Sunday, March 31, 2002

سه نمايشنامه از لورکا به ترجمه احمد شاملو هم به بازار اومد.
از اين نمايشنامه ها قبلا عروسي خون و يرما رو به ترجمه ديگري خونده بوديم حالا ناچاريم دوباره همينها رو به ترجمه احمد شاملو بخونيم
قطع کتاب و حروفچيني و کلا شکل و شمايلش عاليه. لايق اسم بزرگ مترجم و نويسنده اش هست.
تمام کارهاي شل سيلور استاين تو يه جلد سيصد و پنجاه صفحه اي به بازار اومد.
ترجمه آقاي هيرمندي نشر هواي تازه.
خب راحت شديم. شما هم اگه مثل من از يه کتاب دو تا با دو ترجمه مختلف خريده باشين و اينقدر ترجمه رنگ و وارنگ از اين نويسنده تو بازار باشه که ندوني چي به چيه قدر اين کتاب رو ميدونين.
فقط آقاي خادمي که بيشتر کارهاي اين نويسنده رو ترجمه کرده بود يه سال پيش ميگفت که ميخوام تو يه جلد همه کارهاي اين نويسنده رو بدم بيرون. به قول گل آقا پس چي شد؟

Friday, March 29, 2002

دکتر ميلاني نويسنده محترم کتاب معماي هويدا در يک ميز گرد با حضور هييت تحريريه نشريه شهروند شرکت کرده. متن اين مصاحبه که به بهانه کتاب معماي هويدا انجام شده در سايت ايران امروز هست. خوندش خالي از لطف نيست من اينجا لينک اين مصاحبه رو ميزنم اما فکر ميکنم مطالب ايران امروز هر دو هفته يکبار از روي سايت به کل پاک ميشود. پس همين امروز اين مطلب را بخوانيد.
در ضمن بسيار خوشحال شدم که فهميدم ايشان قصد دارند کتابي در مورد شاه به همان سبک و سياق معماي هويدا منتشر کنند.
بيلي وايلدر هم مرد.
من زياد اهل سوگواره نوشتن نيستم اما فکر ميکنم مرگ يک استاد سينما حتي اگر سالها باشد که فيلم نسازد به قدر کافي ناراحت کننده هست.( از سال ۱۹۸۱)
سينما هنري است که بسيار زياد به تکنيک وابسته است. در حقيقت در اين رشته زياد نميتوان عمق و معنا پيدا کرد. (‌گفتم زياد نگفتم اصلا) بهترين کارکرد سينما همان سرگرمي است و فيلمهاي بيلي وايلدر در اين چهارچوب يکي از بهترين هاي سينماست.
از اين جهت ميگويم سينما به تکنيک وابسته است چون براي ما که فيلمهاي جديد آمريکايي را که در نهايت استفاده از فرم هستند ميبينم تحمل فيملهاي قديمي شايد کمي دشوار باشد. براي نمونه فيلم همشهري کين عليرغم تمام امتيازاتي که اين فيلم از طريق راي گيري منتقدين در اين سالها به دست آورده است. اما فيلمهاي وايلدر از جنس زمان نيست. کمدي بعضيها داغشو دوست دارند بعد از بارها تماشا هنوز ديدني است با آن بازي زيباي مريلين مونرو - فيلم آپارتمان و آن سوژه بديعش- فيلم غرامت مضاعف و بازداشتگاه شماره 17.
وايلدر قرار بود که فيلم فهرست شيندلر را هم بسازد اما قبل از انجام کار حقوق اين فيلم توسط اسپليبرگ خريداري شد.

Thursday, March 28, 2002

فلسفه وجود وزارت فخيمه ارشاد وراي هر وظيفه أي كه داشت يكي هم اين بود كه از انتشار اثار غير متناسب با شئونات جامعه جلوگيري كند. ظاهرا" اين وظيفه جز سانسور معني ديگري ندارد. اما اين وظيفه خطير هر عيبي كه داشت يك حسن هم در خود داشت. نويسنده تا قبل از چاپ اثر به طور شفاهي فقط به وزارت ارشاد پاسخگو بود و بعد از چاپ اثر وزارت ارشاد پاسخگوي هر شبهه أي در دادگاههاي احتمالي ميشد. ( در اين بيست و سه سال عمر انقلاب تا حالا نشده كه وزارت ارشاد به خاطر چاپ يك اثر به دادگاه خوانده شود). در همين مدت تنها يكبار خانم شهرنوش پارسي پور به خاطر نشر كتاب مردان بدون زنان به شلاق محكوم شد و باقي نويسندگاني كه زنداني شدند به جرمي غير از چاپ كتاب و محتواي آن بوده.
بعد از دو خرداد و باز شدن فضايي كمتر بسته از دوران مير سليم، وزارت ارشاد در دوران أقاي مهاجراني طرحي را تهيه كرد كه پس از تصويب أن ميتوان به زودي شاهد زنداني شدن نويسندگان هم باشيم. روزنامه نگاران زنداني ما در سنگر مصونيت فعلی است كه اقدام به چاپ و نشر مجموع مقالات خود در روزنامه ها به صورت كتاب كرده اند.
بر اساس اين طرح نويسنده خود مسئوليت هر أنچه مينگارد را به عهده ميگيرد. ( تو رو خدا نگين بايد هم همينطور باشد، اول مقياس و خط قرمز را نشان بدهند بعد براي نويسنده تعيين تكليف كنند) و با اين حساب ديگر نظارت ارشاد قبل از چاپ وجود نخواهد داشت. نويسنده و ناشر پس از چاپ كتاب براي پاسخگويي به مدعي العموم در دادگاه حاضر ميشوند.
اين طرح واكنش زيادي را بين نويسندگان و ناشران پاعث شده. اما اكثريت زيادي از همين اقشار مخالف اجراي اين طرح هستند. در كشوري كه مرز بين نشر خلاف شوونات جامعه روشن باشد اين طرح ميتواند يكي از بهترين راهها براي برداشتن يك گام به جلو در جهت آزادي نشر باشد ( هرچند من يك راه بهتر بلدم، وزارت ارشاد را تعطيل كنند اينجوري به جاي يك گام به سرعت موشك به طرف آزادي نشر حركت كرديم) اما به نظر ميرسد در همان زمان آقاي مهاجراني اين طرح بيشتر به اين دليل مطرح شد كه از فشاري كه بر مهاجراني بابت نشر كتابهاي مسئله دار ميامد كاسته شود. اين طرح ميتواند رويايي هر وزير ارشادي باشد. حتي اگر گزمه دست مستان شهر بدهد.
هنوز اين طرح در مرحله حرف و نظر خواهي است تجربه به من ثابت كرده كه نظر مردم و دست اندركاران در تصويب يا عدم تصويب طرح هيچ اثري ندارد. اما با اينحال مجله كتاب هفته از انتشارات وزارت فخيمه ارشاد كه اتفاقا" كادر خوب و با سوادي آنرا منتشر ميكنند در دو شماره گذشته خود نظر يك نويسنده متعهد مكتبي را پرسيد.
ايشان كه البته خودشان از خودشان خيلي خوششان ميايد (در بخشي از مصاحبه فرمودند كه اگر الان جاي منتقد بودم و آثار خود را نقد ميكردم قطعا" شاهد سير صعودي آثارم بودم). و تاكنون چهل عنوان كتاب چاپ كرده اند و 19 جايزه برده اند، افاضه فرمودند كه "هيچ دليلي ندارد كه من نويسنده هر چه دلم خواست بنويسم و چاپ كنم و آنوقت دولت در برابر قاضي پاسخگو باشد."
خب ما كه دستمون به كاخ اين آقا در تركمنستان نميرسد. اما كاش يكي به من ميگفت بعد از اينكه اين قانون تصويب شد، دم و دستگاه چند هزار متري وزارت ارشاد واقع در بهارستان تعطيل ميشود و به يك ساختمان كوچك دو طبقه نقل مكان ميكنند؟
اصلا" شايد من نويسنده دلم نخواست مثل ايشان از جنگ و تعهد و انقلاب بنويسم، شما چرا تكليف براي ما روشن ميكنيد؟




Wednesday, March 27, 2002

بر تبليغات کننده دروغگو لعنت
ميدونم که اين حرفم تکراريه. اما اگه ميخواين بدونين چه سرويسهاي اينترنتي بدي تو ايران هست همين الان برين تو يه مغازه کارت اينترنت فروشي و بهش بگين چه کارتهايي داره. همشون مزخرفه. خوباش تموم شده. بدبختي اينه که تا بعد از هفده فروردين کارت خوب نميارن.
اين کاوش هم که قربونش برم سرعتش کند نيست. اصلا راه نميره.
فعلا که خدا برکت بده اينرنت اداره رو. فقط تو اين تعطيلات چه کنم؟ تازه من که سوادم تو اداره همراهم نيست!

