Tuesday, April 30, 2002

اين اتحاديه خودروسازان قوي تر از اوني که من فکر ميکردم
تا حالا خبر داشتيم که اين اتحاديه ميل ندارن توليد خودرو پيکان قطع بشه.
ميدونيد که مصرف پيکان ۱۲-۱۵ ليتر در صد کيلومتره. يعني دو برابر مصرف خودروهاي مشابه خارجي.
اگه هر پيکان در هفته ۸۰ ليتر مصرف کند به عبارتي ميشود سالي ۴۰۰۰ ليتر. که از اين مقدار ۲۰۰۰ ليتر آن نبايد مصرف شود.
ميدانيد که ايران سالانه سي ميليون ليتر بنزين از خارج وارد ميکند که با اين مصرف مازاد بنزين اين خريد کاملا ابلهانه است.
جالبتر اينکه يک پيکان در طول تنها سه سال معادل قيمت تمام شده خودش سوخت اضافه ميسوزاند.
يعني اگر يه پيکان توليد نشود و به جايش هزينه سه سال سوختش صرفه جويي شود ميتوان يک ماتيز وارد کرد مجاني!
اين يعني اينکه يک پيکان بيست ساله به اندازه ۲۱۰۰۰ دلار که قيمت يک بنز گران قيمت است پول اين مملکت را سوزانده و هوا را آلوده کرده است و سود اصلي آن به جيب کشوري ميرود که به ما بنزين ميفروشد.
يک روايت مسخره از اين روايتها که يهو بين مردم شايعه ميشه اينجا مصداق پيدا ميکنه که شرکت تويوتا قبول کرده ماشين جايگزين کليه تاکسيهاي تهران را مجاني تامين کند به شرط اينکه هزينه اين مازاد بنزين سوخت شده را تا ده سال به اين کشور بدهيم.
اما اگر فکر نکنين که من هم اهل تئوري توطئه هستم بايد بگم سود توليد پيکان به جز براي اتحاديه خودروسازان براي کس ديگري نيست اينها هم که حاضرند براي يک دستمال قيصريه را به آتش بکشند.
همين اتحاديه بود چهار سال پيش از مجلس براي واردات خودرو مهلت سه ساله گرفت که توليدات داخلي را به روز کند و پارسال اين مهلت را به پنجسال افزايش داد و همه ميدانند که طرح واردات خودرو خارجي رفت آنجا که عرب...
ببينيد اتحاديه خودروسازان چکار کرده که مردم آرزو دارند واردات خودرو آزاد شود.
ما تا قبل از اين نوشته همينطوري پيش دوستانمان از توليد پيکان که هيچ اثري جز خيانت در آن نيست ميگفتيم تا شهردار محترم ديروز تو سخنرانيشان گفتند که (‌بعضي از خودروسازان راضي نيستند که مترو تهران ساخته شود)
حالا که يه نفر هم عقيده گير آوردم دارم اينها رو مينويسم وگرنه من هم ميترسم بهم انگ دايي جان ناپلئون بخوره.

Monday, April 29, 2002

آقا کاش يکي به ما بگه اين محروميت از کليه حقوق اجتماعي يعني چي؟
مگه حقوق اجتماعي شامل همون حقوقي نميشه که به شهروند يک کشور اعطا ميشه؟
يعني آقاي زيد آبادي از اين به بعد حق استفاده از اتوبوس و مترو رو نداره؟
يا مثلا اگه قاضي محترم بفهمه که ايشون به ماشينشون بنزين سوبسيد دار زده زندونيش ميکنه؟
يا از اون بدتر ديگه اين بنده خدا حق نداره نون بخره بخوره؟
بابا ميخواي بگي حق نداري تو روزنامه بنويسي چرا ديگه مردمو از نون خوردن مياندازي؟
براي تبديل شدن به چيزي بايد عاشق شد
اگر عاشق سنگ شويد سنگ ميشويد!
اگر عاشق دوست شويد دوست ميشويد!
اگر عاشق گل شويد گل ميشويد
اگر عاشق خدا شويد خدايي ميشويد

راديو پيام ساعت ۷.۲۸ دقيقه صبح دهم ارديبهشت

يکي نيست به اين آقاي لاريجاني بگه اگه اين همکاراش شر و ورهاي حکيمانه نگن برنامه اشون پيش نميره؟

Sunday, April 28, 2002

دختر چشمان آبي نام اولين رمان تامس هارديه که به قلم آقاي ابراهيم يونسي به فارسي برگردانده شد.
من فکر نميکنم به جز اين آقا هيچکس ديگري به طور جدي به ادبيات کلاسيک پرداخته باشد. بقيه مترجمان ما هر از گاهي از سر تفنن يکي از اين کارها را به فارسي ترجمه ميکنند
****** ********

.
از ولتر سالها قبل کتاب کانديد به فارسي ترجمه شده بود. متن آقاي جهانگير افکاري را گير آوردم و خواندم اين ترجمه به خاطر استفاده از زبان خاصي که به اين سادگي کهنه نميشود نياز به ترجمه مجدد ندارد. متاسفانه بعيد است بنگاه ترجمه و نشر کتاب با مديريت فعلي اين کتاب را تجديد چاپ کند. اما به تازگي متوجه شدم نشر نگاه ترجمه جديدي از اين کتاب را به بازار داده است.
خب گير آوردن کتاب جهانگير افکاري کار راحتي نيست. چاره اي نيست که با همين ترجمه جديد بسازيد. اما اگر اين کتاب را نخوانديد حتما اين کار را بکنيد. (‌من ميتوانم به شما متن فرانسه کتاب را به صورت txt بدهم.) متن انگليسي آن هم موجود است. اگر به هيچيک از اين متون دسترسي نبود با همان متن ترجمه فعلي بسازيد.
بيشترين تکنيک به کار رفته در اين کتاب در چهارچوب تکنيکهاي طنز همان اغراق است. اين اغراق در بعضي صحنه ها به گروتسک نزديک ميشود نگاه کنيد به فصلي که نيمي از باسن هر يک از زنان محبوس در قصر را بريدند و ....
عنصر تصادف در اين کتاب به عمد در خدمت اغراق به کار رفته است. هم از اين رو است که دو زوج عاشق و معشوق هر بار پس از سپري کردن ماجراهاي حيرت آور کاملا تصادفي يکديگر را ميابند. و خواننده مشکلي با اين شکل برخورد ندارد.
اين کتاب جزو معدود کتابهاي طنزي است که در طول سال در ايران منتشر ميشود.

Saturday, April 27, 2002

روزنامه همشهري زير بار هيچ زوري نميرود حتي اگه زور پر زور باشد.
الان هشت روز هست که روزنامه همشهري مطالب همشهري ماه‌(‌که يکي از بهترين ماهنامه هاي ايران بود)‌ و مطالب همشهري ديپلماتيک را در هم ادغام کرده و به صورت هشت صفحه مطلب خواندني ضميمه روزنامه اش کرده است. بهترين ويژگي اين هشت صفحه اين است که آگهي ندارد. يعني هشت صفحه خواندني هر روز. اين يعني حداقل يک ساعت وقت مطالعه اضافي در اين وانسفاي کمبود وقت.
شش پاورقي کتاب شامل يک کتاب از هنري کيسينجر؛ کتابي از الري کويين؛ از ديويد لينچ؛ از ريچارد موريس در باره داروين؛ زندگي نامه توماس هابز و يک کتاب از ماجراهاي خواندني فوتبال تنها بخش کوچکي از اين ضميمه هشت صفحه اي هستند.
اين شش پاورقي سواي کتاب خواندني مارتين کوهن به نام صد ويک پرسش فلسفي است که به مرور در صفحه فلسفه به صورت پاورقي در حال چاپ شدن است. مسئله روز پنجشنبه اين کتاب را خواندين؟ (‌آيا پادشاه کنوني فرانسه کچل است؟)
حالا انگار اين کار همشهري يه جور لجبازي است با قوه قضاييه. بالا رفتن تيراژ روزنامه فخيمه لاريجاني به ضرب و زور مجاني پخش کردن (‌خودم مدتي در اکباتان از روزنامه مجاني جام جم براي پاک کردن شيشه استفاده کردم) فقط در حد رقابت با همشهري نيست. اينها طاقت رقيب ندارن. يعني با قواعد بازي خودشان خوب بلدن رقيب را از دور خارج کنند. همشهري بايد يک کم بيشتر مراقب خودش باشد.

