Wednesday, April 30, 2003

آخر فيلم مرلين زماني که هنگام دوئل دو جادوگر فيلم ميرسد مرلين که قدرتش در جادوگري از جادوگر بد فيلم کمتر بود تنها راه شکست وي را در فراموشي وي ديد. به همين جهت به کليه شاهدان نبرد اين دو گفت که پشت به اين جادوگر کنيد و او را فراموش کنيد و تمام جمعيت بي توجه به نعره هاي جادوگر از قصر خارج شدند(‌ اين از اون لحظه هاي داستاني ناب بود که به مدد ضعف تروکاژ فيلم اصلا به چشم نيامد)
حالا زندگي اين آقاي سعيد الصحاف بد جوري من رو ياد صحنه آخر اين فيلم انداخت. گذشته از جنبه هاي خنده دار فعاليت اين وزير محترم عراقي در طول جنگ؛ انگار هنوز هم قصد خنداندن مردم را دارد. روزنامه ها نوشتند که به نيروهاي آمريکايي التماس ميکند که بياييد مرا دستگير کنيد و آنان اعتنايي به خواسته وي نميکنند.
حتي اسمش را در ليست ۵۲ نفره افراد قابل پيگرد از نزديکان صدام هم قرار ندادند.

Saturday, April 26, 2003

تو همه اين بازداشتهايي که در اين چند ساله انجام شده آزادي دو نفرشون خيلي برام طولاني به نظر اومد: کامبيز کاهه و سينا مطلبي.
اين هر دو؛ کمترين علاقه اي به سياست نداشتند ( يا اگر داشتند در نوشته هايشان که مدرک جرم هستند بروز نميدادند)
آزادي کاهه بيش از چهل روز طول کشيد اميدواريم مورد سينا مطلبي اينقدر طولاني نشود.

Tuesday, April 22, 2003

تا حالا که کيهان از جانب مردم ايران پيغام ميداد و قاطع اعلام ميکردم که مردم فلان چيز را نميخواهند يا فلان چيز را ميخواهند، هيچ راهي براي اثبات خلاف آن نبود. کيهان در ايران است و احتمالا مردم پاشنه در تلفن روزنامه را در مياوردند، تا سردبير محترم رضايت ميداد از جانب ملت قاطعانه اظهار نظر کند.
اما تيتر ديروز کيهان خيلي جالب بود. سواي درست يا نادرست بودن محتواي آن، من دائم تو فکرم که کيهانيان از نظر ملت عراق چطور باخبر شدند؟ از عراق زنگ زدند؟

Sunday, April 20, 2003

ظاهرا موضوع انتشار روزنامه آريا هم مثل روزنامه بهار منتفي شد. دادگستري با يک ترفند شبه قانوني جلوي اين روزنامه را قبل از انتشار گرفت.
قرار بود شمس الواعظين به اين روزنامه برود و مشي اين روزنامه بيشتر اجتماعي؛ فرهنگي باشد و در سياست فقط تا حد خبر رساني فعاليت کند ( يه چيزي شبيه روزنامه همشهري؟) با اين حساب اين شايعه که قرار بود کادر همشهري دوم به اين روزنامه منتقل شوند منتفي شد.
قوه قضاييه انگار قصد دارد نشان دهد که هيچ يک از روزنامه هايي که به طور فله اي توقيف شدند قرار نيست مجددا چاپ شود.
اين نوشته از روزنامه همشهري امروز برداشته شده اصل مطلب مربوط به روزنامه جمهوري اسلامي پنج شنبه است. مطلب هم اصلا طنز نيست.
« آقاي بوش تقاص پس خواهي داد»
« آقاي بوش خجالت بکش! چه نصيب جيب پر از دلار و صندوقها و بانکهاي پر از شمش تو ميشود. ميخواهي جهان را خانه خود کني؟ نکند خداي نکرده بي خبر از شما مانديم و زير يک سقف نيم متري با ديوارهاي يک متر و ده سانتي که احساس تنگي نفس و کمي جا ميکني به سر ميبري؟ شايد آشپزخانه ات اپن نيست. شايد سرويس.... جاي خالي نداري بگو تا از مهد خودت برايت معمار و مهندس بفرستند؛ اينکه ديگر غصه ندارد. ولي واي به حالت..... هر غلطي که ميخواي ميکني؛ فکر کردي بازخواست نميشوي.... به همين ايام عزيز قسم. به همين نذرها تا ما امام داريم تا وقتي ايران؛ ايران و ايراني يک ايراني است؛ تا وقتي نام متبرک چهار ده معصوم نقشه ترنج دل هاي ماست؛ نه تنها تو که هيچ ابر قدرتي هيچ غلطي نميتواند بکند»