Monday, March 25, 2002

ما نبايد يادداشتهاي شخصيمان را به دست كسي بدهيم تا آنرا بخواند چون بعدا" از آن شخص متنفر ميشويم. او به تمام احساسات ما بد و خوب آشنا ميشود. حس ميكنيم كه در مقابل نگاهي بي اعتنا لخت و برهنه مانده ايم.
عذاب وجدان اثر آلبا د سس پدس صفحه 495-496
كاش يكي به من ميگفت اين نوشته هاي ما تو وبلاگ يادداشت شخصيه يا نه! يعني به زودي همه ما از همديگه متنفر ميشيم؟

Sunday, March 24, 2002

ديشب فيلم what dreams may come را ديدم. بعد از ديدن اين فيلم بسيار علاقه مند شدم به بهشت بروم. لطفا" اگر ادرسي، راه و روشي، چيزي بلدين به من هم ياد بدهيد.
از پذيرفتن روش طالباني حتي اگر تنها راه اثبات شده براي ورود به بهشت باشد معذوريم. تو همين فيلم جهنم را هم نشان داد بد جايي نيست

Saturday, March 23, 2002

در كتاب گفتگو در كاتادرال شخصيت كارگري است به اسم ترينيداد لوپز كه سياسي نيست اما انگار دوست دارد سياسي باشد وي به دوست دخترش كه بعدها با او زندگي ميكند به دروغ ميگويد فردي سياسي است و چند بار به زندان رفته است. شبي در حالي كه مست بود شعاري ضد دولتي ميدهد دستگير ميشود و زير شكنجه بازجويان بدون اينكه نويسنده جزييات شكنجه را روشن كند جان ميسپارد.
دو بازجو مراتب را به مافوق ( لوزانو) گزارش ميدهند
لوزانو: دو تا احمق، چرا نبرديدش به بيمارستان احمقها؟
لودوويكو گفت:" برديمش اما راهش ندادند حاضر نبودند مسئوليتش را قبول كنند مگر شما دستور كتبي بدهيد."
آقاي لوزانو گفت:" شما دو تا اين گره را تو كار انداختيد خودتان هم بايد بازش كنيد حرامزاده ها. راحت و بي سر و صدا از اينجا ميبريدش بي سر و صدا و با احتياط يك گوشه كناري پيدا كنيد و بيندازيدش همانجا، و اگر كسي ببيندتان واي به حالتان، دهنتان ….. است فهميديد؟ صفحه 195-196"

من تا قبل از خواندن اين كتاب تصور ميكردم مشي ديكتاتورها و رفتارشان در تمام موارد شبيه به هم است. با خواندن اين كتاب دارم به اين نتيجه ميرسم انگار بعضي ديكتاتورها مهربانترند يا بيشتر از مردمانشان حساب ميبرند.





Friday, March 22, 2002

نشر آتيه به زودي كتابي از رضا قاسمي به اسم همنوايي شبانه اركستر چوبها را به چاپ ميرساند. آقاي قاسمي(الواح شیشه ای) به همراه دو نويسنده ديگر( آقاي نوش آذر و آقاي اكبر سردوزوامي) جزو پيش كسوتان شهر وبلاگ هستند. چه از لحاظ سبك نگارش چه از لحاظ انتخاب اسم وبلاگ و چه از لحاظ قدمت نگارش.
اين اولين كتابي است كه از آقاي قاسمي در كشور موطنش به چاپ ميرسد من به محض انتشار اين كتاب و مطالعه آن معرفي كاملتري در اينجا انجام خواهم داد
بهترين كار عباس معروفي سمفوني مردگان توسط نشر ققنوس تجديد چاپ شد. با طراحي جلد جديد و عالي و قيمت 2200 تومن.

Thursday, March 21, 2002

حرمت امامزاده به متوليش است. اين ضرب المثل بدجوري در مورد روزنامه هاي ايران مصداق دارد. وظيفه آگاهي دادن به مردم و راه انداخت موجهاي تبليغاتي در ايران چندان به گردن روزنامه نگاران نيست. تاثيري كه روزنامه هاي فرانسوي، آلماني، ايتاليايي و انگليسي در سياست جاري كشورشان دارند بيشتر از آن است كه در ذهن ايرانيان بگنجد. ايرانياني كه جز در دو زمان كوتاه مدت طعم آزادي مطبوعاتي را نچشيدند.
در كشورهايي كه روزنامه نگاري به عنوان ركن چهارم واقعا" جايگاه خود را پيدا كرده است تعطيلي كاملا" لغتي بي معني است. شايد بهتر باشد تعطيلي رونامه ها در اعياد يا جمعه ها در ايران را اينگونه تشبيه كنيم كه تلويزيون كشوري روزهاي تعطيلي برنامه پخش نكند!
الان مدتي است كه روزهاي جمعه، در ايران به همت سه روزنامه، مردم ميتوانند از روزنامه استفاده كنند. اما تعطيلي چهارده روزه روزنامه ها در ايام عيد…….
چه اتفاقي ميافتد؟ هيچ فكر كردين اگر تمام روزنامه ها براي هميشه در اين ممكلت تعطيل شوند چه ميشود؟ هيچ. مگر در اين چهارده روز اتفاقي ميافتد؟ چهارده روز يك بيست و پنجم سال است. به اين مدت اضافه كنيد. شصت روز تعطيلي جمعه ها و عزاهاي رسمي. يعني يك پنجم سال مردم از خير و شر اكثر روزنامه هاي تاثير گذار آسوده هستند و اتفاقي نميافتاد.
راست است كه حرمت امامزاده به متوليش است. روزنامه أي كه رسالت خبر رساني را براي چهارده روز ( شما بخوانيد هفتاد و چهار روز) تعطيل ميكند، اصولا" خود به ركن چهارم بودن اعتقاد ندارد كه اگر داشت تعطيلي را بيمعني تلقي ميكرد.
جالب اينجاست كه اولين روزنامه أي كه ركن چهارم را براي مطبوعات در ايران مطرح كرده بود روزنامه جامعه بود كه خودش در همان زمان كه هنوز هيچ روزنامه أي بسته نشده بود به مناسبت عيد سال 78 مدت چهارده روز رسالت ركن چهارمي را تعطيل كرد.





Wednesday, March 20, 2002

يواش يواش داره از خودم خوشم مياد. ديروز بعد از اينكه كتاب دكتر نون زنش را از مصدق بيشتر دوست داشت رو خوندم اومدم كه هر چي دلم ميخواد در مورد اين كتاب اينجا بنويسم. اما جلو خودمو گرفتم، اينكارو نكردم كه بعد ناچار بشم مثل اون دفعه كه فيلم پرل هاربور رو ديدم و عصباني شدم و به نوابغ امريكايي هر چي دهنم رسيد گفتم و فرداش يه جوري حرفهاي روز قبلم رو تلطيف كردم، امروز ناچار بشم بيام حرفهاي ديروز رو تلطيف كنم.!
قراره از نويسنده هاي محترم وطني حتي اگر تو آمريكا كتاب چاپ ميكنند بد ننويسم. فقط همينقدر بگم كه معدودند كتابهايي كه اسمشون از خودش قشنگتره
شبكه سه سيماي فخيمه لاريجاني بيست دقيقه قبل از سال تحويل تلفني با حاج آقايي صحبت ميكرد كه طبق معمولي برنامه هاي سيما راهنمايي ارزنده أي كرد. هفت سلام از قران را بر شمرد گفت كه اينها را با زعفران روي كاغذي بنويسيد بعد از سال تحويل با گلاب بشوييد بخوريد تا آخر سال مرض و درد و بلا سراغتان نميايد. بعد مجري محترم و دانشمند يكبار ديگر از او خواست حرفش را تكرار كند و سر آخر خود آقاي مجري ذوق زده براي بار سوم تكرار كرد كه شير فهم شود.
جل الخالق اين آقايون كه اينهمه دستورات گهربار بلدند چرا مثل طالبان دانشكده پزشكي و بيمارستانها را تعطيل نميكنند؟

