Sunday, January 26, 2003

کتابي از ادوارد شرلي جاسوس سازمان سيا توسط نشر آتيه در ايران چاپ شده است به نام دشمنت را بشناس. ادوارد شرلي در قالب کارمند سفارت آمريکا در استانبول با بسياري از ايرانيان در تماس بود و نظريه اي در مورد ايران دارد که اکثر انقلابيون سابق از انقلاب روگردان شده اند و رژيم اسلامي سراشيبي سقوط را طي ميکند. وي سال ۱۹۹۳ به همراه يک راننده کاميون داخل مکاني که زير صندلي کمک درست شده بود به طور پنهاني به ايران سفر کرد. يک هفته در ايران بود و از آنجايي که زبان فارسي را به خوبي صحبت ميکند ميتوانست با مردم رابطه برقرار کند و حتي داخل بحثها ميشد.
ظاهرا بسياري از هدفهاي نويسنده از اين سفر در اين کتاب عنوان نميشود. پس از خواندن اين کتاب ميتوان نتيجه گرفت که وي تنها براي ارضا حس ماجراجويي دست به اين سفر زده است خصوصا که در انتهاي کتاب اقرار ميکند که ديگر کارمند سازمان سيا نيست و .....
مطالعه ۲۹۰ صفحه کتاب دشمنت را بشناس کمي عذاب آور است از اين جهت که نويسنده در تمام طول اين ۲۹۰ صفحه کتاب اطلاعاتي را به خواننده ايراني منتقل ميکند که ارزش چنداني ندارد. در حقيقت بازخورد جزيي از اطلاعات کلي است که هر ايراني از آن باخبر است. نويسنده ناچار است براي خواننده هاي غير ايراني اين اطلاعات رادر کتاب بياورد. نتيجه گيري نويسنده از کل اين سفر در انتهاي کتاب با ابتداي آن چندان فرقي نميکند. يعني اگر قرار باشد به شيوه داستاني راوي داستان متحول شود يا از اين سفر به نتيجه گيري خاصي برسد اين مهم در اين کتاب درست عنوان نشده است به همين جهت است که در ابتداي کتاب بعد از صحبت راوي با يک متقاضي ويزاي که رزمنده بوده و يک پايش را از دست داده است وي نتيجه ميگيرد که رژيم بسياري از طرفدارانش را از دست داده و در فصل آخر کتاب ميخوانيم:
به نظر من انقلاب تمام شده بود و مردم احساس ميکردند کلاه سرشان رفته و از تبديل وعده هاي ريشه اي اسلامي به شعارهايي سطحي ناراضي بودند. اين مسافرت به من هيچ ذهنيتي درباره زمان سقوط رژيم نداد اما مرا مطمئن کرد که چنين اتفاقي در يکي از همين روزها و شايد در يک خشونت معمولي شهري روي دهد و مطمئنا اين جايگزيني قدرت با خشونت روي خواهد داد چرا که در خاورميانه اي که سياست ميتواند بدون هيچ دليلي کسي را به زندان بياندازد اعطاي قدرت به صورت داوطلبانه حماقتي بيش نيست. و در اين ميان فقط عده اي از روحانيان خوش شانس ميتوانند به مساجد برگردنند.نويسنده در جاي جاي کتاب اظهار ميکند که به ايران و اين فرهنگ بسيار علاقه مند است اما با سردي و بي تفاوتي از تجزيه ايران سخن ميگويد.
وي از نظريه قاطعانه جي بي کلي در مورد خاورميانه که «هر رژيم جديدي در خاورميانه از ديکتاتوري ماقبل خود بدتر و کثيف تر است» به عنوان نظريه اي که تبديل به اصل شده است ياد ميکند.

