نامريي کردن يک استفاده کاملا" فيزيکی از طرف کسانی که استفاده کنندگان از وسايل علمی را مشنگ نام گذارده اند. يا آن صحنه خيلی بد دوثل با مالفوی. ( هر دو در جلد دوم کتاب) درا ين صحنه مالفوی کلمه "سرپنسورتيا" را می گويد و يک مار سياه در صحنه وارد می شود. اما هيچ پيش زمينه ای از سوی نويسنده برای اين صحنه ساخته نمی شود به همان راحتی که يک مار ظاهر شد می توانست همه جا را آب بگيرد می توانست هری به کره مريخ برود می توانست سوسک شود می توانست.... خب پس پيش زمينه برای منطقی شدن اين نوع جادو چه می شود. اين صحنه را مقايسه کنيد با صحنه درخشان دوئل دو جادوگر در کتاب شمشير در سنگ. قبل از شروع دوئل دو جادوگر طی می کنند که حق ندارند غيب شوند و حق ندارند تبديل به هيولا شوند و .....
و دست آخر اينکه رولينگ قواعد مرسوم در ادبيات جنايي بازاری آمريکايي را در داستان خود آورده. قتلی در ابتدای داستان اتفاق می افتد و پدر و مادر هری کشته می شوند و خواننده بايد شاهد صحنه انتقام هری از قاتل پدر و مادرش باشد.
ناشر محترم اين کتابها در ايران نشر تنديس است که تمام مجلدات اين سری را به چاپ رسانده است. ( ناشران ديگری تنها يک يا دو جلد ازاين آثار را چاپ کرده اند) صد البته که آقای ميرباقری به جنبه تجاری کارش خيلی بيشتر اهميت داده تا چيز ديگر. ( شايد به اين دليل که خوب می داند اين کتابها در همين گروه می گنجد) هيچ راهنمايی برای خواننده در کتاب قرار داده نشده که ترتيب جلدها را مشخص کند اينطوری شد که من سعادت خواندن جلد دوم را قبل از جلد اول پيدا کردم.
فيلم به شدت از کتاب عقب تر مانده حتی در مقايسه با ديگر کارهای آمريکايی در حقه سينمايي هم چيز درخشانی به چشم نمی خورد. شايد اين فيلم به درد کسانی بخورد که در تصور کردن صحنه های داستان مشکل دارند يا تنبل هستند.
و آخر اينکه دو جلد از اين کتابها به چاپ ششم رسيد . مبارک باشد شش چاپ 5000 نسخه ای يعنی 30000 خواننده نوجوان. عالی است. در کشوری که در بين بزرگسالانش نمی توان 5000 نفر پيدا کرد که مد روز کتاب نخوانند آماری به شدت اميدوار کننده است




Tuesday, January 01, 2002

ديروز صحبت از دکتر رضا داوری شد يه مقاله تو مجله همشهری ماه می خوندم بد نيست يه اشاره هم اينجا بکنم.
مجله همشهری ماه هر شماره به بررسی ارا و عقايد يه فيلسوف می پردازه و اونو خوب معرفی می کنه نويسنده اين مقاله ها اقای علی رضا کيانه که انصافا" خوب در اين مورد مطالعه کرده و مقاله هاش کامله.
شماره آبان ماه اين مجله اختصاص داره به معرفی ارا و عقايد هايدگر
من تا حالا نمی دونستم که اين آقای هايدگر جزو حزب نازی بوده ( از سال 1933 تا 1945 زمان مرگ هيتلر) و از فاشيستها به شدت دفاع می کرده و کاری ندارم که عقايد اين آقا را مقدمه پست مدرنيسم می دانند اما هايدگر در زمانی که استاد دانشگاه بوده از ورود اساتيدی که خون غير آريايي داشتند به دانشگاه جلوگيری کرد و ....
ما به اون بنده خدا کاری نداريم مرده رفته پی کارش اما آقای رضا داوری که از طرفداران اصلی هايدگر در ايران هست در مقدمه کتابی از هانا آرنت نوشته ( هايدگر پير دردمند و غريب تفکر معاصر غرب بود و پير تفکر چطور می توانسته پيرو نازيسم باشد و ....)
آقای کيان البته در رد و قبول ادعای دکتر داوری هيچ نگفته تنها سه عکس ديدنی از هايدگر چاپ کرده يکی با سبيل هيتلر و آرم نازی و ديگری در مجمع دانشمندان حزب نازی
همين