Tuesday, March 19, 2002

گلستانه شماره ويژه نوروز را بيرون داد. اين مجله به حق سال گذشته يكي از جوايز جشنواره مطبوعات را ربود . يكي از بهترين مجله هاي مستقل ادبي. بدور از جريانات سياسي در خدمت هنر.
اين شماره مجله ويژه داستان و شعر است. انتخاب اشعار عالي است مصاحبه با احمد رضا احمدي، اشنايي با ادبيات اسكانديناوي، اشعاري از تامس هاردي رابرت فراست، توني هريسون، پابلو نرودا و داستانهايي از وودي آلن، آپدايك، مارگريت يوسنار، سارويان، ارسكين كالدول، امبروز بيروس، جيمز جويس، ايزابل آلنده، آليس مونرو و …..
از مزاياي داستانهاي اين مجله همين بس كه داستان ايراني ندارد. اين مجله شايد تنها مجله ادبي در ايران است كه اگر داستان ايراني چاپ كند بر مبناي صلاحيت قصه است نه باندبازي كه در بين جماعت قصه نويس ايراني در جريان است.
يك مجله/كتاب عالي براي تعطيلات نوروزي
اولين مجله تخصصي فوتبال كه به دور از جنجالهاي جلف اينگونه مجلات به ورزش ميپرداخت مجله تماشاگران بود كه از سال 71 شروع به انتشار كرده بود و تا همين دو سه ماه پيش چاپ ميشد و بعد بدون هيچ دليلي متوقف شد. البته مشكل عدم تجربه ايرانيان در كار گروهي ديگر بر هر كس آشكار است. موسساتي مثل كيهان يا اطلاعات به يمن مديريت باقي مانده از زمان قبل از انقلاب و به بهاي از دست دادن بسيار از خوانندگان هنوز جزو قديمهاي مطبوعات ايران هستند. بگذريم كه مجله هاي بسياري از همين دو موسسه بعد از انقلاب منشعب شده اند مجلاتي چون كيان ، زنان، روزنامه دوران، همشهري و ….
مجله تماشاگران شماره مخصوص نوروز خود را با طراحي زيباي جلد به بازار داد. گرافيك اين مجله عالي است. تمام مجله سياه وسفيد و با گرافيك خاص خود به چاپ رسيده است. كيفيت عكسها خوب. اولين مقاله مجله با عنوان كتابي از سيلويا پلات به اسم آوازهاي عاشقانه يك دختر ديوانه به معرفي فيلم زيرزمين اثر كوستاريكا پرداخته فيلمي قديمي مربوط به هفت هشت سال پيش كه جايزه كن را از آن خود كرد و يكي از قويترين فيلمهاي جدي تاريخ سينما با طنزي عجيب و سياه است.
در بخش نوستالژي اين مجله يك مصاحبه با ايرج قادري چاپ شده است كه از ادعاهاي اين استاد سينما پي به بيسوادي وي خواهيد برد. خبر تولد ليلا حاتمي دختر علي حاتمي و زري خوشكام و…. اين بخش نوستالژي مجله بدجوري آدم را دچار نوستالژي ميكند.
بازگشت مجله تماشاگران به عرصه مطبوعات تا زماني كه مشخص نيست و آقاي داوودي با آن سرمقاله زيبايش هم تكليف را روشن نكرده، غنيمت است.


Monday, March 18, 2002

ديروز بالاخر چشممان به جمال دو عروسک دارا و سارا روشن شد
محل فروش کتابفروشي کانون خيابان جم.
سارا يک وجه مشترک با باربي دارد. هر دو صورت بسيار زشتي دارند. باربي را به جمال هيکل زيبايش و موي بلوندش ميبخشيم اما سارا را چه کنيم؟
دارا مو ندارد. به جاش يه کم پلاستيک در قسمت موي سر برجسته شده و رنگ مشکي زده اند. از همين عروسکهايي که چهل پنجاه سال پيش به قيمت دو سه ريال ميفروختند و تمام هيکلش پلاستيک اصل بود . من سنم اينقدر نيستها از بابابزرگمون شنيدم.
سارا به شدت تپليه. لپاش همچين زده بيرون که آدم دلش ميخواد بگيره بکشدش. چشاش از چشم گوسفند يه هوا درشت تره. دلم ميخواد بهتون بگم حواستون باشه اون نصيحت قبلي من رو گوش کنين و يه وقت اين سارا رو لختش نکنين. ممکنه ديدن شکم تپل مپلش به مذاقتون خوش نياد.
قيمت يه جفتشون هم هست ۲۵ هزار تومن.

Sunday, March 17, 2002

كتاب طبل حلبي به ترجمه سروش حبيبي امروز به بازار اومد. نشر نيلوفر. اگه ميخواين بهترين كار گونترگراس رو بخونين همين كتاب رو بخرين كه ترجمه اش عاليه.
نيلوف يه كتاب ديگه هم داده بيرون به اسم دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد. يه كتاب نازك و پرفروش در آمريكا كه با كمال تعجب از زير تيغ ارشاد بيرون اومد. من امروز اين كتاب رو خريدم الان سرگرم خوندنش هستم همين امروز فردا يه چيزي درباره اش براتون مينويسم.
آدم اگه بخواد فقط همين كارهاي نيلوفر رو بخونه وقت كم مياره. هنوز مامور معتمد رو نخونديم كه كتاب صخره بريتون اثر گراهام گرين هم اومد رو پيشخون. به ترجمه زنده ياد خانم مريم مشرف. نشر ثالث.
خوارزمي هم يه سري از كتابهاي نايابش رو تجديد چاپ كرده از جمله كتاب مادراپور اثر روبرمرل به ترجمه دكتر مهدي سمسار.
اگه كتاب قلعه اين آقا رو نخوندين لااقل جزيره رو بخونين كه نشر نيلوفر تازگي تجديد چاپ كرده. نويسنده خوبيه. بعيده كه قلعه مجوز چاپ بگيره.
راستي حرف از مجوز چاپ شد صفي عليشاه خبر داده كه قصد داره همه كتابهاي ايرج پزشك زاد رو دوباره بده بيرون. شما زياد جدي نگيرين. ممكنه كتاب آسمون و ريسمون يا حتي ماشاله خان در درباره هارون الرشيد را يه جوري بدن بيرون اما ميشه گفت غير ممكنه دايي جان ناپلئون با اون ماجراهاي سانفرانسيسكو و لوس آنجلس بيرون بياد.
من دوست ندارم اين حرف رو بزنم اما نميدونم چرا فكر ميكنم اين صفي عليشاه هيچ تعهدي به كارهايي كه بيرون داده نداره. يعني اگه برداشت همه صحنه هاي لوس آنجلس و سانفرانسيسكو رو حذف كرد يا اصلا" برداشت شخصيت اسداله رو از داستان دايي جان ناپلئون حذف كرد و كتاب رو داد بيرون من كه تعجب نميكنم.
يه خبر خوش هم بدم و تمومش كنم. اقاي كريمي گفت كه اوليس به زودي چاپ خواهد شد. البته به نمايشگاه نميرسد. اما انگار يه جورايي قراره در بياد. ما كه اميدواريم.