Wednesday, January 22, 2003

تمام شجاعتها يک ريشه در حماقت هم دارند
لرد بايرون

خيلي دوست دارم به شجاعت قاضي اي که روزنامه همشهري رو توقيف کرد آفرين بگم

Tuesday, January 21, 2003

سايت امروز خبر داده بود که محافظه کاران قصد دارند ضميمه همشهري رو تعطيل کنند. فعلا که همشهري براي نگه داشتن اين ضميمه هزينه زيادي داده. از جمله اينکه اجازه پخش سراسري اين روزنامه به پخش در محدوده تهران تبديل شد. اما از امروز که اين خبر رو خوندم دارم فکر ميکنم چطور ميشه اين روزنامه رو از انتشار ضميمه باز داشت؟
خب درسته که در حال حاضر اين همشهري به صورت هشت صفحه مجزا منتشر ميشه اما اگه خيلي فشار بيارن ناچار ميشوند که اين هشت صفحه را به صورت مجزا منتشر نکنند بلکه هر مقاله در يک صفحه همشهري جا خواهد گرفت .
تنها راه مقابله با اين ترفند اگه نخواهند روزنامه رو به کل ببندند، محدود کردن صفحات روزنامه است.
من که فکر ميکنم علي رغم اينکه رسالت و کيهان اعتراف ميکردند اين قانون مطبوعات خيلي کامله؛ هنوز خيلي موارد ناقصي داره. بايد يه بند به اين قانون اضافه بشه که هيچ روزنامه اي حق نداره بيش تر از دوازده صفحه منتشر بشه و فقط در روزهاي خاصي که هيتي شامل قوه قضاييه و نماينده رهبري و نماينده دادستاني و نماينده موتلفه مشخص ميکنند؛ حق دارند چهار صفحه ضميمه هم منتشر کنند.

Monday, January 20, 2003

چند ماه قبل وقتي که کتاب خاطرات شفاهي شعبان بي مخ منتشر شد چند مقاله در اينترنت (که قبلا در مجلات خارج از کشور چاپ شده بود) خوانديم در مذمت قهرمان سازي مردي که در ايران بسياري او را چهره اي منفور ميشناسند و از عمله هاي اصلي کودتاي بيست و هشت مرداد ميشناسند.
کتاب خانم سرشار به جز چند صفت در مقدمه کتاب که در تعريف شعبان جعفري آورده بود هيچ نشاني از قهرمان سازي ندارد. سرشار هر جا که حس کرده شعبان بي مخ قصد دروغ گويي دارد يا در خوش بينانه ترين حالت حافظه اش درست کار نميکند داخل صحبت ميشود و آدرس صحيح را ميدهد.
کتاب و مکتوب از زماني که از شکل دست نويسي به دست دستگاه هاي چاپ سپرده شدو باعث شد به قيمت ارزان در اختيار تمام اقشار مردم قرار بگيرد در اين کشور جزو وسايل حرام بوده و تمام حکومتهايي که با اين بدشانسي روبرو بودند که با اين بليه آشنا شوند روشهايي براي مهار آن داشتند.
اين طرز برخورد با تهيه يک گزارش تاريخ شفاهي از مردي که به اين سادگي تصوير منفي اش از ذهنها پاک نميشود دقيقا ناشي از تربيتي است که از کودکي در اين مملکت جاري بوده است.
صرف باز گويي يک سري حوادث تاريخي از سوي مردي که خودش در بطن اين حوادث بوده دليل قهرمان سازي نيست. قهرمان سازي را شبکه هاي تلويزيوني خارج از کشور،شايد، انجام دادند که بارها از وي دعوت کردند و کلي هندوانه زير بغل ايشان گذاشتند و اين تلويزيونها هم که حرجي برشان نيست؛ اگر مدتي به تماشايشان بنشينيد متوجه ميشويد که خيلي از مرحله پرتند.
تاريخ شفاهي بخشي از تاريخ اين کشور را تشکيل ميدهد. فرق نميکند فردي که اين تاريخ را بيان ميکند منفور ملت باشد يا محبوب. خواننده به احتمال زياد آنقدر اهل مطالعه است و درايت دارد که سره را از ناسره تشخيص دهد.
...ولي من دارم حقيقتي رو که پيش اومده به شما ميگم، يکيشم عوضي نيست شما برو خودت حسابي تحقيق کن ببين کي راست ميگه کي دروغ.
سرشار:-هم من و هم خوانندگان کتاب بايد همين کار رو بکنيم. خبر دستگيري فاطمي را چه کسي به شما داد؟ نصيري؟ آزموده؟ بختيار؟ مولوي؟ دستگاه؟
شعبان:- دستگاه؟ والا هيچوقت به جون شما؛ به مولاي متقيان زبونم روزه ست. با زبون روزه که دروغ نميگم هيچوقت دستگاه با من تماس نگرفت که کسي رو برو بزن کسي رو نزن يا شلوغ کن يا شلوغ نکن. من رو عشق و علاقه خودم که داشتم اين کارا رو ميکردم.