Wednesday, April 24, 2002

ميدانيد که نيمي از مساحت کره زمين به خاطر وجود برف و يخ و بيابانها و جنگلها به قدري براي زندگي نامساعد است که فقط ده ميليون نفر در آن زندگي ميکنند؟
"راديو پيام ساعت ۴۰/۷ دقيقه صبح چهار ارديبهشت.
شما هم اگه کارتان تراشيدن جنگلها بود و اين جمله را ميشنيديد از شغلتان احساس غرور نميکردين؟
سوابق آقاي ژان ماري لوپن رو خوندين؟
وي يکي از کساني است که مجامع حقوق بشر خواهان پيگرد قضايي او به عنوان عامل شکنجه و کشتار مردم الجزاير در جنگهاي استقلال اين کشور هستند.
وي در درگيري خياباني يک چشم خود را از دست داده است.
سال ۱۹۷۲ از سوي يک دادگاه به جرم توزيع نوارهاي آلماني دوران حاکميت نازيها جريمه شد.
همسر اولش به دليل ضرب و جرح و رفتاري ارباب مابانه از او جدا شد.
تلاش براي اختلاس اموال يکي از فعالان متمول جبهه ملي که بعد از مرگ ثروتش را به اين حزب بخشيد.
مرگ پياپي چند تن از مقامات رده بالاي حزب او را در مظان اتهام قرار داد.
برنامه هاي اين آقا را در صورت پيروزي حتما در وبلاگ کاپيتان هادوک خوندين.
شايد مردم فرانسه خواستن در پيروزي راستگراهاي اتريش و پرتغال و ايتاليا و هلند و بلژيک و اسپانيا و دانمارک و شريک شوند!

Tuesday, April 23, 2002

کتاب زيباترين افسانه هستي رو خوندين؟ از اين کتاب تا اونجا که من ميدونم سه تا ترجمه چاپ شده که بهترين اون به عقيده من به قلم مهدي سمسار بود. اين کتاب شامل متن گفتگوهاي يه برنامه علمي تلويزيون فرانسه است که به صورت کتاب چاپ شده.
اين تقويمي که من از روي مجله همشهري که اون هم از کتاب اژدهاي بهشتي نوشته کارل ساگان ترجمه آقاي وهاب زاده کپي کرده براي فهميدن نسبتهاي تاريخي جهان خيلي کمک ميکنه. خصوصا براي ما فقير بيچاره ها که از عدد هزار بالاتر که ميشنويم سرمون گيج ميره.
فقط اول از همه بگم که از تاريخ عمر جهان ۱۵ ميليارد سال ميگذرد اگر اين پانزده ميليارد سال را در يک سال بگنجانيم داريم:
تاريخ بيگ بنگ ۱/۱/۰۰۰۱
تشکيل زمين ۱۴/۹/۰۰۰۱
منشا حيات بر روي زمين ۲۵/۹/۰۰۰۱
تاريخ ظهور دينوسورها شب کريسمي پايان سال
تاريخ ظهور گياهان گلدار ۲۸/۱۲/۰۰۰۱
تاريخ ظهور زن و مرد ساعت ۱۰.۳۰ شب عيد سال نو
به اين ترتيب تمام تاريخ مدون بشر در ۱۰ ثانيه آخرين روز سال رخ ميدهد.

Sunday, April 21, 2002

مجلس محترم دو خردادي طرح پرداخت مقرري به بيکاران را رد کرد
شما فکر ميکنيد دليلش چيه؟
اينکه اين پول مردم را مفت خور بار مياورد؟
اينکه کشورهاي فرانسه و آلمان نروژ و فنلاند و انگليس و .... عليرغم اينکه بخش اعظم توليد کار توسط بخش خصوصي انجام ميشود اما دولتشون عقل ندارند وبه مردم بيکارشان مقرري بيکاري ميدهند و براي همين آمار دزدي و جنايت تو اين کشورها سر به فلک ميزند و ما نبايد از اونا تقليد کنيم چون عقل داريم؟
اينکه اينقدر کار تو اين مملکت ريخته که اصلا تصويب اين قانون محلي از اعراب ندارد؟
اينکه پول نفت ارث آقايون است و دلشون نميخواد به مردم بدن؟

Saturday, April 20, 2002

انتشارات "كتاب خورشيد" يه كتاب منتشر كرده به اسم كتاب نوشتن. جمع آوري كاظم رهبر.
اين كتاب يه جور كشكول در مورد نوشتنه. شامل بخشهاي روزنامه نگاري( شش مقاله)، كليات ( هشت مقاله) فلسفه، اينترنت، حقوق، زبان شناسي، شعر، فيلمنامه، نمايشنامه، زندگينامه، هر كدام يك مقاله و تاريخ، داستان، سفرنامه، هر يك دو مقاله . نويسندگان مقالات هر يك در اين زمينه صاحب نظرند از بورقاني، و بهنود و سعيد ليلاز و دكتر يونس شكرخواه و عباس عبدي كه شامل بخش ايراني كتاب است تا برتراندراسل و فيليس هامفر و ليندا سينگر و آلن ويليامز.
بعضي از مقالات بسيار آموزنده هستند خصوصا" براي ما كه در وبلاگ مرتب مينويسيم مصاحبه با عباس عبدي در زمينه يادداشت نويسي براي مثال.
به تيتر بعضي از مقالات توجه كنيد – اگر حرفي براي گفتن بود- چطور ميتوان مطالب نو و جذاب نوشت- مهمترين كار روزانه يك نويسنده- نوشته هاي غير داستاني خلاق- مقاله هاي شخصي-انچه نويسندگان بزرگ ميدانند و به آن عمل ميكنند- چطور ميتوان خوانندگان جوان را جذب كرد؟_ خواننده را با خود به سفر ببريد و …..
همانطور كه گفتم كتاب بيشتر كشكول است. مطالعه دقيق و عميق نياز ندارد اما ميتوان به قدر كافي از آن بهره برد.
در ضمن عليرغم اينكه كتاب بهار 1381 چاپ شده اما مقاله اينترنتش ( نوشتن در وب) به درد پانزده شانزده سال قبل ميخوره.
اول بگم كه من هيچ نسبتي با آقاي كاظم رهبر ندارم دوم اينكه خوندن اين كتاب رو به همه وبلاگ نويسهاي محترم توصيه ميكنم.
مجله زنده رود شماره ويژه زمستان 80 رو منتشر كرد. از موسسان اوليه اين فصلنامه آقاي مير علايي كه كشته شد و آقاي نجف دريابندري در حال اغما در بيمارستان است و آقاي گلشيري فوت شدند و …
اما هنوز اين مجله پربار و خواندني است. اين شماره مجله شامل بخش ويژه نسل سوم ادبيات آمريكاست. در اين بخش آقاي اخوت هفت نويسنده آمريكايي را معرفي كرده كه به جز ريموند كارور بقيه براي جماعت كتاب خوان ايراني نا اشناست. اين معرفي همراه با يك يا دو داستان كوتاه از هر نويسنده است.
از بخش شعر و داستان كه بگذريم يك نقد خواندني از آقاي شاهرخ مسكوب به اسم يادداشتهايي درباره پروست و زمان از دست رفته چاپ شده كه از كتابي به اسم روزها در راه چاپ پاريس اقتباس شده و بسيار خواندني است.
دو بخش انتهايي فصلنامه شامل سفرو خاطره و نمايشگاه است
اين فصلنامه به سبك و سياق باقي فصلنامه ها در مجله فروشيها پخش نشده است. براي خريد ان ميتوانيد يك سر به كتابفروشي چشمه زير پل كريمخان بزنيد.