Saturday, March 16, 2002

سه تا مجله تو ايران در مياد كه مختص كاريكاتوره. هر سه اين مجله ها متاسفانه متعلق به جناح راست است. من زياد خوشم نمياد هنر رو جناحي كنم اما چاره أي نيست آقاي شريعتمداري اينطوري دوست دارند.
كيهان كاريكاتور الان نزديك هفت ساله كه منتشر ميشه. به خاطر اينكه در مقالات داخل مجله خط و خطوط جناحي ندارد و اصولا" وارد مقوله سياست نميشود ميتوان گفت بهترين مطبوعه مجله كيهانه. ( شما هم اينقدر مته به خشخاش نذارين درسته كه شريعتمداري از هنر هيچي نميدونه اما بعضي وقتها از دستش در ميره) اين مجله در طي سالهايي كه تنها مجله كاريكاتور ايران بود توانست اسم ايران را در بسياري از جشنواره هاي كاريكاتور سر زبانها بياندازد.
از كارهاي جالبي كه اين مجله انجام ميدهد يكي هم اين است كه اخبار كليه جشنواره ها را پيشاپيش اعلام ميكند. شرايط شركت در مسابقه و موضوع مسابقه.
اين مجله بحثهاي تئوريك جالبي هم در زمينه كاريكاتور دارد.
مجله پيلبان به تازگي روي دكه روزنامه فروشيها سرو كله اش پيدا شده. أين مجله اختصاص به انيميشن ايراني دارد. صاحب امتياز آن آقاي علمداري است. من ايشان را نميشناسم اما همينقدر كه موسسه كيهان اين مجله را چاپ ميكند نشان ميدهد كه گرايشات ايشان بايد يه كمي راستي باشد. براي كيهان يا همه در جناح انها هستند يا دشمن آنها حد وسطي هم ندارد. جرج بوش هم آن شعار معروفش را از كيهان دزديده. باور كنيد.
اين مجله كاملا" تخصصي انيميشن نيست. مثلا" يه مقاله در مورد تاريخ ماوس دارد يه داستان طنز، يه مقاله درباره تاريخ كارتهاي گرافيك و يه بخش ويژه كه به معرفي والت ديسني پرداخته. خلاصه براي شماره اول چيز بدي نيست حتي اگر يه كم كشكول باشد.
فكر ميكنم جناح چپ بهتر است يه كم به فكر اين هنر هم باشد. تمام سنگرهاي اين هنر دست جناح راست است. حتي مجله سوم هم متعلق است به حوزه هنري كه بيشتر تمايل به جناح اونوري دارد تا اينوري.
من همواره فكر ميكردم اولين مجله تخصصي در ايران مجله صنعت حمل و نقل باشد. دهه شصت كه كل مجله هاي ايران از تعداد انگشتان دست و پا بيشتر نبود و تقريبا" تمام آنها اختصاص به موضوعات متنوع داشت اين مجله و مجله فيلم در زمينه هاي تخصصي شروع به كار كردند. مجله صنعت حمل و نقل مجله خوبي است حتي اگر راننده كاميون هم نباشيد در هر شماره اين مجله مقاله خواندني پيدا ميكنيد. حتما" ميدانيد كه گروه پيام امروز كه سالها يكي از بهترين مجله هاي سياسي ايران را منتشر ميكردند و عيد سال گذشته توقيف شدند از همين مجله منشعب شدند.
اين مجله در زماني كه هنوز گروه پيام امروز از ان منشعب نشده بود هر از گاهي يك ويژه نامه سفر منتشر ميكرد كه در زمينه سفر مقالات عالي داشت. بعد از انشعاب گروه پيام امروز مجله زمان را در زمينه سفر منتشر كردند و ويژه نامه سفر براي مدتي به فراموشي سپرده شد.
حالا مدتي است كه دوباره سرو كله أين مجله تو كيوسك مجله فروشيها پيدا شده است. هنوز هم مجله خوبي است با مقالات عالي در زمينه ايرانگردي و جهانگردي. از گروه مطبوعات مجله صنعت حمل و نقل.
آخرين شماره اين مجله دو روز پيش ويژه نوروز روي كيوسك مجله فروشيها امد. اينبار كل مجله داخل سلفون بسته بندي شده است و شما براي مرور آن چاره أي نداريد مگر اين كه بخريدش. قيمت هزار تومن.
من يكي خريدم الان ميخواهم اين نوشته را بنويسم كه اگر اهل اين جور مجله ها هستيد اين شماره را نخريد.
همچين كمي انگار قصد بوده كه كلاه سر مشتري محترم بگذارند. بيش از هفتاد صفحه از اين مجله اختصاص به جزيره كيش دارد. ايران فقط جزيره كيش نيست. آنهم جزيره أي كه يادگار باستانيش يك كشتي نيمه غرق شده است.
به نظر ميرسد اين هفتاد صفحه دستپخت سازمان منطقه أي كيش است كه سفارش رپرتاژ آگهي به شكل حرفه أي داده است. من متهم نميكنم حدس ميزنم. ده صفحه اول مجله با صفحات گالينگور اختصاص به معرفي هتل داريوش و صاحب پولدار آن دارد. شش صفحه آخر مجله با همين صفحات اين معرفي به زبان انگليسي انجام شده است. باقي مقالات مجله مثل هميشه خواندني است. فقط اگر مثل من زياد شاكي نشويد كه كلاه سرتان رفته است. آگهي هم تا دلتان بخواهد در مجله موجود است فقط من نميفهمم اينان كه يكبار هزينه آگهي را از سفارش دهنده محترم گرفتند ديگر چرا بار دوم از خواننده تلكه ميكنند؟


Friday, March 15, 2002

من آدم حسودي هستم. چون خودم هر از گاهي قصه أي مينويسم و ميدانم چيزي كه مينويسم ارزشي ندارد هر وقت به نويسنده أي بر ميخورم كه نتوانم هيچ نقطه ضعفي ازش بگيرم اين حس حسادت در من به شدت تحريك ميشود.
من آثار نويسندگان را به صورت مجموعه آثار ميخوانم. مجموعه آثار قابل دسترسي در ايران. به همين جهت اين حس حسادت تنها زماني تحريك ميشود كه مجموعه آثار يك نويسنده قوي باشد. يك يا دو كار قوي قابل چشم پوشي است! اما مجموعه آثار قوي راهي براي آدم جز حسادت باقي نميگذارد. تنها دليلي كه از ماركز خوشم ميايد همين است، نيمي از آثار منتشر شده اين آقا متوسط يا حتي ضعيف هستند. همچنين است اشتاين بك، فالكنر، گراهام گرين، و حتي مارسل پروست ( نامه هاي زنان اين آقا را خوندين؟) كه يك يا چند كار ضعيف در بين آثار منتشره اشان موجود است.
دو تا نويسنده است كه متاسفانه من هنوز نتوانستم كار ضعيفي ازشان بخوانم. گوستاو فلوبر و ماريو بارگاس يوسا.
از فلوبر چهار كتاب به فارسي در آمده است. بهترين آن ( به عقيده من) همين پرورش احساساتي است كه من قبلا" يه چيزي درباره اش نوشتم. پرورش احساساتي زماني كه در فرانسه به چاپ رسيد نقل محافل ادبي شده بود و بسياري از روشنفكران آن زمان آنرا حفظ كرده بودند و در مجالس ميخواندند. فلوبر در استفاده از زبان داستاني به حد اعلا قدرت رسيده بود. اما اطلاعات اين آقا از جزييات رماني كه حكايت ميكند اعجاب آور است. سالامبو غريب ترين حكايت تاريخي است كه من خواندم. با ترجمه عالي آقاي احمد سميعي.
آقاي فلوبر در تعريف داستانش گاهي وقتها گاف عجيبي ميدهد. در داستان مادام بوواري رنگ چشم مادام بوواري به دو رنگ متفاوت در دو جاي داستان حكايت شده است. اين كتاب با روايت اول شخص شروع ميشود و ناگهان به راوي داناي كل تغيير زاويه ميدهد. همچين اشتباهاتي در زمان حاضر به هيچ عنوان قابل چشم پوشي نيست اما با تمام اين اوصاف اين رمان يكي از بهترينهاي ادبيات فرانسه است.
اما من الان ميخواستم از نويسنده ديگري تعريف كنم. يوسا.
بعد از ده سال دوباره كتاب عصر قهرمان اين آقا را خواندم. و از زماني كه اين رمان را تمام كردم تمام ذهنم هنگ كرده. حتي قادر نبودم در طول هفته براي نوشتن يادداشتي در باره اين آقا خودم را جمع كنم. چطور ممكن است حوادث داخل يك مدرسه نظامي در كشور بي اهميتي مثل پرو اينقدر گيرا باشد.
ساختار اين رمان به داستان پليسي نزديك است. يك قتل و معماي داستاني براي پيدا كردن قاتل. زاويه ديد در داستان مرتب تغيير ميكند و به طبع ان زمان داستان خطي نيست. روايت خشك و پر جاذبه با وجود تغيير زاويه ديد كه در خشم و هياهو انگونه آزار دهنده بود در اين رمان هيچ سردرگمي را باعث نميشود. عنصر طنز در كتابهاي يوسا خيلي بعد از اين رمان ظاهر شد. اما حتي نتيجه گيري اخلاقي انتهاي داستان براي من كه مدتهاست از اخلاقيات بيزارم شيرين و دلچسب بود.
چيزي كه بيشتر براي من آزار دهنده است اين است كه اين رمان در سن بيست و هشت سالگي نويسنده به چاپ رسيد.
البته من هنوز همه كارهاي اين آقا را نخواندم. نوروز امسال جشن كوچكي با آثار ايشان خواهم گرفت اما از ته دل اميدوارم يك كار ضعيف در بين آثار اين آقا پيدا كنم!