Friday, January 17, 2003

جلد دوم کتاب ارباب حلقه ها به اسم دو برج منتشر شد. ترجمه کل اين اثر مدتهاست که تمام شده است اما ظاهرا ناشر ميل دارد که همزمان با اکران فيلمهايي که از روي اين اثر ساخته شده است اين کتابها را منتشر کند با اين حساب جلد سوم اين کتاب احتمالا تابستان (هنگام اکران قسمت سوم اين تريلوژي) منتشر خواهد شد.
از اين کتاب يک ترجمه ديگر هم قرار است کتابسراي تنديس منتشر کند.

Saturday, January 11, 2003

من نميدونم استاد اصغر کفچيان تا حالا چند تا تابلو روي ديوار کشيده اند(‌تابلو ديواري) اما همينقدر که تا حالا دو تا از اين تابلوها پاک شده اند نشان ميدهد که احتمالا بيشتر از دو اثر روي ديوار جا گذاشته شده است.
اولين اثر تابلو ديواري ايشان به نام «‌شيردل» بود که روي ديوارهاي وزارت کشاورزي نقاشي و پاک کرده شد و دومي که به تازگي توسط تربيت بدني دانشگاه تهران پاک شد به اسم «‌پهلواني و ارزشهاي قهرماني» روي ديوار سالن متعلق به اين سازمان نقاشي شده بود. قرار بود به خاطر اين اقدام مدير کل تربيت بدني دانشگاه تهران مراسم عذا داري و شام غريبان و ..... توسط جمعي از هنر دوستان و اساتيد دانشگاه تهران برگزار شود که به خاطر ماجراهاي آقا جري همه چيز معلق شد.
سال ۷۹ تلويزيون فرانسه برنامه اي مختص اين نقاشي پخش کرده بود..
خب اينکه ما ملت هنر نشناسي هستيم توش شکي نيست. اين هنر نشناسي از رده بالاي مملکتي شروع ميشود و هر چه به طرف پايين ميايد کمتر ميشود. در حقيقت هنر را کساني ارج مينهند که هيچ قدرتي در مملکت ندارند.
چند سال پيش گنجينه نقاشيهاي کانون پرورش که بسياري از آنها در جشنواره هاي جهاني برنده جايزه شده بودند دچار آب گرفتگي شوفاژ شد و از بين رفت.
من هم مثل دولت فکر ميکنم تمام تقصيرها گردن دولت مردان نيست مردم هم مقصرند.
مگر جا قحطيه که روي ديوار نقاشي ميکنند؟
مگه مجبورين نقاشيتون رو بديد دست کانون پرورشيها؟
.

Thursday, January 09, 2003

يک خبر فيلمی
امروز قراره تو خانه سينما فيلم فريادها و نجواها اثر برگمان نمايش داده بشه.
ساعت 16.30 بعدش هم قراره بابک احمدی در مورد اين فيلم صحبت کنه.
نقد فيلم بلافاصله بعد از نمايش فيلم يک ظلم آشکار به تماشاگر است. يعنی قبل از اينکه تماشاگر بتواند برداشت خود از فيلم را به طور شخصی و در ذهن خود داشته باشد ناچار است با برداشت ذهنی منتقد روبرو شود. من فکر می کنم اين روش ذهن را تنبل بار مياورد.


دوم اينکه اگه هر کدام از شما فيلم توت فرنگی ها رو روی سی دی ميخواين لطفا يه خورده دندون رو جگر بذارين من يک نسخه از سريال فانی و الکساندر هم دارم که قصد دارم تبديل به سی دی کنم. ( شش ساعت) کيفيت اين فيلم بد نيست . ( ده سال قبل از روی نسخه اصل کپی کردم. به قول خاموشی دريای عزيز لنگه کفش در بيابان....) اونوقت هر کس اين سی دی ها رو خواست يه تماس با من بگيره.
البته من که فکر ميکنم يه روز تمام چهارده فيلمی رو که از برگمان دارم به سی دی تبديل کنم اما کيفيت اونها چندان تعريفی نداره وگرنه قول همه اونها رو به طرفداراش می دادم!