Thursday, April 18, 2002

امروز سيماي فخيمه لاريجاني در بخش خبر ساعت ده يكي از كانالها خبر بازگشت ظاهر شاه افغانستان را به كشورش داد. آخرين جلمه اين تكه خبري اين بود كه "ايشان تحت حفاظت كامل نيروهاي انگليسي و آمريكايي بدون استقبال مردمي وارد كشورش شد."
من ناخوداگاه ياد يه جمله تو كتاب گفتگو در كاتادرال افتادم. بخونيدش.
پاردس گفت:" نه رييس جمهور مردم را به طرف خودش كشيده. براشان بيمارستان ساخته، مدرسه ساخته، به‌اشان قانون تامين كار داده. اگر قانون اساسي را اصلاح كند و در انتخابات شركت كند، خيلي راحت ميبرد. فقط كافي است كه نگاهي به تظاهراتي بياندازي كه هر جا ميرود به حمايت او راه ميافتد"
كايو( وزير اطلاعات) گفت:" سالهاست كه خودم اين تظاهرات را سازمان ميدهمشان. به من پول بده همان تظاهرات را براي تو راه مياندازم. ….."
صفحه 443-444


كاش يكي به اين آقاي لاريجاني ميگفت :"حالا اگه يكي مثل اين ظاهر شاه پول نداشت تظاهرات راه بياندازد بايد به روش آورد؟"

Wednesday, April 17, 2002

خب امروز يه خبر خوش شنيدم. آصف سلطان زاده كه در موردش دو سه روز پيش نوشتم به كشورش برنگشت.
باز جاي شكر دارد. البته در شكل كلي قضيه هيچ چيز عوض نميشود. هنوز هم برادران افغاني شهروند درجه چند حساب ميشوند و از اين ميان حساب نويسندگانش كه جداست. نويسندگان افغاني ايراني ندارند همه باعث دردسرند.
اميدوارم آقاي آصف سلطان زاده در كشور جديدش ( دانمارك) هر چه سريعتر جا بيافتاد و آفرينش ادبيش را شروع كند

Tuesday, April 16, 2002

مردي سنتي؛ لوطي منش؛ قانع؛ شاکر داده ها و نداده ها؛ بلند طبع؛‌ تيز هوش؛ محتاط و محافظه کار؛‌ شوخ طبع و نکته سنج؛‌ يکي از همان اهالي آشناي جنوب شهر با محفوظاتي بکر و دست نخورده و فرهنگي قالب گرفته و پيش ساخته؛‌موجودي وقت شناس و منظم با حافظه شفاف و اهل و شعر و شاعري؛ ورزشکاري عاشق قدرت و هر آنچه نشان از قدرت دارد که کمترينش ميتواند لباس ارتشي و نظامي باشد؛ مردي خود ساخته با توانايي بهره برداري هوشيارانه از فرصتهايي که در زندگي پيش ميايد.
فکر ميکنيد اينها توصيف چه کسي است.
تمام چيزي که ما از عمله هاي کودتاي ۲۸ مرداد ميدانيم شامل دو گروه قهرمان و ضد قهرمان بوده و شعبان جعفري همواره در قسمت ضد قهرمان ماجرا قرار داشت. حال توصيفي اينچنيني از خانم هما سرشار در باب اين شخصيت کم حرف و گوشه گير اين سالها ممکن است کمي تصوير اين ضد قهرمان را در اذهان تعديل کند.
چاپ کتابي شامل گفتگو و خاطرات آقاي شعبان جعفري در آمريکا حتي اگر اين کتاب ارزش سنديت و تحقيقاتي زيادي نداشته باشد باز در قسمت تاريخ شفاهي اين مملکت اثر ارزنده اي است. خصوصا اينکه آقاي شعبان جعفري گويي سالها با خود کشمش داشته که تن به اين مصاحبه بدهد يا خير.
اين کتاب ۴۸۸ صفحه اي در آمريکا توسط نشر ناب به قيمت ۱۸ دلار چاپ شده است. اطلاعات بيشتر در مورد اين کتاب را اينجا بخوانيد.
مرز سانسور در اين مملکت براي هيچکس مشخص نيست اما چيزي که مسلم است از زمان صدارت آقاي مسجد جامعي اين مرز بسيار فراختر حتي از دوران مهاجراني شده است.
دو سال قبل که کتابي از آقاي پزشک زاد در تهران به چاپ رسيد فقط شاهد چند عوعو مطبوعاتي بوديم و ماه البته نورش را فشاند. اين کتاب شايد تابوي اسمها را در مورد چاپ کتاب شکاند.
چند روز پيش کتابي از اشعار خانم هما سرشار را در تهران روي پيشخوان ديدم. ما جدا اميدواريم کتاب شعبان جعفري به همان سرعتي که کتاب آقاي ميلاني در مورد آقاي هويدا چاپ شد در تهران روي پيشخوان بيايد.


اگه يه وقت ناچار شدين مثل من مراقب كودك دو ساله اتان در خانه باشين و بعد ديدين كه مرتب و بدون وقفه ميگه "خورشيد خانم بده" "خورشيد خانم بده" فكر نكنين پسرتون وبلاگ خون شده. يه دونه پرتغال بهش بدين ساكت ميشه.

Monday, April 15, 2002

الان ديگر سالهاست كه خيلي از جماعت كتابخوان در سراسر دنيا قضاوت داوران نوبل را قبول ندارند در ايران اولين زمزمه هايي كه به مخالفت اين داوري تو يادم مونده سال 1986 يا 84 بود كه ويليام گلدينگ انگليسي نويسنده كتاب سالار مگسها برنده نوبل شد و آقاي براهني يك مقاله در رد قضاوت داوران نوبل نوشت. با هر معياري كه نگاه كنيم به نظر ميرسد كه براي اين داوران تنها قضاوت بر مبناي اثر ادبي ملاك نبود تا آنجا كه كينه شخصي يكي از اين داوران به گراهام گرين باعث آن جمله معروف شد كه تا وقتي من زنده هستم امكان ندارد بگذارم گراهام گرين برنده اين جايزه شود. همانزمان همه ميدانستيم كه اجل اول به سراغ هر يك بيايد برنده اين شرط بندي است و گراهام گرين باخت.
در دوره هايي جايزه به كساني داده شده است كه به راستي حيرت آور است( اگر نگوييم پارتي بازي)
مثلا" كنوت هامسن سلما لاگرلف گراتزيادلدا بوريس پاسترناك و نويسندگان زيادي كه ديگر الان فراموش شده اند يا ظرف چند ده سال اينده تنها در تاريخ به عنوان برنده نوبل شناخته ميشوند.
جايزه امسال هم حيرت بسياري را برانگيخت. از اين آقا به فارسي تاكنون چهاركتاب منتشر شده است. سفري به هند مربوط به سالها قبل، در كشور آزاد ترجمه قرچه داغي ( اگر به اين كتاب علاقه داشتيد ميتوانيد جزو كتابهاي كيلويي گوتنبرگ گير بياورديش) خانه آقاي بيسواس و خيابان ميگل.
آقاي مهدي غبرايي كه در حسن سليقه اشان در انتخاب كتاب كسي شك ندارد سه تا از اين كتابها را به فارسي ترجمه كرده اند. من اكثر كارهاي ترجمه اين آقا را خواندم. اما ترجيع ميدهم بخشي از مقاله آقاي پاسكان كازانووا را به ترجمه آقاي رامين كريميان كه در شماره آخر مجله جهان كتاب در مورد اين آقا نوشته شده است برايتان اينجا بنويسم.
……….تصميم فرهنگستان هم از وجه ادبي هم از لحاظ سياسي خيانتي است به روح نوبل. نايپل هيچ بداعتي در رمانهايش نياورده است. او صرفا" زيركانه الگوي روايي نويسندگان قرن نوزدهمي را باز توليد كرده است تمايز ادبي او اگر تمايزي باشد، همانا دنباله روي اش بوده است…………. او دست كم يك قرن و نيم از زمانه عقب است، رمان نويس محبوبش بالزاك است و تعجبي ندارد كه" غير قابل فهم بودن" جيمز جويس را خوش نداشته باشد.
…………. نايپل در سال 1932 در ترينيداد به دنيا آمد در سال 1950 بورس تحصيلي گرفت و به انگلستان عازم شد او آن سفر و گذشته اش را انكار ميكند و خود را نويسنده أي انگليسي ميشمارد و با معنون شدنش به مقام سر در سال 1991 تلاش اش را براي دست يازيدن به وصال مثمر ثمر ميبيند.
موضع نايپل به ويژه در توصيف بيرحمانه و تمسخر آميزي كه از فلاكت و بدبختي ميكند مشمئز كننده است او ملل فقير را به آن گناه كه فقيرند نكوهش ميكند و هيچ تلاشي درجهت فهم و دريافت ريشه هاي تاريخي فلاكتشان روا نميدارد.
جايزه نوبل نميبايستي به نايپل داده ميشد ناتواني او درخلق بايد مانع از قرار گرفتن او حتي در فهرست مقدماتي فرهنگستان ميشد.
برگرفته از لوموند ديپلماتيك دسامبر 2001