Wednesday, March 13, 2002

حرف از جمع كردن و ارشيو شخصي شد. يه نگاه اگه به پايين صفحه من بياندازين سه تا كانتر ميبينين. بعد از اينكه اون كانتر قبل رو هك كردن( چي بود اسمش باورانت؟) ما تو هر وبلاگي كه باز ميكرديم و كانتر ميديديم يه دونه هم براي خودمون ثبت نام ميكرديم. تا حالا كه شده سه تا. الان هم اينقدر html اينها با هم قاطي شده كه من اگر هم بخوام پاكشون كنم نميتونم. شما هم اگه كانتر خوب ميشناسين به من معرفي كنين اون پايين هنوز جا دارم.
تا حالا به دليل تشكيل آرشيو شخصي فكر كردين؟ چرا ما ايرانيها اينقدر دوست داريم كه آرشيو شخصي درست كنيم؟ چه عاملي بايد باعث شود كه من تا همين يك سال پيش بيش از نهصد فيلم ويديو، چند هزار جلد كتاب و تقريبا" تمام كاستهاي مورد علاقه خود را جمع آوري كنم؟ چرا وقتي مجله كتاب هفته با يك ايرانشناس آلماني كه به ايران سفر كرده بود مصاحبه كرد و از او پرسيد آيا شما هم در المان كتابخانه شخصي داريد وي ميگويد من فقط در ايران كتابخانه شخصي به اين صورت ديدم. در المان به جز چند كتاب مرجع كسي كتاب ديگري در خانه جمع آوري نميكند.
ده سال پيش من به همراه پنج فيلم ويديويي توسط نيروي انتظامي دستگير شدم. قبل از اينكه به پاسگاه تحويل داده شوم با روش گفتمان مشكل من حل شد. اما حالا تقريبا" تمام آن پنج فيلمي كه مرا با آن دستگير كرده بودند و اگر پايم به دادگاه ميرسيد جريمه يا حبس يا هر چيز ديگري كه قاضي اراده ميكرد در انتظارم بود، يا از طريق ويدئو كلوپها قابل دسترس است يا از سيماي لاريجاني پخش شده است.
چرا بايد وقتي اقدام به جمع آوري كارهاي بونوئل، تروفو، هيچكاك، امير كوستاريكا، …. كردم حتي كارهاي ضعيف اين اشخاص را هم جمع آوري ميكردم. كارهايي كه مطمئن بودم همان يكبار هم به زحمت ميديدم. و كارم هم اجاره دادن فيلم نبوده و نيست؟
چرا بايد هر دو سه سال يكبار بيش از دويست جلد كتابي را كه به دردم نميخورد به قيمت خيلي مفت به دستفروشان انقلاب بفروشم در حالي كه واقعا" به پولش نياز ندارم اما هرگز به فكر هديه دادن به كتابخانه نميافتم.
اوايل انقلاب من در سطح راهنمايي در كتابخانه مدرسه أي كه درس ميخواند دواطلبانه كار ميكردم. كتابخانه مدرسه تشكيل شده بود از تعدادي كتاب اهدايي. در صفحه اول تمام كتابها نوشته شده بود اهدايي آقاي ….. به كتابخانه مدرسه ……
سال 1360 قرار شد تعداد بسيار زيادي از اين كتابها به كارخانه مقوا سازي ارسال شود. مرجع تصميم گيرنده براي ارسال كتابها جوانكي فعال در عرصه بسيج بود كه هيچ يك از كتابها را نخوانده بود. از روي جلد و شكل كتاب و سليقه شخصي تصميم به اينكار ميگرفت. حالا بماند كه تعدادي از اين كتابها از سرنوشت شومشان گريختند و الان در كتابخانه منزل جا دارند. بماند كه در آن زمان چه درد وجداني براي دزدي ناگزير خود گرفته بودم.
اما اگر يادداشت امروز خورشيد خانم را بخوانيد متوجه ميشويد كه ما همه حق داريم كه كتابخانه شخصي درست كنيم فيلمخانه شخصي درست كنيم با خودرو شخصي حتي روز هواي پاك از خانه خارج شويم و هر جايي كه نيازمان به دولت است و ميتوانيم خودمان از پسش برآييم منت آنان نكشيم.
روزنامه جامعه در دوران فعاليت كوتاه خود يكبار مصاحبه أي با يك استاد دانشگاه در رشته هنر ميكرد كه قصد بازگشت به كشور آمريكا را داشت. در تعريف كمبودهايي كه در ايران ديده بود حكايت ميكرد كه يكبار ايشان به همراه 15-16 نفر از دانشجويان جهت انجام كار لابراتواري جلوي در لابراتوار منتظر نگهبان شدند. نگهبان محترم كه احتمالا" حتي ديپلم هم نداشت 45 دقيقه استاد و دانشجويان را معطل كرد و وقتي تشريف آوردند با عصبانيت در را باز كردند و گفتند فقط نيم ساعت فرصت داريد هر كار داريد انجام بدين اينجا تعطيله.

Tuesday, March 12, 2002

درست زير پل کريمخان يه کتابفروشي قديمي هست که يه زماني اسمش بود لاروس. اين کتابفروشي قبل از انقلاب يه جورايي شعبه انتشارت لاروس بود و کلي کتابهاي فرانسوي وارد ميکرد. بعد از انقلاب چند بار به بهونه مختلف براي مدت کوتاه و بلند بسته شد و دوباره باز شد. اون زمان چون نزديک کانون زبان پسران بود من هفته اي دو بار مهمونش بودم. کلي کتاب انگليسي داشت و يه قفسه رو اختصاص داده بود به کتابهاي فرانسوي.
کتابفروشيش خيلي بزرگه. از لحاظ وسعت ميتونه به راحتي جزو ده تا کتابفروشي اول ايران باشه. تا دلتون بخواد هم کتاب داشت. اونوقتها خيلي سوت و کور بود. بيشتر اوقات در همان مدت يکي دو ساعتي که من اون تو بودم تنها مشتريش خودم بودم. صاحبش قبل از اينکه بسته بشه يه آقاي خيلي محترمي بود که به شدت کم صحبت و تو خودش بود. يادش بخير. روزاي آخري هم که باز بود به من گفت که ميخواد ول کنه بره فرانسه. و مغازه را ول کرد و رفت. اواسط دوران رياست جمهوري رفسنجاني بود.
تو اين مدت من اين کتابفروشي رو ول کردم. ديگه نميرفتم سراغش. چندين ساله. چند بار که اتفاقي از کنارش رد ميشد ديدم که خاک همه جاشو پر کرده و ... اوضاع مثل وضع چاپ کتاب در ايران دلگير بود.
من هفته قبل کشف کردم که دوباره اونجا باز شده. نميدونم از کي تا حالا باز شده يا صاحبش کي شده. الان ديگه شکلش به کل عوض شده. کلا کتابهاي ايراني ميفروشه و به جز کتابهاي اموزش زبان کتاب انگليسي اصلا نداره. اما کتابفروشي خوبيه. ميزان کتابي که تو اين کتابفروشي ريخته حيرت آوره. تو اون فضاي بزرگ قفسه بندي تا سقف و کتابهايي از هر موضوع ديده ميشه. کتابهاي چاپ جديد هم به سرعت سرو کارش رو ميز اين کتابفروشيه.
خب اگه اهل نوستالژي بودم بايد يه خورده حسرت اون کتابفروشي قديمي رو ميخوردم. مخصوصا که ديگه جز يه مغازه زير زمين جايي نميشناسم که کتاب انگليسي بفروشه.
صاحب جديد به سنت همان زمان لاروس يه ميز جلوي در گذاشته که روش پر از مجله هاي مرتبط با کتاب و ادبيات.
آدرس نميخاد درست روبروي کتابفروشي مرغ امين زير پل کريمخان. چند متر اينور و اونورش که مهم نيست. اگه فرصت کردين يه سر بزنين کم از شهر کتاب توي ميرداماد نداره.
به من گفتن اين اطلاعيه چيه همينطوري گذاشتي تو وبلاگت يه توضيحي حرفي چيزي بگو.
چي بگم؟‌ من عين اطلاعيه رو گذاشتم اونجا خودتون بخونين. قضاوت کنين. فقط اينقدر بگم که خودسانسوري در من قويتر از اين حرفهاست حتي اگه تو اينترنت باشه.