با وجود دهها روزنامه بسته و صدها روزنامه نگار بيکار بايد خيلي در جناح راست قحط الرجال باشد که قلم به دست همچين نويسنده اي داده اند

Monday, April 14, 2003

اگر قصد مطالعه کتاب سور بز را داريد شايد اين اطلاعات بد نباشد.
کشور دومينيکن در سال۱۸۴۴ از کشور هاييتي مستقل شد جمعيت اين کشور هشت ميليون و دويست هزار نفر (‌آمار سال ۲۰۰۰) است صادرات اصلي اين کشور نيکل شکر قهوه کاکائو و طلا است.
گفته می شود مقبره ای که احتمالا حاوی باقيمانده جسد کريستف کلمب دريانورد است در اين کشور قرار دارد.
تروخيو ديکتاتور سابق دومينيکن سال ۱۹۳۰ با کودتا در اين کشور به قدرت رسيد و طی سی و يک سال حکومت؛ ديکتاتوری وحشتناکی را در اين کشور پديد آورد.
اين کتاب روايت آخرين روزهای زندگی اين ديکتاتور است. يوسا در مصاحبه ای که در روزنامه همشهری چاپ شد اقرار کرد که اين کتاب را تاريخ نمی داند چون ناچار به حذف بخشی از حقايق شده است.
خواکين بالاگر رييس جمهور اسمی تروخيو بعد از مرگ وی با زيرکی توانست زمام امور را به دست بگيرد و رفته رفته خانواده ديکتاتور سابق را راضی به ترک کشور کند. وی که در هنگام تشيع جنازه ديکتاتور سخنرانی دو پهلو حاوی انتقاداتی ضعيف از ديکتاتور در کنار تعاريفی چون مرد خود ساخته و بزرگ و سازنده کشور کرده بود ظرف کمتر از پنج ماه توانست از قاتلين ديکتاتور تجليل به عمل آورد.
وی تير ماه سال گذشته در سن ۹۵ سالگی درگذشت .
بالاگر در سال ۱۹۶۱-۶۲ بدون انتخابات بر سر قدرت باقيماند در سال ۱۹۶۲ انتخابات را به رقيبش باخت اما توانست چهار سال بعد در انتخابات پيروز شود. در مجموع بيست و دو سال به عنوان رييس جمهور اين کشور حکومت کرد. اما در سال ۱۹۹۶ به خاطر تقلب در انتخابات مجبور به کناره گيری شد.
گفته می شود که در تمام مدت حکومت وی به طور مستقيم و غير مستقيم از حمايت آمريکا برخوردار بود.
بالاگر سال ۲۰۰۰ در حالی که شنوايی و بينايی خود را از دست داده بود باز به مبارزات انتخاباتی ميانديشيد.