Sunday, April 14, 2002

يه سري كتابها هست كه بهتره تو دولت جمهوري اسلامي از خير خوندنش بگذريم. كتابهاي ميلان كوندرا بهترين نمونه.
كتابهاي اين آقاي با سكس عجين است. سكس نه از جنس اروتيك. آقاي كوندرا بخشي مهمي از شخصيت پردازي اشخاص داستانش را با تعريف بي پرده عمليات سكسي انجام ميدهد. اين تعريف علاوه بر اينكه جزيي از شخصيت پردازي كتاب هست به طور جدايي ناپذيري با پلان ( طرح) داستان عجين شده است. اين در هم اميختگي به قدري است كه وقتي اين بخش را از كتاب حذف كنيم كل ساختار ادبي كتاب به هم ريخته ميشود. چه در روايت و چه در شخصيت سازي. و اين به هم ريختگي به قدري است كه خواننده ايراني همواره حيران ميماند چه ويژگي در كارهاي نه چندان قوي! اين نويسنده وجود دارد كه اينچنين مطرح است؟
تا قبل از خواندن مقاله آقاي قاسمي من تصور ميكردم كتاب جاودانگي بهترين كار اين آقا باشد. حال ميبينيم كه حتي اين كتاب هم سهم زيادي از سانسور برده است.
بعد از ديدن فيلم فيليپ كافمن از روي كتاب سبكي تحمل ناپذير هستي با بازي عالي جوليت بينوش متوجه خسارتي كه اين نوع سانسور به اين كتاب زده است شدم. اين فيلم بر خلاف نظر بعضي از دوستان منتقدم به هيچ وجه فيلمي اروتيك نيست. صحنه هاي سكسي فيلم كاملا" با داستان آن عجين است به قدري كه بعد از ديدن فيلم حس ميكنيم موضوعي متفاوت از كتابي كه خوانديم را دنبال ميكرديم.
آقاي قاسمي وعده داده اند كه به زودي ترجمه يكي از كارهاي اين آقا را بدون سانسور در وبلاگشان بخوانيم. تا آن زمان ناچاريم اين نويسنده مطرح را در ايران نديد بگيريم.
مقوله سانسور در ايران مقوله أي پيچيده و حيرت آور است. از زماني كه در دوران آقاي خاتمي كتابهاي پليسي و كارتون ( كميك استريپ) ممنوع الچاپ بود تا دوران درخشان آقاي ميرسليم كه حتي كلمه رقص را سانسور ميكردند تا الان كه شايد يكي از بهترين دوران در تمام حيات جمهوري اسلامي است و سانسور به هر حال وجود دارد نوسانات بسياري را شاهد بوديم.
در اين ميان نقش ناشران و مترجماني كه تن به اين كار داده اند نيز انكار نشدني است. تن دادن ناشر به اين كار ربطي به اسم و رسم ناشر ندارد. براي نمونه نيلوفر كه با چاپ چندين كتاب مطرح جزو وزنه هاي اين كشور است چند سال قبل با قيمه قيمه كردن دو كتاب هواردز اند اثر ادگار فورستر و سهم سگان شكاري اثر اميل زولا اين دو اثر را به جماعت كتاب خوان ايراني هديه كرد!
شش سال قبل كه كتاب بوف كور با حذف و تعديل به پيشخوان كتابفروشيها راه پيدا كرد زنده ياد هوشنگ گلشيري مقاله أي زيبا در مجله آدينه نوشت و به ناشران قلم فروش تاخت و اشاره كرد كه چاپ نشدن اين كار بسي بيشتر حرمت داشت تا چاپ كتاب حتي با حذف يك كلمه.
حال كه بحث به اينجا كشيد از ناشري بگويم كه نسبت به اين مقوله حساسيت بسيار نشان ميدهد. ققنوس تا قبل از دوران مهاجراني عملا" حوزه كارهاي انتشاراتيش را محدود كرده بود به يك سري كتابهاي سبك بهداشتي چون كمر درد به زبان ساده و ماساژ درماني و ….
اين انتشاراتي چند سال است كه در حوزه ادبيات به طور جدي فعاليت را شروع كرده است و در اين مدت كارهاي خوبي هم بيرون داده است. قرار بود كتاب ناطور دشت اثر ج د سالينجر به ترجمه آقاي احمد كريمي حكاك كه سالها قبل توسط نشر اميركبير منتشر شده بود مجددا" توسط اين انتشاراتي به بازار بيايد. از اين كتاب يك ترجمه به قلم آقاي رضا نجفي از نشر نيلا در بازار موجود است. من چندي قبل سراغ اين كتاب را از ققنوس گرفتم پاسخ شنيدم كه از چاپ كتاب منصرف شدند دليل را پرسيدم گفتند به خاطر اصرار وزارت ارشاد در حذف يا تعديل دو جمله از كتاب و اينكه ناشر و مترجم حاضر نبودند به اين كار تن بدهند اين كتاب فعلا" از ليست كارهاي در دست اقدام اين انتشاراتي خارج شد




Saturday, April 13, 2002

ظاهرا اگر ده تا دوم خرداد هم بيايد و برود هيچ چيز عوض نميشود. ته مايه اين حکومت به اين سادگي عوض شدني نيست.
ديروز مراسم خداحافظي آصف سلطان زاده بود. نويسنده مهاجر و جوان افغاني که اولين کتابش در ايران سال گذشته برنده جايزه بنيان گلشيري شد.
رفتن آصف سلطان زاده به اختيار خودش نبود ايشان طي صحبتي با مجله کتاب هفته چند شماره قبل گفته بودند که ميل ندارند به کشورشان برگردند اما گويا فشار بر ايشان که اتفاقا غير قانوني اقامت نداشت زياد بود گويا يکبار در اوج فشارها آقاي مهاجراني توانسته بود اقامت شش ماهه برايشان درست کند تا بعد...
اينجا کشوري است که براي نويسندگان اين آب و خاک کسي ارزش قايل نيست چه رسد به نويسندگان مهاجر. کشته شدن بزرگاني چون دکتر تفضلي؛ سعيدي سيرجاني؛ دکتر مختاري؛ و ..... براي هر ملتي ميتواند يک فاجعه باشد و براي ما هيچ.
به من نگوييد به ملت توهين ميکنم توهين نيست؛ حقيقت است.
لورکا براي مدتي ساکن ايتاليا بود و درست عين همين مشکلي که در حال حاضر مهاجران افغاني در ايران دارند مهاجران غير قانوني در ايتاليا داشتند زماني که حکم اخراج ايشان صادر شد ايتاليا شاهد تظاهرات چند هزار نفري در حمايت از اين شاعر تبعيدي بود.
اينجا از اين خبرها نيست. آصف سلطان زاده خداحافظي کرد تا به کشوري برود که در خوشبينانه ترين حالت بايد سعي کند جان خود را نجات دهد آفرينش ادبي پيشکش.

Thursday, April 11, 2002

أقاي قادري مسئول امور عروسكهاي دارا و سارا در ايران طي مصاحبه أي با روزنامه همشهري به نكات جالبي در مورد اين عروسكها اشاره كرده اند از جمله اين كه يك خانم أمريكايي از بين شش ميليارد جمعيت روي كره زمين به ايشان ميل زده اند و گفته اند كه شما با اين عروسك غرور ملي را به نسل جوان خود برميگردانيد و به من بگوييد چطور اين عروسكها را بخرم و …
من نميدانم چرا اسم اين خانم هست كي ارونتي و چرا مثلا" نشده سكينه. شايد هم اقاي قادري محترم در ترجمه نام اين خانم يه كم حس ملي را فراموش كرده است.
حالا غرض از نوشتن اين مطلب اين بود كه به تازگي عروسكهاي خشايار تو بازار تهران سرو كله اشون پيدا شده. (خشايار شخصيت يك سريال سخيف تهراني است كه بين كودكان محبوبيت زيادي پيدا كرده است)
چند مدل أز عروسك اين أقا به فروش ميرسد تقريبا" همشون هم از اين دستگاهها پخش موسيقي يا صدا دارند. از اين دستگاهها كه وقتي فشارشون ميدهيد وق وق ميكنند. قيمتشون هم 5-6 هزار تومن بيشتر نيست. لطفا" اگر كسي به اين أقاي قادري دسترسي داشت به ايشان پيشنهاد مرا برسانيد كه "خوب بردارين همين أقا خشي را عروسك ملي كنيد. بچه ها بيشتر دوستش دارند."