Monday, March 11, 2002

بدون شرح!
السلام عليک يا ابا عبداله الحسين.
قال الصادق:‌ کسي که گريه کند يا بگرياند و يا خود را شبيه به گريه کنان بر امام حسين در بياورد بهشت بر او واجب ميشود.

با سلام و درود به ارواح طيبه شهداي کربلا
هم اکنون که پس از سي سال و اندي راه بسته شده نجف اشرف و کربلا و اعتاب مقدسه به روي شيعيان آن عثرت پاک‌٫ مفتوح گرديده است٫ به شکرانه اين نعمت و براي تداوم اين عنايت٫ تقاضاي عاجزانه ميشود که امسال و چند سالي که ايام نوروز همزمان با محرم الحرام ميباشد٫‌ به پاس خون هاي آن امام مظلوم و فرزندان و اصحاب باوفايش مراسم جشن و سرور و ديد و بازديدهاي خود را به عيد سعيد غدير اختصاص دهيد و در ماه محرم الحرام مراسم عيد و خوشحالي برپا ننماييد که در غير اينصورت اين نعمت بزرگ- زيارت کربلا و اعتبات- دوباره از ما گرفته خواهد شد.

*ناگفته نماند:‌بيش از سي سال قبل که نيز ايام نوروز با محرم الحرام مصادف بود با وجود تذکرات و هشدار متاسفانه رعايت ماه محرم نشد و يکي از علماي رباني مرحوم محدث زاده فرزند مرحوم محدث قمي صاحب مفاتيح الجنان فرمودند: در همان ايام در عالم رويا ديدم که به کربلا مشرف شده ام و موقع تشرف کفشداري از قبول کفش خوداري نمود٫ گفتم :‌چرا؟ جواب دادند:‌از زماني که ايراني ها محرم را عيد گرفتند بنا شده است راه کربلا به روي آنها بسته شود
؛ با تشکر؛
هيئت جوانان محب الاکبر متوسلين به حضرت رقيه

Sunday, March 10, 2002

امروز بالاخره رفتم كتاب كيلويي رو زيارت كردم. انتشارات گوتنبرگ تو فروشگاه اصليش فقط كتابهاي چاپ اول ميفروشه و انتهاي كتابفروشي يه سري كتاب از دور خارج را با 50 درصد تخفيف ميفروشه. از در كوچك سمت چپ فروشگاه كه داخل شويد يه راه پله باريكه، پانزده تا پله كه برويد بالا چند تا كتابفروشي دست دوم هست. يكي از اين كتابفروشيها كه در حقيقت انبار گوتنبرگ هم هست جاييه كه كتابهاي كيلويي ميفروشن.
اول بگم بر خلاف اينكه فكر ميكردم كتابهاي بدي توش نيست. از سفر در كشور آزاد وي اس نايپل چاپ سال 68 گرفته تا سفر بي بازگشت گراهام گرين ترجمه غلامحسن سالمي يا خاطرات سرپرست واشنگتن پست.
كتابها در دو سالن تو در تو قرار دارند و هر عنوان كتاب در چندين جاي مختلف سالن ديده ميشود. روز زمين و روي قفسه ها همه جا كتاب هست.
مشكل همين كيلويي خريدن اين كتابهاست. راستش من يه كم بهم برخورد. البته به من ربط نداره كه بر بخوره اصلا" بر بخوره يا نخوره به كسي چه ربطي داره؟ اما يه سر برين تماشا كنين چطور خريداران محترم كتاب را روي دستش بالا و پايين ميكردند كه بفهمند چند كيلوائه!
سالن نسبتا" شلوغ هم بود. نشون ميده كه اطلاع رساني در اين مورد بد نيست. مردم كتاب ارزون رو اگر هم نخونند لااقل ميخرند. جلوي سالن يك ترازوي ديجيتالي هست و يك نفر پشت اون نشسته. از همين ترازوها كه تو ميوه فروشيها ميبينين.
كتابها كيلويي 750 تومنه. من اون دفعه از روي خبر روزنامه نوشته بودم 400 تومن.
راستي اين كتاب سفر بي بازگشت از گراهام گرين رو اگه نخوندين حتما" بگيرين و بخونين. يه كار متفاوته. ترجمه خوبي هم داره. جزو كارهاي انتشارات تنديس قبل از رفورميسمشه. وزنش هم دويست گرم بيشتر نيست.




من قصد دارم چند تا از سرويسهاي اينترنتي كه استفاده ميكردم و يه خورده به مفت گرونند رو اينجا معرفي كنم. بد نيست شما هم بدونين.
اوليش كاسپين. اين سرعتش بد نيست. معمولا" قطعي هم نداره. قيمتش يه خورده بالاست ساعتي 500 تومن معمولا" از هفت روز هفته پنج روزش سرورش خرابه. دارن سرويس ميكنن! الان دو ساله كه اين برنامه اش هست. ( منو بگو دو ساله مشترك اين شركت بودم)
دوميش اميدان كه مربوط به يه شركت ماشين سازيه. اين هم قميتش ساعتي .500 سرعتش به هم كندي كاسپينه. تا دلتون بخواد قطعي داره. عوضش اشغالي نداره.
سوميش هم گيشا. من نميدونم اين قيمتش چنده. من با تخفيف تو نمايشگاه خريدم ساعتي 400 تومن. تا حالا حتي يك ساعت هم نتونستم ازش استفاده كنم. فقط متصل ميشه جون ميكنه كه يه صفحه رو باز كنه وسطش هم قطع ميشه. فكر ميكنم تا آخر سال 81 مهمونمه.
آخريش هم البرزه كه معرف حضور همه هست. ساعتي 300 تومن. سرعت لاكپشتي قطعي هم نداره.
الان از يه اينترنتي استفاده ميكنم كه اسمشو بهتون نميگم. سرعتش خيلي خوبه. بعضي وقتها اشغالي داره اما مهم نيست. زياد علاف نميشن. شما هم اگه سرور خوب ميشناسين به كسي معرفي نكنين. شلوغ بشه خراب ميشه.