Monday, January 06, 2003

اين جمله آقاي يونسي وزير اطلاعات خيلي برام جالب بود.

.....هر کس می تواند در خانه خودش يک سايت ايجاد کند و عليه ارگان ها، دولت و اشخاص شايعه پراکنی کند که اين مسير، مسير خطرناکی است.

شما فکر ميکنين اگه هنوز با وجود افرادي مثل اين آقا ايران مهد علم بود الان از دوران پارينه سنگي جلوتر رفته بوديم؟

Sunday, January 05, 2003

جمعه سي ام آذر ماه يعني دو هفته قبل شبکه چهار سيما بدون اينکه واقعا سو نيتي داشته باشه از دستش در رفت و توت فرنگيهاي وحشي رو برد رو انتن.
يکي از بهترين فيلمهاي برگمان
وقتي سه شنبه هم اين فيلم تکرار شد به ما که روز جمعه غافلگير شده بوديم فرصت داد که اين فيلم رو ضبط کنيم. چند تا نکته اينجا خواستم بگم.
اول اينکه اين فيلم قبل از انقلاب در برنامه اي مشابه همين سينما چهار که آنزمان به سردبيري آقاي هوشنگ کاووسي اجرا ميشد نمايش داده شد (‌ خيلي از فيلمهاي برگمان آن زمان براي اين برنامه دوبله و نمايش داده شد)
اين فيلم براي همين نمايش هم دوبله شد. يعني هيچوقت در ايران اکران نشد. دوبله اي عالي نسبت به زمان خودش و حتي زمان ما! مخصوصا براي ما که به زبان سوئدي آشنايي نداريم. نسخه اي ويديويي از اين فيلم به دست من رسيده بود که کيفيت بسيار بدي داشت و با همين کيفيت بارها تماشايش کردم.
فيلمي که در برنامه سينما چهار نمايش دادند دوبله مجدد نشده بود.
زمان فيلمي که من دارم ۷۴.۴۵ ثانيه است و فيلمي که تلويزيون نمايش داد ۷۳.۲۵ ثانيه يعني ۱.۲۰ثانيه از فيلم حذف شده بود. همان ابتداي فيلم که مونولوگ دکتر نمايش داده ميشود وي ميگويد «‌ از همين الان بگويم که من يک فرد ملا لغتي هستم» در نمايش تلويزيون کلمه ملا حذف شد. بسيار عالي هم اينکار را کردند بدون اينکه پرشي در فيلم درست شود. احتمالا اين حذف از روي نوار صدا انجام شده و بعد دوباره اين تکه صدا گذاري شده.
تکه هاي سانسور به صورت يکجا نبوده است بلکه تکه تکه و چند ثانيه ثانيه بود بيشترين آن هم مربوط به همان بازديد دکتر در رويا از خانه دوران کودکيش بوده است که دوقلو ها از جاسوسي و بوسه صحبت ميکنند.
کيفيت اين فيلم به قدري عالي بود که ما کرم اين ۱.۲۵ ثانيه را به عطايش بخشيديم و اين نسخه ضبط شد. بعد هم تبديل به وي سي دي کردم که صد سال عمر داشته باشد!
اما من اين همه در مورد يک دقيقه و بيست و پنج ثانيه کمبود فيلم نوشتم، اينجا ديدم که زمان اصلي اين فيلم ۹۱ دقيقه است.