Wednesday, April 10, 2002

پخش كتاب ارتباط مستقيم با تجارت دارد. نميتوانيم بگوييم كتاب كالاي فرهنگي است و نبايد با ان مثل يك كالاي تجاري برخورد كرد. اين حرف دقيقا" يعني اين كه كالاي تجاري جنس بي ارزشي است. و كتاب خيلي با ارزش است( به ارزش معنوي كاري ندارم)
اما همين طرز برخورد باعث ميشود كه در بازار يابي يا فروش كتاب يا حتي علاقه مند كردن مردم به كتاب كه به عقيده من جزيي از بازار يابي است دچار اين ضعف عظيم هستيم. چند ده سال است كه مرتب اين جمله را ميشنويم كه تيراژ كتاب از زمان حمله مغولان تاكنون در حد 2000 جلد باقيمانده است!
مجله كتاب هفته چند شماره قبل از يك شركت آمريكايي صحبت ميكرد به اسم book are fun ( BAF) اين شركت به طور تخصصي در كار پخش كتاب فعاليت ميكند نحوه فعاليت اين شركت نمونه كامل برخورد تجاري با فروش كتاب است. وي چاپ اول كتابي را با 80 درصد تخفيف خريداري ميكند. هر شش هفته يكبار نمايشگاههاي فروش كتاب را در مدارس و دانشگاهها برگزار ميكند. اين نمايشگاهها را در سراسر كشور ترتيب ميدهد و بعد از 90 روز نتيجه أزمايش را به دست مياورد اگر مثبت بود بين 10 هزار تا 250 هزار جلد از كتاب را براي فروش بهاره يا پاييزه سفارش ميدهد. البته در اين مرحله از تخفيف هشتاد درصدي خبري نيست. با اين حال اين روش فروش كتاب سود زيادي براي ناشران ندارد، اما باعث فروش بالاي كتاب ميشود. سال گذشته اين شركت از راه فروش كتاب 250 ميليون دلار درأمد داشت.

Tuesday, April 09, 2002

يه نويسنده هست به اسم ناتاليا گينزبورگ. يه خانم ايتاليايي كه در دوره حياتش چندان مورد توجه منتقدان كشورش نبود. به مدد مترجماني مثل محسن ابراهيم و فيروزه مهاجر و فريده لاشايي و منوچهر افسري تا حالا هشت كتاب از اين نويسنده به فارسي ترجمه شده. به نظر ميرسه كه تاثير آلبا د سس پدس در اين نويسنده انكار ناپذيره. يا شايد برعكس. مثلا" كتاب چنين گذشت بر من درست مثل كتاب از طرف او با مرگ شوهر زن پايان ميابد و در طي كتاب دليل اين قتل ابراز ميشود. حجم كتاب چنين گذشت بر من يك دهم كتاب از طرف اوست.
مجموع مقالات اين خانم در كتابي به اسم فضيلتهاي ناچيز جمع آوري شده است. كتاب شهر و خانه و ميكله عزيز هر دو به فرم نامه نگاري است درست مثل كتاب عذاب وجدان. الفباي خانواده يك زنده گينامه ادبي است به فرم داستاني. و والنتينو به ترجمه خانم سمانه سادات افسري مجموع داستان كوتاه از اين نويسنده است كه بعضي از آنها در حد يك شاهكار است. مثل داستان مادر. اين مجموع داستان توسط خانم مهدوي دامغاني نيز به فارسي برگردانده شده كه توصيه ميشود از اين ترجمه به شدت احتراز كنيد.
يكي از بهترين كتابهاي اين خانم ديروزهاي ما است كه به تازگي توسط نشر زمان تجديد چاپ شده است.
ميكله عزيز سالها قبل به ترجمه بهمن فرزانه توسط نشر جاويدان به اسم ميشل عزيز منتشر شده بود كه يك ترجمه مجدد از اين كتاب توسط نشر ققنوس دو سال پيش در اومد. فكر ميكنم هيچكدام از اين دو ترجمه الان در دسترس نباشند.
رعايت ايجاز در كارهاي اين خانم عالي است. در حدي كه من در كمتر نويسنده زني سراغ دارم. در همين كتاب ميكله عزيز با شش شخصيت روبرو هستيم كه طي نامه نگاري ابعاد اين شخصيتها شكافته ميشود. كتابي در نهايت قدرت با حجمي نه چندان زياد.
فضاي اكثر داستانهاي اين خانم بعد از جنگ دوم جهاني در ايتالياست كه خيلي به فضاي كنوني ايران شبيه است. ادبيات ايتاليا بعد از تحمل فاشيست با دوران پر رونقي روبرو شد با نويسندگاني مثل چزاره پاوزه، آلبرتو موراويا، دينو بوتزاتي، لوييچي پير اندللو و اينياتسيو سيلونه.
ادبيات اين كشور هنوز تك خالهاي خوبي دارد. سوزان تامارو كه كتاب نه چندان حجيم "برو آنجا كه دلت ميگويد" عليرغم بست سلرز بودن كتاب زيبايي است. يا امبرتو اكو كه معرف حضورتان هست.
تلويزيون فخيمه لاريجاني ميگفت كه شصت درصد جنگلهاي ايران طي سي سال اخير از بين رفته است. روشون نشد بگن چند درصد بعد از انقلاب چند در صد قبل از انقلاب.
تو همين برنامه گفتن كه تا ده سال ديگر اثري از جنگل در ايران باقي نميونه.
من نميدونم اين ده سال كي ميرسه. ده سال ديگه ممكنه دو هكتار جنگل داشته باشيم باز تلويزون فخيمه بگه كه تا پنج سال ديگه…
اما اگه همين الان برين شمال به جز دو تا جنگل نور و گلستان مگه ديگه جنگلي هم مونده؟ اگه مونده پس چرا هر سال تو گرگان و رودسر و لنگرود و ….. سيل مياد؟

Monday, April 08, 2002

…. ولي خطر در جاي ديگر نهفته است. مسئله نوشتن مقاله أي پس از مقاله ديگر است. بايد خود را عادت داد تا فقط همان روزي كه بايد مقاله را نوشت ، به آن فكر كرد. مثلا" هر روز چهارشنبه. در روزهاي ديگر هفته خيال ميكنيم كه داريم درباره آن فكر ميكنيم ولي در عوض از اجبار نوشتن آن معاف هستيم، همين …….. روزنامه نگاري براي رمان نويس درست مثل نيكوتين است براي يك شناگر. براي يك كوه پيما. يعني ضرر دارد. اگر شناگري سيگاري باشد دو سه دفعه طول استخر را شنا ميكند و بعد نفس نفس زنان به گوشه أي ميافتد. كوه پيما هم در كوه همان حالت را دارد. توقف ميكني و وانمود ميكني كه داري مناظر اطراف راتماشا ميكني ولي واقعيت اين است كه ديگر نفس نداري. وقتي كسي به نوشتن دو ستون مقاله در روزنامه عادت كرد، ديگر قادر نخواهد بود رمان بنويسد. آن وقت شروع ميكني …… به نوشتن خاطرات سفر، به يادداشت برداشتن …. به كسي ميماني كه دارد پس مانده أي را از روي زمين برميدارد."
عذاب وجدان آلبا د سس پدس صفحه 172-173





Sunday, April 07, 2002

امروز فرزند دو و نيم ساله ام يك صندلي را از كنار ميز نهار خوري برداشت تا كتابخانه آنرا كشيد، بعد رفت بالاي آن تا به كتابهاي طبقات بالا دسترسي پيدا كند ( انسان ابزارمند)
جهت ثبت در تاريخ نگاشته شد.

Saturday, April 06, 2002

بيلي وايلدر در يك مصاحبه كه سالها قبل تو مجله ادبستان چاپ شده بود گفته بود:" همه ما سوژه شروع چند داستان عالي رو تو ذهنمون داريم اما به ندرت كسي از ما بلده كه اين داستان رو عالي به پايان ببره"
امروز بعد از پنج سال براي بار ششم فيلم پري رو ديدم. نيم ساعت اول فيلم از بازي بد فرهاد جم و نيكي كريمي با اون ديالوگهاي ضعيف و بي منطق به شدت آزرده شدم. فكر كردم يعني بعد از پنج سال تاثير اين فيلم از بين رفت؟ اون هم مهرجويي كه فيلم گاوش را براي ان امين بار با لذت تماشا ميكنم؟
قبل از انقلاب مهرجويي چند فيلم مطرحش را از روي فيلمنامه هأي زنده ياد ساعدي ساخت. بعد از دو فيلم بد و متوسط حياط پشتي مدرسه افاق و شيرك بسياري را تصور بر اين بود كه دوران مهرجويي هم با مرگ فيلمنامه نويسش به سر آمده است.
مهرجويي عليرغم اينكه فارغ التحصيل رشته فلسفه است، ادبيات را بسيار خوب ميشناسد. بر موسيقي فيلم به خوبي سوار است. و اصولا" در حيطه كاريش از لحاظ تكنيكي جزو بهترينهاي ماست. همواره موسيقي فيلم اين آقا از بهترينهاي آن سال بود است. حتي اگر مثل اين فيلم جز دو صحنه كوتاه اصلا" موسيقي نگذاشته باشد.
پايان فيلم را با لذت تماشا كردم. نميدانم پنجاه سال ديگر هم نوه هاي ما با همين لذت اين فيلم را ميبنين؟ معتقدم كه فيلم به شدت به تكنيك وابسته است و از اين رو هر دوره فيلمهاي خاص خود را دارد. نميدانم عرفان بازي تا كي در اين مملكت دوام خواهد آورد. مدت زيادي كاستاندا يكه تاز اين ميدان در ايران بود بعد كريشنا مورتي و حالا كوييلو. در اين رشته به نظر ميرسد سليقه مردم به سرعت رو به عقب حركت ميكنند. كوييلو كجا و كريشنا مورتي كجا؟
پري اما فيلمي است درست برعكس گفته بيلي وايلدر. با شروعي بسيار بد و پاياني عالي. آخرين جمله اين فيلم را به ياد داريد؟
"آدم افتاده باشه زير تپه با گلوي پاره پاره و همينطور ذره ذره خون ازش بره تا تموم كنه و اگه چند تا زن و بچه دهاتي با كوزه روي سرشون بيان رد شن آدم بايد بتونه نيم خيز بشه، سرشو برگردونه، ببينه چطوري زنها كوزه ها رو سالم به بالاي تپه ميرسونن. "