Saturday, March 09, 2002

حقيقت اين است كه به جز دو جريان چپ و راست فعلي در ايران يك موج سومي هم هست كه بسيار قوي است و در حقيقت اكثر مردم طرفدار اين موج سوم هستند.
اين موج سوم رهبر ندارد. روزنامه ملت با ناشي گري مطبوعاتي كه از شكل روزنامه اش هم پيدا بود به اشتباه اين شعار" پژواك اكثريت خاموش" را به دوش ميكشيد. طبل تو خالي.
از بعد از پيروزي انقلاب به دنبال تندرويهاي جناح چپ فعلي در ده سال اول انقلاب و جناح راست فعلي در ده سال بعدي اكثر مردم از هر دو اين جناح ها بريدند. دليلي اصلي گرايش مردم به جناح چپ در دوم خرداد هفتاد و شش بيشتر بغض معاويه بود. جناح چپ فعلي مجموع نا متناسبي از تمام طيفها هستند كه در اين ده سال از دور بازي كنار گذاشته شده اند و بعضي از اين طيفها با هم به شدت اختلاف دارند. از اين رو است كه اگر روزي خداي نكرده تمام اركان قدرت در دست جناح چپ فعلي بيافتد ناگهان به چندين ده گروه تبديل ميشوند. تنها عامل اتحاد اين جناح در حال حاضر حملات كوركورانه جناح راست است. ( بخشي از اين جناح چپ همچنان همان ايده بيست سال پيش را مبني بر صدور انقلاب بر كوله پشتي به كشورهاي همسايه طرفداري ميكنند !)
ده دوازده سال پيش رهبري فكري موج سوم را مجله كيان به عهده داشت. مجله أي كه اقاي حجاريان با زيركي و تيز هوشي ذاتي خود در ان زمان پايه گذاشت و به نوعي پايه گذار جنبش دوم خرداد شد. از محسنات اين مجله يكي اين بود كه تا حدي كه براي كشور وزارت ارشاد دار ما امكان داشت آزادي عقيده را رعايت ميكرد. كساني كه اين مجله را مي خواندند حتما" مقاله خواندني آقاي حميد پايدار از پاريس را در شماره 19 به ياد دارند كه با دلايلي منطقي ثابت ميكرد كه اصول اسلام با اصول دمكراسي ناسازگار است. البته روي اين مقاله پاسخهايي در شماره 20 و 21 داده شد كه آنها هم خواندني بودند.
اكثريت خاموش يا همان موج سوم به دليل همين تندرويهايي كه گفته شد گويا اكنون به طرف سكولاريسم ميل كرده اند. مردم ما حافظه تاريخي ندارند از اين رو است كه آقاي كروبي بعد از ده سال دوباره با مقام بالايي به مجلس ميرود يا آقاي محتشمي به همچنين. كارنامه آقاي خلخالي زيادي درخشان بود وگرنه ايشان هم به مدد اين حافظه درخشان مردم دو خردادي بايد الان در مجلس باشند.
اين موج سوم طي شرايطي كه توسط سياستگذاران زيرك ( نه در ايران) برنامه ريزي ميشود، حركت ميكنند. در حال حاضر از طرفداران دوم خردادي بسياري با نااميدي مواجه شده اند و گوشه گيري اختيار كرده اند و از دور تنها نظاره گر جريان دعواي جناحين هستند.
رهبري اين موج سوم قدرت عظيمي را به همراه دارد. حمايت اين موج سوم از آقاي خاتمي اكنون رو به كاهش است و در اين ميان سود جويان يا ساده لوحاني سعي ميكنند رهبري انرا به عهده گيرند. آقاي محسن رضايي براي مثال.
حالا روزنامه انتخاب كه تا زمان صدارت طه هاشمي جزو عقلاي جناح راست محسوب ميشد يك ويژه نامه بيرون داده است به اسم موج سوم ديني. تركيب ظاهري اين ويژه نامه به شدت شبيه مجله كيان است.
حكايت اين ويژه نامه و موج سوم حكايت روشن كردن شمعي در جريان طوفان است. جناح راست در اين پنج ساله بيشترين ضربه را از پيش بينيهاي ساده لوحانه خود خورده است.
اگر وقت اضافه هم داريد با اين مجله سرگرم نشويد. فقط كاش يكي به من ميگفت اگر انتشار ويژه نامه همراه روزنامه همشهري حرام است پس چطور روزنامه انتخاب مجاز به چاپ اين مجله است؟ كه آنطور درشت روي جلدش هم بزند ويژه نامه شماره دو روزنامه انتخاب قيمت 450 تومان

Friday, March 08, 2002

جامه دران ناشر كتاب مجموعه سخنان آقاي حسني امام جمعه اروميه اينقدر از كار خودش خوشش اومده كه برداشته جلد دوم اين سخنان را هم بيرون داده. روي جلد هم گنده نوشته چاپ اول.
تا حالا كه شش چاپ از جلد اول اين سخنان به فروش رفته ميذاريم به حساب اينكه مردم دوست دارند يه خورده حرفهاي با مزه بشنوند اما راست راستي جلد دوم اين سخنان چه صيغه ايه؟ نكنه اين سخنان گهر باره من حاليم نيست؟
من در نوشته أي كه در مورد كتابهاي پليسي نوشته بودم از يكي از استادان اين رشته نام نبردم. ريموند چندلر. قصد داشتم و دارم كه بعد در مورد هر يك از چند نويسنده سرشناس اين سبك يه چيزي بنويسم. اما امروز تو همشهري جمعه يكي از كتابهاي اين اقا را به اسم بانوي درياچه معرفي كرد. حيفم آمد من هم اينجا يه چيزي نگم.
از اين آقا تا حالا در ايران چهار كتاب به چاپ رسيده است. اول مجوع داستان كوتاه دردسر حرفه من است به ترجمه كاظم اسماعيلي. داستانهاي اين مجموعه مربوط به دوران تازه كاري نويسنده است و چندان قوي نيست ترجمه هم كه …
بعد كتاب خواهر كوچيكه به ترجمه اسماعيل فصيح. اين آقاي فصيح هم آدم جالبيه. برميداره كتاب تركه مرد اثر داشيل همت رو نعل به نعل كپ ميزنه يه خورده هم آب ميبنده روش كتاب 200 صفحه أي رو ميكنه 450 صفحه اسم شخصيتهاي داستان هم ايراني ميشه ( جلال آريان و مامانش و بقيه برو بچه ها) روي جلد كتاب هم بدون اينكه اشاره كنه ماخذ اصلي داستان كجاست مينويسه نويسنده اسماعيل فصيح چاپ ميكنه ميده به خورد مردم.
خب تا اينجاش اشكالي نداره. مگه وقتي همين كارو با كتاب خورشيد همچنان ميدرخشد اثر همينگوي كرد به كسي برخورد؟
اما آدم از اين شاكي ميشه كه اين آقا كه ادعاي نويسنده بودن هم ميكنه به چه حقي برداشته خواهر كوچيكه رو ترجمه كرده و از هر پاراگراف بدون هيچ دليلي منطقي دو سه جمله رو حذف كرده؟ مگه وزارت ارشاد كم اينجور كارها رو حذف ميكنه كه حالا مترجم هم سرخود دست به اين كار بزنه؟ يعني فكر كرده نويسنده اصلي عقلش نميرسيده و اين جمله ها زياديه؟
اينجوري يه كتاب تحويل مردم داده كه شيرين يك پنجم از كتاب اصلي كوتاهتره.
خلاصه اگه خواستين اين كتابو بخونين برين يه جوري متن اصلي شو گير بيارين وگرنه از خيرش بگذرين تا يه نفر ديگه پيدا بشه اونو ترجمه كنه.
دو تا كتاب ديگه كه از اين نويسنده به فارسي ترجمه شده شامل بانوي درياچه به ترجمه كاوه ميرعباسي نشر طرح نو. همين كتابي كه اين هفته تو همشهري جمعه معرفي شد با ترجمه و طرح جلد و چاپ عالي. و دوم كتاب خداحافظي طولاني به ترجمه جوزاني نشر روزنه كار.
اين دومي به همراه خواب طولاني از بهترين كارهاي اين نويسنده هستند. ترجمه آقاي جوزاني بي عيب نيست اما قابل قبول است.
خواندن كتابهاي چندلر نوع ديگري از درگيري خواننده با متن را به همراه دارد. اين درگيري از نوع خواندن كتابهاي فالكنر يا جويس نيست. در اين جا خواننده بخشي از معما را كه نويسنده تنها اشاره أي در متن داستان ميكند در ذهن ميسازد. آنهم نه براي اينكه معما را حل كند بلكه براي اينكه در متن داستان قرار بگيرد. به عقيده من همانقدر فالكنر ميتوانست أز چندلر تاثير گرفته باشد كه چندلر از او.
فرصت خواندن اين دو كتاب از ريموند چندلر را از دست ندهيد.



Thursday, March 07, 2002

خب به سلامتي عروسک ملي ما هم سرو کله اش پيدا شد. قيافه اش رو ديدين؟ شبيه زنهاي دوره قاجار با همون چادر چاقچور.
اينها ميگن که ميخوان بچه ها از الان با حجاب عروسکي آشنا بشن. خيلي خوبه فقط فکرشو کردن اگه يکي برداره خداي نکرده زبونم لال٫ روم به ديوار اين عروسک رو لختش کنه چي ميشه؟
عروسک ملي ساخت چين٫ خودروملي ساخت فرانسه. خب بردارين چلو کباب ملي ساخت ايتاليا٫ تلويزيون ملي ساخت ژاپن٫ موشک ملي ساخت امريکا و ... سفارش بدين خود کفا بشيم ديگه!