Friday, April 11, 2003

Archive
آقاي ابطحي در سخنراني که ديروز اکثر روزنامه هاي اصلاح طلب به آن اشاره کردند دو نکته را ياد آور شدند
اول اينکه آمريکا به ايران حمله نظامي نميکند بلکه از راههاي اقتصادي وارد ميشود
دوم اينکه براي استحکام حکومت اسلامي لازم است که پايه هاي حکومت با افزايش دمکراسي محکم شود
سال ۱۳۷۲ دکتر سروش در مقاله اي که در مجله کيان چاپ شد به اسلام و دمکراسي پرداختند و در شماره نوزده همين مجله آقاي حميد پايدار در مقاله اي به اسم پارادوکس اسلام و دمکراسي اين مقاله را نقد کردند.
مطالعه مقاله آقای پايدار شايد در اين روزها بد نباشد.
من قصد ندارم کل مقاله آقاي پايدار را اينجا نقل کنم تنها به فرازهايي از آن اشاره ميکنم
1- به دليل روشن نبودن حقيقت و پخش آن در کل بشريت انسان آزاد است که هر ديني که خواست بگزيند( اين آزادي با قانون ارتداد در دين اسلام تعارض دارد)
2- به همين دليل ذکر شده در بالا مطبوعات و کتابها آزاد نيستند که هر افکاري را گسترش دهند.
3- برخورد دين اسلام با اقليت مذهبي از قبيل نجاست- ديه - و پرداخت ماليات هر يک به تنهايي با اصول دمکراسي در تعارض است
4- بي طرفي حکومت در قبال اديان مختلف که با لفظ جمهوري اسلامي که طبيعتا از دين اسلام جانبداري ميکند با اصول دمکراسي نميخواند
5- برخورد اسلام با مسئله زنان در شهادت- ديه- حق ارث- و تعدد زوجات هر يک ناقص اصول دمکراسي است.
6- انتخاب رهبر در حکومت اسلامي نه از طريق مردم که از طريق خدا انجام خواهد شد
7-- اگر در مسئله خاصي اکثر مردم جامعه نظر به خصوصي داشته باشند و رهبر به تنهايي نظري مخالف مردم داشته باشد نظر رهبر بر اکثريت مردم ارجح است.
8- -....
نويسنده در انتهاي مقاله نوشته اي از آقاي مصباح را مياورد
اگر ما معتقديم که بايد قوانين خدا بر مردم حاکم باشد جايي براي دمکراسي وجود نخواهد داشت دمکراسي يعني هر چه مردم ميخواهند اگر اسلام يعني آنچه خدا ميخواهد پس دمکراسي معني مفهوم ندارد.... متاسفانه بعضي از افراد خودي دمکراسي را به مثل يک ارزش مطلق به حساب مياورند و سعي ميکنند حکومت اسلامي را هم يک حکومت دمکراسي قلمداد کنند و اين افکار در درون جوانان ما رسوخ ميکند و ديگر نميتوان آنرا بيرون آورد و با وجود اينها جايي براي دين باقي نميماند.
دمکراسي و آزادي ارزشهاي اسلامي نيست.

Wednesday, April 09, 2003

دل آرا قهرمان غالبا کتابهايي را معرفي ميکند که در ايران موجي مطابق مد روز درست ميکند. اولين بار ايشان بود که پائيلو کويلو را به فارسي زبانان معرفي کرد و دو سال قبل کتابي به اسم نامه هاي بچه ها به خدا منتشر کرد که حاوي نامه هاي صادقانه و خواندني کودکان به خدا بود.
از همين سري دو کتاب ديگر به اسم مادر من بهترين مادر دنياست و پدر من بهترين پدر دنياست به همان شکل منتشر شده است. اينبار مترجمان ديگري اين کتابها را با همان شکل و شمايل کتاب نامه هاي بچه ها به خدا منتشر کرده اند.
نشر چشمه از يک نويسنده ترکيه به اسم آردل از کتابي منتشر کرده به است زخمي. اين نويسنده به همراه اورهان پاموک جزو سرشناسترين نويسندگان معاصر ترکيه هستند که شهرت جهاني دارند و در ايران اولين کتابي است که از ايشان منتشر ميشود.
از آقاي ايرج پزشک زاد کتابي منتشر شده است به اسم طنز فاخر سعدي.
در مقدمه کتاب نوشته شده است که در جهان آثار سعدي را به عنوان اثر طنز ميشناسند اين کتاب البته کاري تحقيقي و بسيار خواندني در زمينه طنز کشورهاي مختلف است.
فيلمنامه تخم مار اثر برجسته برگمان بعد از چهارده سال مجددا تجديد چاپ شد. فرصت مطالعه اين اثر را از دست ندهيد.
ابراهيم نبوي بخش از نوشته هايش در سايت نبوي آن لاين را به همين اسم به صورت کتاب منتشر کرد که بعد از روزنوشته هايش به اسم ستون پنجم و يک فنجان چاي و ... اخرين سري از اين روزنوشته هاست.
کتابی از ايو الدريچ که سالها قبل به نام عليا مخدره سارايو ترجمه شده بود مجددا به اسم خانمي از سارايوو ترجمه و چاپ شد. ايو آلدريچ برنده جايزه نوبل است و به جز اين کتاب اثر معروف ديگري به اسم پلي بر روي رودخانه درينا دارد که به قلم آقاي براهني سالها قبل منتشر شده بود