Friday, April 05, 2002

در كتاب THE CONTINENTAL OP اثر داشيل همت داستاني هست به اسم THE GOLDEN HORSESHOE . ماجراي اين داستان حكايت دزدي است كه جهت سرقت داخل اتاق هتلي ميشود. صاحب اتاق سر ميرسد، دزد داخل كمد ميشود و از أنجا شاهد خودكشي مرد با گلوله ميشود. صداي گلوله مستخدمين را به دم اتاق ميكشاند وي به سرعت لباس خود را با وي عوض ميكند و مدارك او را برميدارد و به پليس خود را صاحب خانه و مقتول را دزد وانمود ميكند و ….
يك داستان كوتاه و نه چندان قوي از استاد ادبيات پليسي. اين سوژه سالها بعد دستمايه يك رمان زيبا به اسم "أقاي ريپلي مستعد" اثر پاتريشيا هاي اسميت شد. خانم پاتريشيا هاي اسميت با پرداخت دقيق شخصيت و جزييات داستان، بي منطقي داستان أقاي دشيل همت را به نقطه قوت رمان خود تبديل كرده است. اقتباس ادبي به اين شكل فاصله زيادي با دزدي دارد. براي مثال در همين ايران خودمان أقاي دولت أبادي از روي سوژه كتاب مادر اثر پرل اس باك بهترين رمان خود را (به زعم من) نوشت. جاي خالي سلوچ به لحاظ فضاي سازي فوق العاده از روستاهاي ايران به همراه شخصيتهاي زنده و روايت زيبا يكي از بهترين رمانهاي اين مملكت شده است كه به جز در خط داستاني هويتي كاملا" مستقل از منشا خود دارد.
مرز بين دزدي و الهام گرفتن از يك اثر ديگر واقعا" نامشخص است. من نويسنده جواني را در ايران ميشناسم كه سوژه اكثر قصه هايش را از داستانهاي ديگر ميگيرد. اما براي من منطق ارتباط دو داستان با همديگر تا زماني كه او خود شرح ندهد غير ممكن است. از اين لحاظ ميتوانيم تمام داستانهاي دنيا را وامدار اولين رمان به شكل كنوني (دن كيشوت) يا حتي از داستانهاي منظوم ايراني و يوناني بدانيم.
سالها قبل در نمايشگاه دو سالانه كايكاتور در ايران كه در محل موزه هنرهاي معاصر برگزار ميشود، چشمم به كاريكاتور زيبايي از يك فرد ايراني افتاد. چند ماهي در داخل أكواريوم سرگرم بازي فوتبال بودند كف اكواريوم به شكل زمين فوتبال نقاشي شده بود و شوت يكي از ماهيان شيشه أكواريوم را شكسته بود و بقيه ماهيان با حيرت و وحشت به أبي كه از سوراخ شكسته شده شيشه جاري بود خيره شده بودند.
دو سال قبل يك كاريكاتور كاملا" مشابه با همين سوژه با اجرايي متفاوت را در أثار يكي از كاريكاتوريستهاي اروپاي شرقي( يا شايد از كشورهاي اقمار روسيه سابق) ديدم. هيچ نو أوري در كار نبود، يك كپي كامل از روي اصل. همه چيز اين كاريكاتور دزديده شده بود.
هنرمند حتي اگر در برج عاج نشسته باشد ناگزير است با جهان هنري اطراف خود در ارتباط باشد. در اين ارتباط بيشتر از اني كه شخص تاثير گذار است ممكن است تاثير گيرنده باشد.
ميزان اين تاثير گذاري و أماري كه از اين نوع به دست ميايد حيرت أور است. به جز خزعبلاتي كه در ادامه كتابهاي مشهور دنيا چون برباد رفته، بينوايان، ربه كا و … نوشته شده است، قدرت يك اثر هنري ميتواند باعث خلق اثري كاملا" مستقل شده باشد. براي نمونه گردابي چنين حايل اثر جين ريس كه باز سازي شخصيت خانم رچستر در رمان جين اير است. كتابي فوق العاده زيبا و قوي.
در جهت عكس شب سراب كه در ادامه بامداد خمار نوشته شده بود و باعث أن دعواي حقوقي شد يا ادامه أي كه أقاي اسلاميه بر مسخ نوشتند. از اين دست هستند.
در بين بسيار از نويسندگان چندان مرسوم نيست كه منشا قصه خود را ذكر كنند. براي من عجيب قصه كانديد اثر لئوناردو شاشا است كه نويسنده در پيشگفتار كتابش با اين جمله ي منتسكيو كه" يك اثر بديع هميشه پانصد ششصد اثر ديگر را مي أفريند" دين خود را به كانديد اثر ولتر ادا كرده است. اما استقلال اين كتاب چه در فرم چه در روايت به حدي است كه اگر نويسنده اعتراف نميكرد كه سوژه اين قصه را وامدار كانديد ولتر است كمتر كسي متوجه ميشد.
يا كتاب سمفوني مردگان اثر عباس معروفي. چند سال قبل كه چاپ اول اين كتاب در ايران منتشر شده بود بسياري أنرا تاثير گرفته از خشم و هياهو اثر فالكنر ميدانستند. ادعايي كه به نظر من چندان سنديتي ندارد.
چند سال قبل مترجمي محترم مدعي شده بود كه كتاب دايي جان ناپلئون اثر ايرج پزشك زاد گرته برداري از روي كتاب تريستدام شندري اثر لارنس استرن است. يا سالها قبل تر در اولين شماره مجله دنياي سخن با جواني ايراني صحبت ميكرد كه مدعي بود اسپليبرگ سوژه داستان ئي تي را از يكي از داستانهاي ايشان دزديده است. با اين معيار فقط كافي است ذره بين برداريم و دنبال يك سرنخ در هر يك از كتابهاي اطرافمان بگرديم و همه را متهم به دزدي كنيم.
مرز بين دزدي يا تاثير گرفتن در بين أثار روز به روز سخت تر و پيچيده تر ميشود. چند سال پيش بازماندگان خانم مارگارت ميچل از نويسنده كتابي فرانسوي شكايت كردند به اين ادعا كه وقايع اين كتاب از روي برباد رفته كپي شده است و جالب اين كه دادگاه راي به حقانيت أنان داد و دستور جمع أوري كتاب را داد.
اما يك چيز در اينگونه اقتباسات مسلم است. مسستقل شدن اثر دوم از اثر مادر ارتباط مستقيم به قدرت خلاقيت و تكنيكي نويسنده دارد.