Wednesday, March 06, 2002

آقاي منوچهر کديور پدر محترم آقاي محسن کديور و خانم زهرا کديور يه کتاب داده بيرون به اسم اصلاح طلبان ناکام که اختصاص داره به پنج اصلاح طلب معروف دوره قبل از انقلاب. بيشتر شرح وقايع تاريخيه به علاوه ۷۴ صفحه مقدمه و هر وقت نويسنده دلش خواسته يه چند بيت از شاعر براي بهتر وصف کردن موقعيت آورده!
اين اصلاح طلبها رو همه ميشناسيم اميرکبير دکتر فاطمي و دکتر مصدق.....
اما چيزي که براي من جالب بود اظهار آقاي کديور بود که گفتند قصد دارند جلد دوم اين کتاب را اختصاص بدهند به اصلاح طلبان ناکام بعد از انقلاب يه چند تا اسم هم رديف کرده مثل دکتر بازرگان دکتر شريعتي آيت الله طالقاني و شهيد مطهري...
من فقط ميخواستم يه جوري به اين آقا پيغام بدم قبل از اينکه از شهيد مطهري به اسم اصلاح طلب نام ببريم کاش يه تماسي با پسرش بگيره ببينه راضيه باباش رو بذارن تو ليست اصلاح طلبها؟

Tuesday, March 05, 2002

ميگن ما ايرانيه حافظه تاريخي ضعيفي داريم اونوقت مجبوريم تاريخو تکرارش کنيم. من نميدونم شما چقدر با اين حرف موافقين من که صددر صد.
دفاعيات ابراهيم نبوي تو دادگاه رو يادتون هست؟ اونقدر قشنگ بود که کيهان هم برداشت چاپش کرد. همه گفتند خب بابا حق داره هر کي ديگه هم باشه اون بلا روتو زندون سرش بيارن اينجوري ميگه. راست راستي کسي محکومش نکرد. همه يه جورايي زير سبيلي رد کردن.
حالا اين آقا باز همه چيز يادش رفته باز شروع کرده. اولش تو روزنامه بنيان يه ستون گرفته به اسم بن بست پنجم از ديروز ديدم تو روزنامه آسيا هم يه ستون طنز اقتصادي راه انداخته . به ياد دوران اخبار اقتصادي.
خلاصه ما ملت حافظه تاريخي ضعيفي داريم. بنده خدا ابراهيم نبوي هم اينو ميدونست که به مرتضوي گفته بود يه دست لباس زندون به من بدين ببرم خونه يادم نره زندون چه جوريه.
کتابفروشي گوتنبرگ شروع کرده به فروش کتاب کيليويي. الان بيشتر از يک ماهه که اينکارو ميکنه و داد يه سري از ناشرا رو هم در آورده. دليلشون هم خيلي منطقيه مثلا اينکه کتاب حرمت داره نبايد کيليوي فروخت. البته همه ناشرا مجبوران کتابايي رو که ديگه از فروشش به کل نااميد ميشن کيليوي ۳۵ تومن بفروشن به کارخونه مقوا سازي.
حالا ۵۰ تا ناشر هم برداشتن کتابهاي انباريشونو دادن گوتنبرگ براشون کيليوي ۴۰۰ تومن بفروشه. من هنوز وقت نکردم برم يه سر به اين گوتنبرگ بزنم ببينم چه جوري ميفروشه.همين فردا ميرم يه نيم کيلو ميخرم ببينم چطوره.
متاسفانه اين روزنامه بنيان روزنامه خوبي از آب در اومد. داره باز منو معتاد سياست ميکنه. يه جورايي منو شديدا به ياد روزنامه صبح امروز و دوران مياندازه. با همون تحليهاي تند و پوشيده. البته حالا ديگه مطمئن شدم اولين روزنامه اي که بسته ميشه کدومه.
حالا باز که ما خرابش شديم شما حواستون باشه با يه شماره هم آدم معتاد ميشه اگه ميتونين اصلا سراغ تيترش هم نرين.
کسي اين کانتر منو نديده؟

Saturday, March 02, 2002

امروز در ميدان ونك جلوي ايستگاه تاكسي اكباتان حدود ساعت ده صبح افرادي كه رد ميشدند منظره دردناكي را ميديدن. دو پيرمرد با دهل و ساز سر وصدا راه انداخته بودند و پيرمرد سومي ميرقصيد. صحنه دردناك در رقص پيرمرد سومي بود. صورت به شدت چروك كت و شلوار مندرس، و دسته گلي پژمرده در دست، رقاص زانواني خم شده داشت و با ريتم آهنگ هر بار اين خم شدگي را بيشتر ميكرد. هيچگاه زانوانش را صاف نديدم.
عليرغم آهنگي كه دو پيرمرد ديگر ميزدند هيچ نشاطي در آنان مشهود نبود. تنها بهانه أي براي كسب در آمدي ناچيز.
ادبيات انگليس با حضور چارلز ديكنز از وجود نوانخانه هايي در اين كشور در بيش از صد سال گذشته خبر ميدهد. كودكان و فقرايي كه اين روزها در تمام خيابانهاي شهر ديده ميشود مناسبترين بستر را براي يادگيري و رشد هر گونه فسادي دارا هستند. خيلي سخت نيست كه همچون عاقل مردان انگليس در بيش از صد سال گذشته به اين نتيجه برسيم كه هزينه افزايش نيروي انتظامي و تاسيس زندان و نگهداري افراد در آن بسيار بيشتر از تاسيس نوانخانه است.
انگليس بيش از يك قرن است كه در اين امر سابقه دارد و به ياد داشته باشيم كه دولت فخيمه از نعمت نفت خدادادي هم بي بهره بود.





Friday, March 01, 2002

از كازويشو گورو تا كنون دو كتاب به فارسي برگردانده شده است، منظر پريده رنگ تپه ها به ترجمه امير امجد و بازمانده روز به ترجمه نجف دريابندري.
منظر پريده رنگ تپه ها اولين اثر نويسنده است. داستان پيرزني كه به تازگي يكي از دو دخترش خودكشي كرده است و دختر دوم براي تسلي خاطر از لندن به ديدن مادر آمده است و مادر در طي پنج روزي كه دخترش با او همخانه است به مرور خاطرات زماني كه در ژاپن بود ميپردازد. اين خاطرات به زبان نميايند. تنها در ذهن زن ميگذرد. در ظاهر ارتباطي بين خاطرات پيرزن و حوادثي كه در زمان حال ميگذرد نيست. دختر پيرزن با مادرش مشكل دارد همان مشكلي كه نسل جديد و قديم با هم دارند.
كتاب بازمانده روز يك داستان عشقي زيباست. اگر در پايان داستان عشق سالهاي وبايي اثر ماركز دو قهرمان در سالخوردگي به وصال هم ميرسند. در كتاب بازمانده روز تنها با اقرار كنتن كه ياد گرفته است بعد از بيست سال زندگي مشترك با شوهرش او را دوست بدارد اميد استيونز پير را نااميد ميكند.
يك نامه كنتن باعث ميشود استيونز پير به بهانه مرخصي شش روزه سفري به محل اقامت همكار سابق خود بكند. بسياري از اركان در اين قصه ناگفته ميماند يا تنها با اشاره أي بايد در ذهن خواننده ساخته شود. نگاه كنيد به لحظه درخشاني كه كنتن به استيونز از قبول ازدواج ميگويد و استيونز صداي گريه او را از پشت در ميشنود. يا صحنه أي كه كنتن با اصرار در خلوت زندگي استيونز وارد ميشود و ميخوهد بداند او گرم خواندن چه كتابي است يك كتاب عشقي سبك كه استيونز بلافاصله دليل خواندن انرا آشنايي با قابليت زبان جهت ارتقا در شغل خود عنوان ميكند.
شخصيت استيونز شخصيت خاصي است كه توسط نويسنده با قدرت پرداخته شده و با زبان زيبايي كه فقط در گير لحن نيست به خواننده ارائه گرديده است. ترجمه آقاي نجف دريابندري در برگراندن اين نحوه صحبت عالي است.
آخرين كتاب آقاي گورو به اسم when we were orphans توسط خانم مژده دقيقي به فارسي برگردانده شده است كه اميدوارم تا نمايشگاه كتاب به دست خوانندگان برسد.