Saturday, January 04, 2003

جشن بز نر به قلم آقاي جاهد جهانشاهي منتشر شد. ناشر نشر قطره.
آقاي جهانشاهي سال قبل کتاب شوهر مدرسه اي اثر گوارسکي را هم ترجمه کرده بود بعد که ترجمه ديگري از همين کتاب به قلم آقاي ارجمند منتشر شد فرصت مقايسه دست داد.
آقاي جهانشاهي بد ترجمه نميکند غلط ترجمه ميکند.
توصيه آقاي محمودي را جدي بگيريد و منتظر چاپ ترجمه آقاي کوثري با نام سور قوچ بشويد.
در پاسخ به سه صفحه سخنراني آقاي آقا جري کتابي به قلم آقاي حسينيان منتشر شده است.به اسم ماجراهای آقا جری
بخشي از مقدمه اين کتاب خيلي جالبه
« اين پاسخگويي به هاشم آقاي جري به دو دليل لازم و ضروري است دليل اول اين که جريان مذهبي علي رغم برخورد منطقي و مستدلي که از دير باز با مخالفان و منتقدان خود داشته از سوي دشمنان به تحجر و خشونت و تصلب و بهره گيري از سلاح تکفير متهم شده است.......»
ميبينين عجب دشمنان بي انصاف و بي منطقي دور و بر آقاي حسينيان ريخته
.

Wednesday, January 01, 2003

جي جي بالارد شايد در ارائه قصه کوتاه نويسنده موفقي باشد اما براي خواندن کتاب برج ايشان بايد اعصاب فولادين داشت.
مشکل اين نويسنده و شايد ديگر نويسندگان پسامدرنيسم اين است که از قواعد رايج در چهارچوب رفتارهاي انساني تنها بخشی را حذف ميکنند که به ذات انسان برميگردد و انوقت با استفاده از باقي قواعد، داستان را تعريف ميکنند؛ اينطوري خواننده سواي اينکه در تمام مدت مطالعه کتاب دنبال ريشه اين بي منطقي است از اينکه به اين راحتي اين قواعد ناديده گرفته ميشود اعصابش کش ميايد.
در همين کتاب برج، شخصيت اصلي داستان يک برج چهل طبقه است که هزار خانواده را در خود جا داده است. طبقه دهم و سي و پنجم اين برج استخر شناست و مرکز خريد و بانک و رستوران و مدرسه و خلاصه يک شهر کامل.
بعد مشکل اقامت در اين برج شروع ميشود بدون هيچ دليل خاصي مردم شروع ميکنند به حمله به يکديگر. دليل اين رفتار به طور خاص مشخص نميشود ضمن اينکه برج هم رفته رفته که به سوي ويراني ميرود خرابيهايش هم افزايش پيدا ميکند. برق مرتب قطع ميشود آسانسورها خراب ميشود و تهويه فقط ساعتي پنج دقيقه کار ميکند و مردم در اين فضا ياد ميگيرند که حق همديگر را پامال کنند و به زودي افراد هر طبقه ياد ميگيرند که تنها به همسايگان همان طبقه اعتماد کنند راه پله ها را ميبنندد و ...
در انتهاي داستان شاهد پيشرفت وايلدر طبقه به طبقه براي تسخير برج هستيم.
تصور کنيد همين آقاي وايلدر وقتي به سراغ همسر و فرزندانش ميرود آنها را از گرسنگي در حال اغما ميابد از فروشگاه طبقه دهم کمي بيسکويت گربه و سگ تهيه ميکند (که تنها غذاي موجود در فروشگاه بود) اما هرگز غذا را به آنها نميرساند....
سئوالی که مرتب ذهن را مشغول نگه می دارد اين است که دليل منطقی رفتار وايلدر چيست؟ چرا بايد زن و فرزندش را تا حد مرگ گرسنگی بدهد که به بالای برج صعود کند؟ اصولا ريشه دعواهای افراد ساکن برج چيست؟ باور کنيد نمی توان با يک کلمه پست مدرنيسم گند زد به همه قواعد اصلی شخصيت سازی.
يکي از منتقدان در نقد کتاب تصادف ايشان گفته است «براي اين نويسنده از روانپزشکان کاري ساخته نيست؛ کتابهايش را چاپ نکنيد»
من نميدونم اين جمله در تعريف اثار ايشان گفته شده است يا انتقاد، اما توصيه می کنم دنبال بار خاصي در اين جمله نگرديد. اين جمله عين واقعيت است.
براي خواندن رمان برج اين آقا دو قاعده را رعايت کنيد تمام کتاب را در يک روز بخوانيد و آماده باشيد که يک روز تعطيل خود را به گند بکشيد.
تصور بکنيد رماني که با اين جمله شروع ميشود چگونه قرار است ادامه پيدا کند
بعد که دکتر رابرت لنگ روي بالکن نشست و شروع به خوردن گوشت سگ کرد ......