Thursday, April 04, 2002

اين خبر رو بخونين.
عليرغم اصرار فدراسيون ايران مبني بر عدم برگزاري مسابقه فوتبال به دليل شرايط نامساعد, جوي نماينده فدراسيون فوتبال آسيا راي به انجام مسابقه داد.
خب الان درست بيست وسه ساله كه فدراسيون فوتبال ياد گرفته درست مثل نوشته هاي فالكنر فقط نوك كوه يخ رو از آب بريزه بيرون. يعني يه چيز حدود يك دهم ماجرا. هيچ دروغي در كار نيست. قسمت پنهان كوه يخ اينطوريه.
ايران اصرار داشت كه فينال مسابقات جام باشگاهاي آسيا در تهران برگزار شود. حتي براي بازرسان فدراسيون فوتبال آسيا شرايط را به گونه أي نمايش دادند كه حكايت از حداقل آمادگي ايران جهت برگزاري اين مسابقات داشت.
ايران در مناطق كم باران دنيا واقع شده است. بارانهايي بسيار از اين شديدتر در غرب آسيا و اروپا باعث تعطيل شدن مسابقات فوتبال نميشود.
نماينده فدراسيون فوتبال آسيا درست ترين كار ممكنه را انجام داد. عليرغم آبرو ريزي عظيمي كه نمايش اين زمين ابتدايي براي ايران در سطح كشورهاي منطقه داشت حالا ديگر فدراسيون فوتبال ياد ميگيرد كه از نعش مرده بگذرد. بعيد ميدانم با اين شرايط زمين ديگر به ايران اجازه انجام هيچ مسابقه بين المللي را بدهند
بيست و سه سال از انقلاب ميگذرد و در اين مدت نه تنها يك زمين فوتبال جديد اضافه نشده بلكه همان دو زمين فوتبال باقيمانده از زمان قبل از انقلاب به وضعي اسفبار افتاده است.
يکی نيست به اين آقايون بگه وقتي شرايطش رو ندارين مگه مريضین اصرار ميکنين مسابقه حتما" اينجا برقرار بشه که بعد ناچار بشين به مردم دروغ تحويل بدين؟



Wednesday, April 03, 2002

آقا قبول نيست. من دو سه بار لينك اون مطلب قبلي رو گذاشتم اينجا نميدونم چرا نشون نميده. خلاصه خودتون برين تو گويا نيوز بخونين اسم مقاله اش هست دانستنيهاي تاثر آور از رشد كشورهاي اسلامي تاريخ مقاله 13 فروردين
يه آمار تو گويا نيوز خوندم كه حيرت كردم. از ميزان بي سوادي كشورهاي اسلامي. تعداد 52 كشور اسلامي وجود دارد كه همه بدون استثنا در زمره كشورهاي عقب مانده هستند. من لينكش رو اينجا ميذارم بريد خودتون بخونين
من فقط از يه نكته حيرون موندم كه چطور كشوري شصت ميليوني انگليس به تنهايي از مجموع 52 كشور اسلامي بيشتر كتاب چاپ ميكند. اصلا" اين كتابها رو اونجا كي ميخونه؟
اونجا كه هيچ وزارت ارشادي نيست كه به مردمش بگه چي بخونن چي نخونن. چطور از خوندن اين همه كتابهاي ظاله كه وجود دارند و حتما" اونجا چاپ ميشه يه نفر بن لادن درنمياد؟.

Tuesday, April 02, 2002

حسين درخشان امروز در وبلاگش از يه فيلم با بازی بين کينگزلی و جنيفر کانلی تعريف کرده. فيلم خانه ماسه و مه.
کتاب اين فيلم به تازگی به ترجمه مهدی قراچه داغی به بازار اومده. طبق معمول ترجمه های اين آقا هيچ توضيحی از نويسنده و سابقه نويسندگيش در کتاب نميبينيد. حالا شايد بهتر بتوان برای خواندن يا نخواندن اين کتاب تصميم گرفت.
متاسفانه بهار تمام شد عيد هم تمام شد. تهران الان مدتهاست كه جز چند روز در سال شاهد دو فصل بيشتر نيست تابستان و پاييز. از فصل بهار تنها سيزده روز مانده. همان سيزده روزي كه اتفاقا" كيفيت زندگي در تهران بسيار بالا ميرود. ميتوانيد با خيال راحت در هر نقطه أن نفس عميق بكشيد، مطمئن باشيد دود زيادي به حلقتان نميرود. ميتوانيد شاهد عشقبازي نسيم و سبزه باشيد. با خيال راحت در خيابانهاي خلوت رانندگي كنيد و بفهميد ميتوان از رانندگي هم لذت برد. براي چند روز معدود در عمرتان شاهد احترام مغازه دار به مشتري باشيد. ميتوانيد از هر نقطه شهر قله توچال را شفاف و زيبا ببينيد.
بهار كوتاه عمرش به سر آمد از هم اكنون ميتوانيد لباس آستين كوتاه را بپوشيد. و به استقبال گرما و ترافيك و هواي آلوده برويد.
اين سيزده روز تنها روزهاي سال هستند كه به محض اتمام دلم برايشان تنگ ميشود و بايد يكسال تمام صبر كنيم تا باز دوباره برسد. نوستالژي همينه؟
بچه ها، بهار!
گلها وا شدند.
برفها پا شدند
از رو سبزه ها
از روي كوهسار
بچه ها، بهار!
داره رو درخت
ميخونه به گوش:
" پوستين را بكن
قبا را بپوش"
بيدار شو، بيدار
بچه ها، بهار!
دارند ميروند
دارند ميپرند،
زنبور از لونه
بابا از خونه
همه پي كار،
بچه ها، بهار!
نيما





طبق معمول ما مردم مقصريم. يك آگهي از شركت نفت در تلويزيون لاريجاني پخش ميشود كه ميگويد آيا ميدانيد مردم چين با جمعيت بيست برابر ايران به اندازه ما بنزين مصرف ميكنند؟
و باز هم دوباره," ملت هميشه در صحنه" گناهكار اصلي هستند. ديگه نميشه گفت مترو نداريم. به ضرب و زور 55 كيلومتر مترو رو زميني! ما چهارمين كشور دنيا از لحاظ مقدار ريل گذاري شده هستيم. حالا اگر سال به دوازده ماه كاري به بهشت زهرا نداريم نداشته باشيم, اين بنده خداها كه مترو برای همین مردم راه انداختند! حالا اگر نود درصد مردم تهران نيازي ندارند كه از خط كرج-تهران استفاده كنند، نكنن! ما كه رتبه چهارم را در دنيا داريم. اتوبوسها هر سال تعدادشان زيادتر و زيادتر ميشود. خب كارتان را يه جوري برنامه ريزي كنين كه قبل از ساعت نه شب خانه باشين. زن و بچه چه گناهي كردن اینقدر دیر میرین خونه؟ يه خورده هم از الان فشار قبر رو تو اتوبوسها تمرين كنيد بد نيست.
تاكسي هم كه هميشه و هر جا به موقع يافت ميشود. تازگي خطوط دوچرخه سواري راه انداختند. بيست برابر مصرف بنزين نسبت به چين!
فكر ميكنم تلويزيون لاريجاني خجالت ميكشد بگويد مردم بنزين براي سوخت است لطفا" نخورديش.
شبكه سه سيما امروز مرتب آنونس يك سريال تلويزيوني را پخش ميكرد. چند تصوير كلوز آپ از چند زن كه گريه قيافه اشان را به قدر كافي زشت كرده بود. كلوز آپ از خسرو شكيبايي، آتيلا پسياني ، پرويز پورحسيني و چند هنرپيشه مرد ديگر. همه بدون استثنا در حال گريه. تزيين بخش آنونس يك ترانه حزن آور از كلاس موسيقي كعبه عشق معين. من فقط حيرانم چه كساني با ديدن اين آنونس تحريك به ديدن همچين آشغالي ميشوند؟

Monday, April 01, 2002

كاپيتان هادوك عزيز از من درباره نثر ابراهيم گلستان بعد از اشاره أي كه در مصاحبه ميلاني به نثر ايشان شده بود، پرسيد. ميلاني نثر گلستان را يكي از پخته ترين نثرهاي سالها اخير ما دانسته بود كه به شعر پهلو ميزند.
من اينجا ميخوام فقط دو نمونه از نثرهاي آقاي گلستان را بياورم. خواننده خود متوجه تغيير عظيم اين نثر در طول سي سال كه از نگارش اين دو نثر ميگذرد خواهد شد.
قبل از آن يك نكته را يادآوري كنم. بعد از چاپ ترجمه قرأن به قلم أقاي خرمشاهي زنده ياد گلشيري ايرداتي بر ترجمه گرفت كه طي مقاله أي در روزنامه سلام( تنها روزنامه دو خردادي قبل از دوم خرداد) به چاپ رسيد. آقاي خرمشاهي جواب ايشان را داد و پاسخي دوباره از زنده ياد گلشيري شنيد. اين مباحثه قلمي به بيراه افتاد و كار به جايي رسيد كه نكاتي در مقاله مطرح شد كه ربطي به بحث نداشت و به درد كيهان نشينان فرصت طلب ميخورد. گلشيري با زيركي بحث را خاتمه داد. اما كاملا" به ياد دارم زنده ياد گلشيري در بخشي از مقاله گفته بودند كه يك نويسنده نيازي ندارد خود را در بست مقيد قوانين گرامري بكند (نقل به مفهوم) و مثال زده بودند كه ميتوان جمله "دارا سارا را زد" را به هر شكلي نوشت." زد دارا سارا را" "سارا را دارا زد." يا "زد سارا را دارا."
آقاي خرمشاهي تنها در برابر اين ادعا اظهار تاسف كرده بودند.
من قصد ندارم درباره هيچيك از اين دو بزرگوار قضاوتي بكنم فقط ميدانم اينان هر دو از استادان زبان فارسي بوده و هستند.
حالا به نوعي ديگر شاهد همين ساختار شكني در نوشتار آقاي گلستان هستيم. وقتي آقاي ميلاني كه مطالعاتشان در زمينه ادبيات ايشان را به راحتي صاحب نظر ميكند ميگويد كه "نثر آقاي گلستان در نهايت پختگي است" براي من چاره أي نميماند جز قبول دربست.
من دو كتاب مربوط به قبل از انقلاب از اقاي گلستان سراغ دارم "مد و مه" و "افسانه گنج دره جني". ايشان يك ترجمه از چند داستان كوتاه به اسم كشتي شكسته ها نيز در كارنامه نشر قبل از انقلاب خود دارند.
كتاب مد و مه مربوط به سال 1348 است. به بخشي از نثر اين كتاب توجه كنيد.