Friday, April 04, 2003

شکنجه روش مشترکي است که بين ديکتاتورها رواج دارد و هر ديکتاتوري با استخدام افراد ساديسمي در گسترش آن نقش بسياري داشته اند. فرق قتل با شکنجه در زندانهاي ديکتاتورها و قتل در ميدان جنگ اين است که از قتلهاي اولي افراد زيادي با خبر نميشوند. رسانه هاي کشور ديکتاتور زده در پوشاندن اينگونه اخبار بسيار فعال عمل ميکنند.
تروخيو ديکتاتور اسبق جمهوري دومينيکن و صدام ديکتاتور عراق از جمله ديکتاتورهايي بودند که از شکنجه زنان و فرزندان مخالفين ابا نداشتند. يکي از وحشتهايي که مبارزين در اين دو کشور با آن دست به گريبان بودند آزار و اذيتي است که ماموران به سر فرزندان و زنانشان مياوردند.
شکنجه بيشتر به اين دليل که اخبارش به بيرون درز نميکند چندان واکنشي در بين افکار عمومي برنمي انگيزد. اما حتي توصيف صحنه هاي وحشيانه اين شکنجه ها چندش آور است.
نوشته زير توصيف يکي از اين شکنجه هاست که بعد از قتل تروخيو؛ توسط فرزندان ديکتاتور بر سر افرادي که در قتل وي دست داشتند آورده شده است. اين متن از کتاب سور بز ترجمه عبداله کوثري انتخاب شده است. اگر اعصاب ضعيف داريد اين تکه را نخوانيد.

صندلي بد قواره و نا به جا با آن ملحقات عجيبش؛ به زمين پيچ شده بود و تسمه ها و حلقه هايي که براي مچ پا و دست؛ سينه و سر داشت. روي دسته هايش ورقه مس کشيده بودند تا عبور جريان برق را تسهيل کند....
پوپو احساس کرد نيرويي غول آسا به جلو پرتش کرد. تسمه ها و حلقه ها به عضلاتش فرو رفت؛ گلوله هايي آتشين جلو چشمش آمد و سوزنهايي تيز به ذره ذره پوستش فرو رفت.با هر بار شوک -که پي در پي تکرار ميشد و در فاصله آنها سطلي آب سرد به سرش ميريختند -از حال ميرفت.
پوپو اغلب به اين فکر ميافتاد که آيا فرزندانش آلوارو و خوسه رنه که خبري از توطئه نداشتند؛ توانسته اند خود را بکشند يا نه.
براي آن که نگذارند بخوابد پلکهايش را با نوار چسب به ابروهايش چسبانده بودند. وقتي به رغم باز بودن چشمهايش به حال نيمه بيهوش ميافتاد با چماق بيس بال به جانش ميافتادند.بارها مواد غير خوراکي را به دهانش تپاندند؛ گاه متوجه ميشد که آنچه به خوردش ميدهند مدفوع است و بالا مياورد. اما بعد از مدتي چنان سريع به موجودي غير انسان بدل شد که هر چه را به دهانش ميکردند فرو ميداد.
نوار چسب را همراه با ابروي او کندند. سوزن را احساس کرد که در پلکهايش فرو ميرفت. وقتي پلکهايش را به هم ميدوختند از جايش تکان نخورد. برايش تعجب آور بود که دوختن چشمهايش با سوزن و نخ به اندازه شوک برقي دردناک نبود. تا آن لحظه دوبار تلاشش براي خودکشي بي نتيجه مانده بود بار اول با تمام نيرويي که برايش باقي مانده بود سرش را به ديوار کوبيد از حال رفت و فقط سرش را خونين و مالين کرد بار دوم کم و بيش موفق شد خودش را از ميله بالا کشيد لامپ سقف را شکست و چهار دست و پا روي زمين تمام خرده شيشه ها را بلعيد. با اين اميد که خونريزي داخلي کارش را بسازد....
وقتي اخته اش کردند پايان کار نزديک بود. بيضه هاش را با کارد نبرديدند قيچي به کار بردند. ضجه و فرياد مايه ارضاي خاطر شکنجه گران نشد. بيضه هايش را توي دهنش تپاندند؛ آنها را فرو داد با اين اميد که مرگش را جلو بياندازد؛ چيزي که هرگز به خواب نميديد اينچنين آرزومندش باشد.