مردي كه حالت و لحنش، گفتم، مثل قي كنار چشمش بود جوري نشست كه انگار منكر حضور خود، اصلا" منكر وجود خود هم بود. مردي كه بي جهت عصا ميزد گفت أي بابا. "أي" را چنان ميگفت انگار با عين است. مردي كه فعل برايش غريبه بود- هه! من را بگو كه گفتم " مرد" وقتي كه ميشود گفت " او" ، وقتي ضمير سوم شخص در اين زبان چشم پوشنده كاري به كار جنس ندارد- گفت" شوخي، حضرت، شوخي….. الي آخر" ياور از زير چشم نگاهي كرد، مك زد، و باز مك ميزد. و هر كدام همينطور از اين تعرض غافلگير واخوردند، و هيچ يك ديگر هيچ چيزي نميگفتند.
بيرون باران جل و جل ميريخت، و ناودان صدا ميكرد. سيد بليغ با لبخند، با همان لبخند، ساكت دوباره تخته را ميچيد. و تق و تق خشك خوردن مهره به تخته، و جز و جز سوختن بست و فوت كردن ها، مك ها، انگار خاموشي را برجسته تر ميكرد. از اينكه هيچ كس هيچ چيزي نميگويد ديگر دايي غلام عاجز شد، يكمرتبه تركيد گفت والله! عاجز شديم! از وقتي كه اين دو سه تا تكه آهن شكسته به كار افتاد مردم خيال ميكنند كه ما سكه ميزنيم………..
از كتاب مد و مه داستان ( از روزگار رفته حكايت) صحفه 72-73

ابراهيم گلستان سالهاست كه در خارج از ايران زندگي ميكند. در سال 76 چند نامه از ايشان در مجله دنياي سخن به چاپ رسيد. يكي از اين نامه ها اگر اشتباه نكنم مربوط به مجادلاتي بود كه در بين نويسندگان ما انگار اجتناب ناپذير است و بايد همه مردم از طريق مجلات با آن آشنا شوند. اما نامه هاي منتشره در شماره 74 و 77 اين مجله دو نامه دوستانه به عباس كيارستمي و آغداشلو است. به تكه هايي از اين نامه ها توجه كنيد.
آقاي كيارستمي گرامي من
از خودم دلخور شدم كه وقتي كه چند روز پيش تلفن كرده بوديد براي چند لحظه كوتاه در اتاق نبودم…..
همديگر را گمان ميكنم تنها يكي يا در واقع فقط يكبار ديده باشيم، آنهم سال هاي پيش، نزديك بيست سال، شايد. اما ربط با غير از حضور رو در رو هم درست ميتواند شد، يا رودرو چيست اگر مقابله با جوهر وجود نباشد. بايد با تبلور شخصيت روبرو شويم، و وقتي كه پيش روي يك چنين تبلوري باشي غنيمت آن وقت است. اين جور روبرويي دو سال پيش، دو سال و نيم پيش، در شهر نانت پيش آمد وقتي " كلوز آپ" را ديدم و حظ كردم. حظ چنان بود كه وقتي به فرخ غفاري، كه او هم آنجا بود، ميگفتم كه اين اثر را چگونه ميابم نگاه شك به من انداخت، هر چند او هم از آن بسيار خوشش امد.حالا در طي اين نمايش اخير چند فيلم ايراني در لندن كه باز هم آنرا ديدم، ديدم كه هيچ از برداشت، ارزيابي و تحسينم نميكاهد، نكاست، موكد كرد……
تنها مواظب جاي جاي خودت باشي در عرصه شعور و آفرينش و پاكي، ايفا كرده أي تعهد به خودت را، تضمين ميكني از آن بهره أي رساندن به همان ديگران. همين بس نيست؟ اين حسن و قدرت و ديدت بايد دور باشد از گيجي، از با هر وزش به هر طرف رفتن. همين و ديگر هيچ. در روي اين تيغه برقص، و در عين رقص مواظب باش پايت روي كلوخ سست نلغزد. كلوخ سست فراوان است. ادم وقتي ترمز نداشته باشد، وقتي كه بي بخار شود، بر شمار اين كلوخ ها ميافزايد. خودش ميافزايد. غير از آنچه در سر راه است. غير از آنچه پيش پاش مياندازند. خودش مياندازد. از جمله، اداهاي مختلف در آوردن، با زور و وصله كردن ها "عرفان" و "سياست" و يونگ و لوي اشتراوس و سارتر و ماركس و " مولانا" را به حرف چسباندن، سمبولهاي زوركي نشان دادن، صاف و روان و پاك را بيهوده آلودن، بيهوده كج كردن تا قيافه انديشمندانه به خود بچسبانند.
از نامه "مواظب باش پايت روي كلوخ سست نلغزد" مجله دنياي سخن شماره 74 صفحه 34

آيدين!
تو پسر خوبي هستي، يا در واقع قبلا" پسر خوبي بودي و حالا اگر خوبي دوام آورده باشد ديگر آدم پا به سن خوبي هستي، اما من هميشه چشمداشتم خوب تر بودن تو بود. خوبتر هم يعني جمع و جورتر، دقيق تر، عميق تر. حيف آدم با ذوق با شعور با شرف است كه دقيق تر و عميق تر نباشد. نه؟ يك روز خواستي بيايم خانه ات كارهايت را ببينم اما دقيق بودنت بود كه چشمگير بود- وقتي كه عميق نبود. لباس خانه خوبي بود و نقاشي هاي بسيار دقيق اما نه در عمق رونده، نه پرواز كننده، فقط دقيق، و با دقت ماهر. يا با مهارت دقيق. ولي به هر حال بسيار دلچسب- كه به همين جهت جا براي چشمداشت فراوان، فراوان باز ميگذاشت.
چند سال پيش هم كه مجموعه أي چاپي از كارهايت برايم فرستادي، كه بسيار عزيزشان داشتم، هم در آنها و هم در نوشته هايي كه همراهشان بود وچاپ كرده بودي، همه، بسيار چاپي بودند و" جادرجا" نبودنشان، يعني SPONTANE نبودنشان حكايت از دقت زياد ميكرد كه بيان كننده حقيقت كه نه، واقعيت هم زياد نبودند. تو فكر ميكني دارم دشنام ميدهم؟ نه. دارم علاقه بسيار بسيار زيادم را براي أدم عزيزي كه نه خل است و نه بي ذوق و نه بي هوش و نه كند و نه پرت مينويسم كه فقط تا ته نميرود. يك كمي كه سرش را كرد زير سطح چون هم با هوش است و هم به هوش خود مطمئن و معتقد، همان يك كمي را كافي ميداند و خودش را در قياس با، نميدانم، كساني مثلا" ميم أزاد، يا مخترع شاعري او كه سيروس طاهباز اسم داشت (اسمش حالا چيست؟) با اينها ، ميگيرد و فكر ميكند بس است، و اين يك ذره عمق. كل درك و دريافت قابل اتكاست هست؟ نيست، نيست چه ميشود كرد؟ وقتي كه نيست نيست. تو همانوقت ها هم از شميم بهار جون هايت بهتر بودي اما فكر ميكردي علي أباد كه يك دهكوره بيشتر نيست عاصمه پر جوش و خروشي است از نيويورك و لندن هم وسيعتر و پرتقلاتر. نه. وسعت و تقلا را در خودت سراغ كن، بساز. اگر شنا ميكني يا در دريا نرو يا وقتي رفتي فقط قوزك پا را تر كردن شنا كردن نيست.
از نامه " همينطور مزخرف است با طمطراق" مجله دنياي سخن شماره 77 صفحه 24